سئوال و نظرخواهی: به نظر شما اولویت با کدومه، کار یا تربیت فرزند؟ چرا؟
چند وقتیه توی محل کار این سوال ذهنمو مشغول کرده اینجا مطرح میکنم، ببینم نظر جمع پادپرسیها در این مورد چیه.
مشاهده: یکی از همکارانم یه دختر شش ساله داره که اونو هر روز با خودش میاره سرکار، چون مهدکودک تا یه ساعت خاصی بیشتر نگهش نمیداره. ساعتای زیادی این بچه تنها توی اتاق میشینه تا مادرش بره سرکلاس و کاری برای انجام دادن نداره و کاملا مشخصه که کلافه و ناراحته. گاهی خیلی پرخاشگر میشه و گاهی اصلا حرف نمیزنه. حتی یه بار من زودتر از مادر اون داشتم میرفتم خونه، برگشت بهم گفت کاش مامان من نمیرفت سرکار.
نظر شخصی: واقعا وقتی به این موضوع نگاه میکنم میبینم چه زمان زیادی از این بچه الکی هدر میشه، اگه مادرش همین وقت رو برای گذروندن با بچه اش بذاره، چقدر میتونه توی رشد و شکوفایی فرزندش موثر باشه. اما برام عجیبه که این خانم با اینکه همسرش شغل خوبی داره و میدونم که نیاز مالی ندارن، تایم زیادی بچه اش رو توی این وضعیت نگه میداره.
موارد مشابه زیادی دیدم؛ خانمهایی که بچه هاشونو با خودشون سرکار نمیارن اما برای اونا پرستار میگیرن و یا پیش مادربزرگ میذارن بچه رو و یا اینکه اونا رو از سنین حتی شیر خوارگی که بچه نیاز زیادی به توجه و مراقبت مادرانه داره، مهدکودک میذارن.
گاهی بچه هارو باید صبح زود از خواب بیدار کنی که جایی بذاریشون و یا با خودت ببری، یا همین خانم همکار توی ساعات اوج گرما بچه رو میبره و میاره، که به نظر من کار درستی نمیاد.
من عقیده دارم هیچ وقت یه پرستار، مادربزرگ و یا مربی مهد نمیتونه جای یه مادرو تمام و کمال برای بچه پر کنه. گاهی حتی بچه ها با چندین نوع تربیت روبه رو میشن که مشکلات زیادی به همراه داره.
۱. حدس میزنم داشتن استقلال مالی برای خانمها (هر چند همسرشان درآمد زیادی داشته باشد) یک موضوع خیلی مهم است.
۲. نظر شخصی من این است که گذراندن زمان بیشتر با کودک اولویت اول است اما جامعه مدرن چنین چیزی را برنمیتابد.
۳. در بسیاری از کشورهای اروپایی (که زن و مرد همزمان کار میکنند) این مسئله به این صورت حل شده است که از کودکان بعد از شش ماهگی مراقبت میشود. یعنی عملا میتوانید کودکتان را از شش ماهگی به مهد کودک بفرستید و نزدیک غروب او را به خانه برگردانید.
تجربه
یکی از همکارانم سوئدی است و دو دختر پنج ساله و یک ساله دارد و فقط ماهی یک یا دوبار به خانواده سر میزند. همسرش دندانپزشک است و پنج روز هفته کار میکند. کاری که اینها کردهاند این است که بچهها را صبح زود به مهد کودک میفرستند و ساعت چهار عصر پرستار آنها را به خانه میرساند. مادر بچهها فقط روزی دو ساعت آنها را میبیند و پدر بچهها هر ماه دو تا سه روز.
یک بار بی تعارف از همکارم پرسیدم: «تو و همسرت شیرینترین لحظات کودکی دخترهایتان را نمیبینید و وقتی اولین کلمه را میگویند در کنارشان نیستید. پس اصلا چرا بچهدار شدهاید؟» مدتی فکر کرد و واقعا جوابی نداشت بدهد.
من فکر میکنم بچه دار شدن یه مسئولیت خیلی بزرگه که از قبل باید خوب بهش فکر کرد و همه ی جوانبش رو سنجید. چون هیچ بچه ای به خواست و اراده ی خودش پا به این دنیا نمیذاره، این ما هستیم که اونها رو به این جهان دعوت میکنیم پس باید مسئولیت همه چیزشو بپذیریم و بدونیم که ما در شکل گیری سرنوشت اونها نقش مهمی داریم.
سوال واقعا سخت و مهمیه. من تجربهی فرزندی خودم رو میگم، فکر میکنم کمک میکنه به دیدن دنیا حداقل از دید یه فرزند:
مادرم تا دوسالگی من، مشغول ادامهی تحصیل بودن و چون ما شهرستان بودیم من عملا در اون دو سال توسط مادربزرگ و پدرم بزرگ شدم. مادر و پدر من معلم بودن، در دوران خردسالی و کودکی ما بچهها گاهی مهدکودک بودیم، گاهی توسط مادربزرگم نگهداری میشدیم و عصر به بعد هم در خدمت مامان بابام بودیم.
در دوران کودکی و نوجوانی، رنگ و روی مادر و پدرم در زندگی حتی کمتر هم شد. چون به شهر بزرگتری رفتیم و هزینههای زندگی هم چندبرابر شده بود و ایشون مجبور بودن تمام وقت کار کنن، طوری که گاهی پدرم رو در حد سلام، شب به خیر میدیدیم و مادرم را مقداری بیشتر. ما بچهها، در چنین موقعیتهایی لازم بود خودمون ابتکار عمل رو دست بگیریم و برا سرگرمی و بازی شادی خودمون راهی بیابیم. بچه که بودیم بعضی مسئولیتهای زندگی هم به عهدهمون بود، مثلا خرید شیر پاستوریزه با توجه به اینکه شیر فقط در ساعت خاصی از روز میومد و زود تموم میشد!
من در این سن، افتخار میکنم که توسط چنین پدر و مادری بزرگ شدم. افتخار میکنم که مادرم انتخاب کردن به ادامهی تحصیلشون برسن و اگه لحظهای غیر از این بود حسم چیزی جز ناراحتی نبود! جدا از اینکه از پشتکار و تلاش پدر و مادرم لذت میبرم، از اینکه تونستن زندگی رو مدیریت کنن و تا وقتی مسئولیت من با ایشون بود، به اون سبک از تربیت من بپردازن لذت میبرم. از اینکه از بچگی موجودی مستقل بار اومدم به خودم افتخار میکنم. از اینکه هر لحظه خودم میتونم به لحظهم معنا ببخشم و مجبور نیستم واستم تا کسی دیگه بیاد برام شادی ایجاد کنه یا سرگرمم کنه، لذت میبرم.
دو تا سوال:
با توجه به اینکه منِ فرزند واقعا خودم هم راضیم از انتخاب پدر و مادرم، ایا ایشون حق ندارن با خیال راحت به کارشون بپردازن بدون اینکه نگران من باشن؟
ضمن اینکه به نظرم لذت کار کردن یا در کاری موفق شدن و لذت بچهدار شدن دو جور لذت متفاوته، چرا انسان باید فقط یکی رو انتخاب کنه؟ چه عیبی داره، وقتی کار میکنیم بچهدار هم بشیم؟
پ.ن. البته با یه چیزی به شدت مخالفم: پدر و مادری که تکلیفشون هنوز با خودشون و تعهدشون به هم یا به زندگی مشخص نیست، و بچهدار میشن! و بچه بنده خدا رو میذارن تو منگنهی نیازهای احساسی خودشون. ولی فکر کنم منظور سوال این تیپ اتفاقا نیست.
اول نظر شخصیم رو در مورد موقعیتی که توی سوال توصیف شد میگم. به نظر من وقتی نیاز مالی وجود نداره، منطقی و درستش اینه که مادر بین درآمد بیشتر (معادل کار تماموقت) و بودن ِ بیشتر با فرزندش، دومی رو انتخاب کنه و برای داشتن حس استقلال مالی که @Ali_Shakeri اشاره کردن و یا هر جنبهی دیگهای که کار کردن رو جذاب میکنه برای آدم، به صورت پارهوقت کار کنه.
اما به نظر من نکتهی پنهانی در این مسئله وجود داره و من در قالب پرسش مطرحش میکنم: اگر این مادر که در متن سوال تا حدی توصیف شدند، به جای سر کار رفتن، وقت ِ شون رو در منزل سپری میکردند، به نظر شما آیا لزوما نقش موثرتر یا بیشتری در تربیت فرزندشون بازی میکردند؟
چه نکته خوبی. اینکه واقعا تخمینی از پیامدهای تصمیمهای مهم زندگی داشته باشیم، در خیلی موارد کمک میکنه بدونیم واقعا چه چیزی رو از دست میدیم و چه چیزی رو به دست میاریم.
من فکر میکنم اگر که بخوایم منصفانه قضاوت کنیم، باید جدا از مسائل مالی، به روحیات یه مادر هم باید نگاه کرد،
کار در خیلی موارد لزوما به معنی پول نیست، جوابی تلویحی به این حسهاست که «من در زندگی چی به دست آوردم و چقدر در دنیای اطرافم موثرم». شاید در این مقطع از زمان، اونقدر پول در جامعه مهم شده که فکر میکنم همه چیزه، ولی وقتی این لایهی نیاز کنار میره، احساسهای عمیقتری خودش رو نشون میده. من فکر میکنم توی قضاوتها باید این جنبه رو هم به کار اضافه کرد تا چالش ذهنی فرد درگیر رو بیشتر درک کنیم.
در این صورت میتوان پرسید که چرا انسانها تولید مثل میکنند؟ اگر قرار است که بچهدار شویم و بچه را پرستار یا مهد کودک بزرگ کند، پس چرا اصلا بچهدار میشویم؟ آیا پذیرفتن یک کودک بیسرپرست در چنین شرایطی بهتر نیست؟
خب حالا خودم به سوالم جواب میدم!
منظورم از این سوال، این بود که شاید چالش بر سر “کار یا تربیت فرزند؟” نیست، چالش اصلی سر “تربیت و توجه به فرزند، آری یا نه؟” هست!
عموماً اینطور نیست که مادرهایی که سر کار نمیرن به فرزندشون توجه بیشتری داشته باشند. گاهی حتی حضور مادر به خاطر طرز فکر غلطش، مانع از رشد و آزادی فکری و عملی فرزندش میشه. همینطور بسیاری از مادرهای خانهدار سرگرم علایق شخصی ِ خودشون هستند و زمان اضافهای که دارن خرج ِ توجه به فرزندشون نمیشه. (مثالهای بسیار زیادی در این خصوص دارم.)
از اون طرف، سر کار رفتنِ مادر، لزوماً به معنی توجه کمتر به فرزند نیست. مادرهای شاغل زیادی رو سراغ دارم که فرزندانشون هیچ کمبود عاطفی احساس نکردن. نمونهاش تجربهی @lolmol و همینطور تجربهی خودم هست که با وجود اینکه پدر و مادرم هر دو مجبور بودند تماموقت و حتی اضافهکار کنند، اما کیفیت ارتباطم با مادرم جوری بود که من از کار کردنشون همیشه لذت بردم و بهش افتخار کردم.
به نظر من چیزی که باعث میشه اون بچه که در سوال اصلی اشاره شده، از معطل شدن در طول مدتی که مادرش مشغول کار هست، کلافه بشه، بیشتر عدم تعامل درست مادر با فرزند در این قضیه هست. این تعامل اگه درست باشه میتونه کلافگی رو تبدیل کنه به انجام یک فعالیت شاد و خوب و حس ِ افتخار از اینکه “مامان هم توی این مدت به کار مفید و خوب و مهمی مشغولن”.
پ.ن1- البته باز این رو اضافه میکنم که هر چیزی یک محدوده تعادلی داره. و نظرم اینه که اگه نیاز مالی وجود نداره، یک مادر بهتره در سنین کودکی فرزندش تماموقت کار نکنه تا بتونه توجه بیشتری به فرزندش بکنه اما اساسا این مقایسه بین مادرهایی هست که توجه به فرزند براشون مهمه.
پ.ن2- این نکته شاید بیربط باشه اما فکر میکنم حتی اگه مادر شاغل نیست، خوبه که وقتی رو در کنار فرزندش نباشه و این رو جزئی از تجربهها و تربیت فرزندش قرار بده تا بچه یاد بگیره با دلتنگی کنار بیاد. (البته الان دیگه به لطف فراگیر شدن ابزارهای تکنولوژیک به نظرم بعیده یک بچه اصلا حس ِ دلتنگی شبیه بچههای زمان ِ ما رو تجربه کنه!!)
آدمها به دلیلهای مختلف ممکنه بچهدار شن، که چندتایی که به ذهنم میرسه ایناس:
تجربهی شرایط فیزیولوژیک مادر و یا پدر شدن که برای خیلیها خوشاینده
فشار و خواست اجتماعی و خانوادهها
ناخواسته
پر کردن لحظات تنهایی آینده و عصای دست پیری
فقط دلیل آخر با بزرگ کردن یک بچهی بیسرپرست قابل هندل کردن هست.
با این نکته خیلی موافقم توجه پرکیفیت پدر و مادر به کودک نقش موثرتری در تربیت و برطرف کردن نیازهای عاطفی کودک داره تا ساعتهای در دسترس برای توجه به کودک.
ممنون از اينكه اين مسأله مهم رو مطرح كرديد. همون طور كه دوستان گفتن كار فقط براي رفع نياز هاي مالي نيست، حس مؤثر بودن در جامعه هم با يك كار خوب ارضا ميشه كه در رضايت مندي از زندگي تأثير داره. به نظر من اگر پدر و مادر هر دو از ابتداي تولد فرزند در تربيت و نگهداري فرزند كمك كنن و پدران بخصوص مشاركت فعال داشته باشند، مادران مي تونن حتي اگر تصميم گرفتن چند سال اول زندگي كودكشون كنارش بمونن، بتونن به صورت فعال و مؤثر مادري كنن و هم اينكه ري شناخت خودشون و فعاليت هاي خارج خونه فكر كنن.
براي خود من مادر شدن نقش مهمي در انتخاب ادامه ي مسير كاري ام داشته، با اينكه دانشجوي دكتراي مهندسي بودم كه فرزند اولم به دنيا اومد و سعي كردم در كوتاه ترين زمان درسم رو تموم كنم. اما حالا كه فرزند دومم سه سال داره دارم روي مدل كاري فكر مي كنم كه با وجود بچه ها راحت تَر باشه. كار پاره وقت و يا اگر مدل پروژه هايي باشه كه ٩ ماه تحصيلي مشغول باشم و بتونم تابستون رو كنار بچه هام باشم برام الويت داره. اين انتخاب خود منه و هر كس ممكنه الويت هاش رو جور ديگري بچينه.
ممنون از این سوال که فکر میکنم یکی از چالشهای بزرگ زنانی ست که در حال گذر از دنیای سنتی به مدرن هستند.
من فکر میکنم برای پاسخ به این سوال باید متوجه چهارچوب و الگویی که ناخواسته توسط اجتماع در ذهن ما شکل گرفته باشیم. زنان قدیم کار، علاقه و نیازی به خارج از خانه بودن نداشتند و تمام وقت خود را ناخواسته در خانه سپری می کردند.
ما فکر میکنیم به دنیا آوردن یک بچه به معنی حضور تمام وقت مادر کنار کودک است. اما بیائید فارغ از این الگو، به مادر به عنوان یک انسان و به کودک به عنوان یک انسان تازه وارد نگاه کنیم. آیا برای رشد و بالندگی کودک باید یک نفر آن هم مادر (که مشخص نیست صلاحیت کافی را داشته باشد) تمام وقت کنار کودک باشد؟ آیا فقط جنبه عاطفی رشد کودک که توسط مادر برآورده میشود مهم است؟ یک انسان برای گذرندان مسیر صعب العبور زندگی به توانمندیهای دیگری نیز نیاز دارد که الزاما توسط مادر آموخته نمی شود. آیا مادر نیازی به پویندگی ندارد؟ آیا به دلیل به دنیا آوردن بچه باید از آمال و آرزوهایش دست بکشد؟
کودک نیازی به حضور مستمر مادر ندارد و تعامل با دیگر کودکان است که کم کم کودک را آماده زندگی میکند. نیاز کودک به مادر در درجه اول نیازی عاطفی است و کودک باید احساس کند هر زمانی که به پدر و مادرش نیاز دارد آنها حضور دارند و همراه او هستند که پاسخ به این سوال در یک سالگی به یک شکل، در سه سالگی به یک شکل و در بیست سالگی به شکلی دیگر است که حضور به معنی حضور فیزیکی نیست. پدر و مادر باید مدیریت زمان کودک را به عهده بگیرند تا به بهترین رشد و بالندگی برسد نه اینکه مدام کنارش باشند. پاسخ رفع کلافگی فرزند ذکر شده در سوال سرگرم کردن او به شکلی دیگر است نه کار نکردن مادر.
به نظر من باید پذیرفت که بعضی کار ها شدنی نیست ، مشخص است که کسی نمیگوید برای تعالی یکی (مثلا کار) دیگری (فرزند) را باید کاملا کنار گذاشت ! اما در عین حال باید برای درست انجام شدن هر دو وظیفه بر روی یکی از آنها تمرکز بیشتری داشت ،که بسیاری از والدین عصر حاضر این را نمیپذیرند! آن ها معتقد هستند که در عصر مدرن زندگی کرده و زن و مرد باید دوشادوش یکدیگر در جامعه ظاهر شوند اما آن ها این مسئولیت پذیری را در قبال فرزند ندارند!
به هر حال نوع و میزان مسئولیت هر کدام از والدین در قبال فرزند از لحاظ علمی کاملا مشخص شده است ، در این جا 2 نکته قابل ذکر است:
1 - مسئولیت مادران در تربیت فرزند بیشتر است
2 - و تربیت چیزی نیست که با حضور در گروه همسالان و تعامل با آن ها بدست آید !!
به عقيده من تربيت فرزند به مراتب اولويت بزرگتری نسبت به كار داره.
اگه كسی وقت يا تواناييشو نداره چرا بخواد بچه دار بشه؟
يه آشنایی رو يادمه كه دوتا پسر داشت.
هم زن و هم مرد معمولا سر كار بودن و بچهها معمولا پيش مادر بزرگ يا خالهها بودن.
طبيعتا اونا دغدغههای خودشونو داشتن.
دليل پدر و مادر هم اين بود كه تامين مالی آينده بچهها در اولويت قرار داره.
سالها گذشت و الان بچهها هر آنچه پدر و مادر پسانداز داشتن رو بر باد دادن و يه آب هم روش.
ده تای اون پس انداز هم درستشون نميكنه.
قصه ما به سر رسيد،
كلاغه به خونش رسيد يا نرسيد نمیدونم.
مطلبی میخوندم جالب بود . نوشته بود زندگی مثل تردستی با 5گوی است که روی آنها نوشته شده : کار ، خانواده ، روحیه ، دوستی ، سلامتی . اما در بین این گویها ، کار یک گوی پلاستیکی است پس وقتی رها شود و به زمین بخورد باز میگردد و میتوان دوباره آن را به چرخه تردستی با گویها اضافه کرد اما سایر گویها (خانواده ، سلامتی ، دوستی و روحیه) گویهایی شیشهای هستند و اگر رها شوند و به زمین بخورند میشکنند . بر همین اساس گاهی باید گوی کار را رها کرد تا کنترل خود را بر سایر گویها از دست نداد زیرا مطمئن هستیم دوباره گوی کار به بالا خواهد آمد و دوباره آن را خواهیم داشت .
باید بین کار و خانواده (که بخشی از آن وقت گذاشتن با فرزندان است) ، تعادل و توازن ایجاد کرد و اگر زمانی دیدیم نمیتوانیم توازن ایجاد کنیم باید برای مدتی کار را رها کنیم تا به خانواده برسیم و تعادل را دوباره برقرار کنیم .
به نظرم تا 7 سالگی بچه اگر نیاز مالی نداره میتونه کارهای پاره وقت انتخاب کنه چون به شدت در این سنین به مادر نیازمنده و در بزرگسالی خوب بچه تاثیر زیادی داره