کدام امکان خلاقیت بیشتری به افراد می‌دهد: محدودیت یا آزادی؟

به طور شخصی خیلی جمله‌های کوتاه رو نمی‌پسندم چون میتونه به شدت گمراه کننده باشه! در این مورد توضیح میدم تا ببینید منظورم چیه. به شکلی خلاصه مینویسم هرچند باز هم تا حدی مبهم و طولانی باقی میمونه. اگر بحثی بود، بگید تا بازتر بگم!

آیا ایجاد محدودیت لزوما آدمها رو خلاق میکنه؟

بزارین به دو حد بالا و پایین نگاه کنیم:
در حد بالا، کسی که در محدودیت مطلق به سر میبره، فضایی برای خلاقیت نداره. نمونه‌های این مطلب رو میتونید در دنیای اطراف ببینید، شانس خلاق شدن در محدودیت کامل تقریبا صفره.

در حد پایین، کسی که هیچ محدودیتی نداره، باز هم نیازی برای خلاقیت حس نمیکنه! ممکنه شخصی ذاتا به خلاقیت علاقه داشته باشه و چیزی از خودش نشون بده ولی از نظر ذهنی نبودن قید هم فرد رو بی‌آنگیزه میکنه هم اینکه در فضایی از احتمالات زیاد سردرگم میشه.

پس نقطه یا فضای مطلوب محدودیت کجاست؟ چیزی مابین این دو حد، فضایی وجود داره که به شکلی مطلوب احتمال خلاقیت رو برای اکثر افراد بالا میبره.

آیا میشه این نقطه و مرز رو پیدا کرد؟ به نظرم بله. این مرز میتونه دو تا خاصیت روان‌شناختی داشته باشه تا به خلاقیت کمک کنه:

  • میزانی از آزادی، آرامش و امکانات که ذهن رو از حالت فلج در میاره و به آینده امیدوار میکنه. محدودیتی که ذهن رو فلج کنه، ذاتا خلاقیت رو از بین میبره!

  • میزان امکانات اونقدری نیست که تمام امید به آینده رو پوشش بده یا شانس اشتباهات مکرر و بی نهایت رو به فرد بده. فردی که هیچ وقت به خاطر اشتباهات به شکلی تنبیه نشه، برای خلاقیت زور نمیزنه! (تنبیه به معنی از دست دادن منابع و فشار روانی ناشی از اون هست نه عمل قانونی)

بزارین به شکلی دیگه به این داستان نگاه کنیم: آیا فقر انگیزه توسعه در یک جامعه رو گسترش میده؟ دقیقا این سئوال به همین شکل قابل بررسیه. منابع سرشار مالی یک جامعه رو توسعه‌یافته نمیکنه (مثال کشورهای نفتی، اساسا چیزی به اسم نفرین منابع طبیعی داریم که به همین اشاره میکنه) چون به خاطر اشتباهات مدیریتی تنبیه طبیعی و مکانیسمی نمیشن! ولی از اون طرف، فقر مطلق هم یک جامعه رو توسعه یافته نمیکنه، چون منابع اولیه انسانی و مالی برای توسعه وجود نداره. چیزی مابین این دو حالت وجود داره که احتمال توسعه رو بالا میبره، حدی که به جامعه اجازه میده تحرک اقتصادی برای توسعه داشته باشه ولی خیالش رو از اشتباهات مکرر مدیریت راحت نمیکنه!

در کنار این، کمی باید به این نگاه هم عمق بدیم. اگر دقت کنید، من از قطعیت حرف نزدم و به شانس اشاره کردم. دلیل هم اینه که علاوه بر محدودیت، علاوه درونی و بیرونی دیگه‌ای هم روی این مسئله به شدت اثر دارن. برای مثال تیپ شخصیتی افراد عامل بسیار مهمیه و لزوما پاسخ همه‌ی تیپ‌های شخصیتی به فشار بیرونی یکسان نیست! درک این مطلب میتونه به مدیریت کمک بسیار زیادی بکنه، وگرنه با یک تاکتیک مستقل از فرد، صرفا دسته خاصی از افراد قابل مدیریت هستن!

به نظرم بهتره به این نکته توجه کنیم: ساده‌سازی نگاه به یک سیستم پیچیده به طور بنیادی با خطی نگری تفاوت داره. در سیستم‌های پیچیده میتونید رفتارهای به شدت پیچیده رو به شکلی ساده بیان کنید ولی این شکل ساده، خطی نیست! در کنار این، عمق دادن به نگاه هم مهمه، یعنی سیستم لایه‌های درونی و بیرونی داره که با هم ارتباط مناسبی دارن. کاهش سیستم به یک تک عنصر یا یک تک لایه میتونه باعث بشه که همیشه در حال سورپرایز شدن باشید.

8 پسندیده