در توصیف کتاب پیکسار، نکتهای مطرح شد که:
نظرتون راجع به این نکتهی پیکساری چیه؟
دنبالهی موضوع اگه بخوایم تفکر خلاق رو در خودمون پرورش بدیم، از کجا شروع کنیم؟
در توصیف کتاب پیکسار، نکتهای مطرح شد که:
نظرتون راجع به این نکتهی پیکساری چیه؟
دنبالهی موضوع اگه بخوایم تفکر خلاق رو در خودمون پرورش بدیم، از کجا شروع کنیم؟
به طور شخصی خیلی جملههای کوتاه رو نمیپسندم چون میتونه به شدت گمراه کننده باشه! در این مورد توضیح میدم تا ببینید منظورم چیه. به شکلی خلاصه مینویسم هرچند باز هم تا حدی مبهم و طولانی باقی میمونه. اگر بحثی بود، بگید تا بازتر بگم!
آیا ایجاد محدودیت لزوما آدمها رو خلاق میکنه؟
بزارین به دو حد بالا و پایین نگاه کنیم:
در حد بالا، کسی که در محدودیت مطلق به سر میبره، فضایی برای خلاقیت نداره. نمونههای این مطلب رو میتونید در دنیای اطراف ببینید، شانس خلاق شدن در محدودیت کامل تقریبا صفره.
در حد پایین، کسی که هیچ محدودیتی نداره، باز هم نیازی برای خلاقیت حس نمیکنه! ممکنه شخصی ذاتا به خلاقیت علاقه داشته باشه و چیزی از خودش نشون بده ولی از نظر ذهنی نبودن قید هم فرد رو بیآنگیزه میکنه هم اینکه در فضایی از احتمالات زیاد سردرگم میشه.
پس نقطه یا فضای مطلوب محدودیت کجاست؟ چیزی مابین این دو حد، فضایی وجود داره که به شکلی مطلوب احتمال خلاقیت رو برای اکثر افراد بالا میبره.
آیا میشه این نقطه و مرز رو پیدا کرد؟ به نظرم بله. این مرز میتونه دو تا خاصیت روانشناختی داشته باشه تا به خلاقیت کمک کنه:
میزانی از آزادی، آرامش و امکانات که ذهن رو از حالت فلج در میاره و به آینده امیدوار میکنه. محدودیتی که ذهن رو فلج کنه، ذاتا خلاقیت رو از بین میبره!
میزان امکانات اونقدری نیست که تمام امید به آینده رو پوشش بده یا شانس اشتباهات مکرر و بی نهایت رو به فرد بده. فردی که هیچ وقت به خاطر اشتباهات به شکلی تنبیه نشه، برای خلاقیت زور نمیزنه! (تنبیه به معنی از دست دادن منابع و فشار روانی ناشی از اون هست نه عمل قانونی)
بزارین به شکلی دیگه به این داستان نگاه کنیم: آیا فقر انگیزه توسعه در یک جامعه رو گسترش میده؟ دقیقا این سئوال به همین شکل قابل بررسیه. منابع سرشار مالی یک جامعه رو توسعهیافته نمیکنه (مثال کشورهای نفتی، اساسا چیزی به اسم نفرین منابع طبیعی داریم که به همین اشاره میکنه) چون به خاطر اشتباهات مدیریتی تنبیه طبیعی و مکانیسمی نمیشن! ولی از اون طرف، فقر مطلق هم یک جامعه رو توسعه یافته نمیکنه، چون منابع اولیه انسانی و مالی برای توسعه وجود نداره. چیزی مابین این دو حالت وجود داره که احتمال توسعه رو بالا میبره، حدی که به جامعه اجازه میده تحرک اقتصادی برای توسعه داشته باشه ولی خیالش رو از اشتباهات مکرر مدیریت راحت نمیکنه!
در کنار این، کمی باید به این نگاه هم عمق بدیم. اگر دقت کنید، من از قطعیت حرف نزدم و به شانس اشاره کردم. دلیل هم اینه که علاوه بر محدودیت، علاوه درونی و بیرونی دیگهای هم روی این مسئله به شدت اثر دارن. برای مثال تیپ شخصیتی افراد عامل بسیار مهمیه و لزوما پاسخ همهی تیپهای شخصیتی به فشار بیرونی یکسان نیست! درک این مطلب میتونه به مدیریت کمک بسیار زیادی بکنه، وگرنه با یک تاکتیک مستقل از فرد، صرفا دسته خاصی از افراد قابل مدیریت هستن!
به نظرم بهتره به این نکته توجه کنیم: سادهسازی نگاه به یک سیستم پیچیده به طور بنیادی با خطی نگری تفاوت داره. در سیستمهای پیچیده میتونید رفتارهای به شدت پیچیده رو به شکلی ساده بیان کنید ولی این شکل ساده، خطی نیست! در کنار این، عمق دادن به نگاه هم مهمه، یعنی سیستم لایههای درونی و بیرونی داره که با هم ارتباط مناسبی دارن. کاهش سیستم به یک تک عنصر یا یک تک لایه میتونه باعث بشه که همیشه در حال سورپرایز شدن باشید.
خداییش پیچیده شد! فعلا چند مورد به ذهنم میرسه در همین راستا مطرح میکنم شاید دیدگاه جدیدی ایجاد کرد:
به نظرتون محتوای خلاقانهی کدوم بیشتره: توییتر یا تلگرام؟
مسئلهی شمع هم خوبه: شما در چه صورت یه معما رو بهتر حل میکنین: وقتی زمان نامحدود داشته باشین و یا وقتی بسته به زمان حل، جایزه ای بهتون تعلق بگیره؟
پ.ن. راستی به نظر خودم محدودیت وقتی تو ارزشهای آدم باشه ذهن رو فلج میکنه، در غیر این صورت آزادی در انتخابها، فلجی ذهن بیشتری میاره؛ گیجی حاصل از انتخاب های زیاد … .
اعمال محدودیت به مراتب نسبت به نبود هیچ گونه محدودیت و زمانبندی ، بهتره .
اما کیفیت اعمال محدودیت به عوامل مختلفی بستگی داره که شاید مهمترینش مدیریت یک سازمان باشند. به همین دلیل یک سازمان عادی با مدیریتی معمولی در اعمال محدودیت ناموفق است و با وجود محدودیت معقول و عادی با تاخیر در تکمیل برنامهها مواجه میشود.
و در مقابل فرهنگ ، سازمان و مدیریتی به سبک اپل و استیو جابز به گونهای است که با وجود اعمال محدودیت سنگین و فشارکاری بالا ، نه تنها فروپاشی رخ نمیدهد بلکه میزان بهرهوری و خلاقیت نیز افزایش پیدا میکند! در نتیجه گاهی 48 ساعت کار بیوقفه و تهاجمی نمیتواند انگیزه این دزدان دریایی را کاهش دهد. (به عنوان مثال کاری که معقولانه 2سال زمان نیاز دارد در چنین سازمانی در عرض 1 سال و با کیفیت بالا تکمیل میشود که از بیرون سازمان ما شاهد یک فشار کاری سنگین هستیم اما در درون سازمان با وجود تلاش بیوقفه احساس انزجار از این فشار کاری شکل نمیگیرد)
به همین دلیل نمیشه فرمولی ثابت برای تعیین محدودیت ایجاد کرد.
مثالهاتون درسته یعنی من هم حرفی روی کاهش شدید یا حتی «از بین رفتن امکان خلاقیت» در اثر آزادی کامل ندارم، اینجا هم گفتم:
حرف چیه؟ آیا این قانون ساده درسته؟: هرچقدر محدودیت رو افزایش بدین، امکان خلاقیت افزایش پیدا میکنه
حرف روی یکنوا بودن این حرفه. البته نکته مخفی در داستان القای مفهوم علیت هم هست. آیا محدودیت به تنهایی عاملی برای ایجاد خلاقیت به حساب میاد؟
ممکنه بگین که آدمها این محدودیت رو درک میکنن ولی عموما اینطور نیست! وسوسه ایجاد محدودیت به دلیل افزایش خلاقیت میتونه وسوسه مدیریتی خطرناکی باشه که بخصوص در جوامعی مثل ایران تبدیل به ابزاری برای فشار بر افراد بشه!
استفاده آگاهانه، ارزیابی درست نتایج اعمال محدودیت و البته ایجاد امکاناتی مثل آموزش خلاقیت قطعا میتونه بسیار ارزشمند باشه. روی این کاملا باهاتون موافقم!
نه دیگه سوال این قدر خز نیست، سوال اینه که کدوم امکان خلاقیت بیشتری به افراد میده: آزادی یا محدودیت؟
آزمایش شمع و همین طور سوال توییتر یا تلگرام، منظورم رو از محدودیت و آزادی میرسونه. دربارهی محدودیتهایی در چارچوب عملکرد و اجرا صحبت میکنیم و نه محدودیت در ارزشها یا … .
پاسخ خودم، با توجه به مشاهدات نسبت به خودم و همین طور افرادی که باهاشون کار میکنم، به شکل مشخص و یکتایی، محدودیت هست.
سئوال جالبی بود و نظرات هم مفید بود، ممنونم.
به نظر من خلاقیت، جرقه اش از یه فکر میاد. حالا چقدر این فکر تقویت بشه، نتیجش می خواد بشه خلاقیت. فکر می کنم که مغز ما عادت کرده که برای خودش یه چارچوب داشته باشه، که تو برخی از شرایط (لحظات مکانی - زمانی) ما این چارچوب رو محدودیت/آزادی تفسیر می کنیم.
به نظر من خلاقیت می تونه در نتیجه آزادی یا محدودیت شکل بگیره که سهم هر دوش می تونه یکسان نباشه. نمونه اش هم می تونه این باشه که افراد/شرکت های جمعی، که ما برچسب موفق بهشون می زنیم، همشون تو شرایط محدودیت یا آزادی محض نبوده اند. فکر کنم بشه مصادیقی برای هر دوش تو اونها پیدا کرد.
در مورد "محدودیتهایی در چارچوب عملکرد و اجرا " فکر می کنم این که هدف فرد/شرکت و نوع انتخاب هایی که فرد/شرکت می کنه، می تونه محدودیت یا آزادی تفسیر بشه. من تا جایی که از تلگرام و یا توییتر میدونم اینه که، هر کدوم از این دو، یه چهار چوب خاص خودشون رو دارن که این چهارچوب رو تو یه دوره زمانی ساخته اند. فکر می کنم که هر چهارچوب می خواد چی تفسیر بشه، به نگاه فردی/جمعی آدمها بستگی داره.
پاسخ خودم به این سئوال اینه که من هم تو هر دو تفسیر محدودیت/آزادی جرقه های مختلف فکری دارم. حالا اینه که به خلاقیت می رسند یا نه، تا حالا نتونستم تشخیص بدم. در مورد اطرافیانم هم همین نظر رو دارم.