ای خوش از تن کوچ کردن خانه در جان داشتن
روی مانند پری از خلق پنهان داشتن
همچو عیسی بی پر و بی بال بر گردون شدن
همچو ابراهیم در آتش گلستان داشتن
کشتی صبر اندرین دریا در افکندن چو نوح
دیده و دل فارغ از آشوب طوفان داشتن
در هجوم ترکتازان وکمانداران عشق
سینه ای آماده بهر تیر باران داشتن
روشنی دادن دل تاریک را با نور علم
در دل شب پرتو خورشید رخشان داشتن
همچو پاکان گنج در کنج قناعت یافتن
مور قانع بودن و ملک سلیمان داشتن
با دقت در این ابیات چند سوال ذهنم را درگیر کرد که شاید برای دیگری هم مطرح بشود!
1-چطور میتوان از تن کوچ کرد و در جان سکنی گزید؟
2- چطور میتوان عیسی وار و ابراهیم وار شد؟
3- چطور میتوان به دل روشنی داد؟
و…
1 - خود خواهی مصداق تن است و عشق به معنای واقعی کلمه که مد نظر عارفانست مصداق جان.
با این تفسیرپاسخ سوال اولم راحتتر به نظر میرسه.
2- اعتماد و اطمینان به قدرت الهی وقتی با خلوص همراه شد نتیجه اش میشود ابراهیم و عیسی .خودم بطور روز مره چندین بار نام خدا را بر زبان میبرم ولی روراست اعتراف میکنم اعتمادی به خدا ندارم . هر وقت به او سپردم و تمکین کردم میشوم ابراهیم.
واماسوال سومم : برای پاسخ به این سوال لازم است کمی در باره شب بگویم که نیاز به زمان دارد
بله کلام که واقعا زیباست ولی از آنجا که مولانا فرموده من چو گویم لا مراد الا بود علم هم از نظر بزرگان معنی جدای از برداشت ما دارد.
بعنوان مثال :حضرت مولانا میفرماید
از خدا جوئیم توفیق ادب/بی ادب محروم ماند از لطف رب
ولی خود ایشان در مثنوی اشعاری دارد که از نظر ما بی ادبیست و این نشان میدهد ادب از نظر ایشان و آنچه که ما در روز مره بکار میبریم متفاوت است
به نکته جالبی اشاره فرمودین !!! اصلا بزرگان برای هدایت ما و تشنگان راه آثارشان را تالیف کرده اند والا با نویسندگان معمولی تفاوتی نداشتند.
و اگر این حرف درست باشدمنظور شاعر اصل است و برداشت ما فرع و با دقت در آثار ایشان منظورشان آشکار میشود.
و من بیشتر منظور شاعر مد نظرم هست و نه برداشت خودم
شعر قشنگی بود ، ممنون. تصورم از شعرهای پروین اعتصامی اشعار مناظره-طور بود، و فکر نمیکردم از این تیپ قصیدهها هم داشته باشه (البته اگه این شعر قصیده باشه).
شعر رو که میخونم یاد آدمهای آزاده، یا آزاد و رها میفتم. در ادامهي سوالهاتون، پرسشهایی که برای من ایجاد شد:
چجور آدمهایی ممکنه آزادی-آزادگی جز ارزشهای در اولویتشون باشه؟
آزادگی و وارسته گی جزو آرزوهای بزرگان بوده و همگی در رثای این صفت نیک و پسندیده بسیار گفته اند و مصداق این صفت را درخت سرو می دانسته اند.
مثلا سعدی : به سرو گفت کسی میوه ای نمی آری / جواب داد آزادگان تهیدستند.
یا حافظ :زیر بارند درختان که تعلق دارند / ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد…