الان که دارم بهش عمل می کنم چون وقتی بچه بودم محتوای انگیزشی زیاد میدیدم هنوز هم میبینم و واقعا هیچ چیزی بیشتر از مفهوم اراده و دیدن کسی که اراده داره بهم انرژی نمیده و حالمو خوب نمیکنه.
اینکه تاثیر بگذاره یا نه بیشتر به خود فرد مربوط میشه و اهدافش.
از طرفی شکست ابتدای موفقیته
من بهش باور دارم و نتیجه اش رو همیشه توی زندگی دیدم
اگه تلاشی نکنی حتما شکست میخوری اما اگه تلاش کنی شاید بردی!
حتی شایدش هم به عنوان محرک برای من کافیه که هیچوقت تسلیم نشم
ولی تاثیرش به شکل فانتزی که در طرح سوال مطرح شده نیست؛ یعنی بعد خوندن جمله «اگه نه بار افتادی، ده بار بلند شو» شخصا هیچ کار خاصی نمیکنم، بشین پاشو بازی نمیکنم، به تعداد بارهایی که افتادم فکر نمیکنم و یا حتی به این هم فکر نمیکنم که ممکنه دلیل ده به نُه بودن اینه که بار اول بلند شدن رو هم حساب کرده و تا اول بلند نشی نمیتونی بیفته . بلکه تاثیرش یه چی از جنس بیدار کردن ناخوداگاه یا پشت صحنهی آدمه.
اگه مطالعه یا فکری دارین خوبه در این باره بحث کنیم که مغز چطور کلمه رو میفهمه و بر اساس دریافت یه کلمه چه کارهایی میکنه؟ مثلا یکی از مباحثی که پیشتر خونده بودم این بود که به جای اینکه بگیم «خدا کنه نمیرم» بگیم «خدا کنه زنده بمونم» چون مغز فرق چندانی بین «کنه» یا «نکنه» قائل نیست و چیزی که واقعا دریافت میکنه «مرگ» و «زندگی» هست.
فکر کنم @yousef با توجه به مطالعاتشون، بهتر بتونن در این باره نظر بدن یا سوال بهتری برای فکر در اختیارمون قرار بدن.
در مورد کل بحث، من فکر میکنم که بیشتر حالت انگیزشی داره و مفهوم خاصی توی این جملات نیست. در واقع بعضی از اونها میتونن بسیار مضر و خطرناک باشن، برای مثال، «هرگز تسلیم نشو» جمله بسیار خطرناکیه، چون ممکنه مسیری که شخص در اون قرار داره هم به خودش هم به بقیه آسیب بزنه.
مفاهیم، کلمات، اسمها و دادههایی که در مغز ذخیره میشن، در فرآیند یادگیری تجربیات به تدریج با هم مرتبط میشن. مثال سادهای از این فرآیند داستان «شرطی شدن» که به طرز باورنکردنی میتونه بین مباحث مختلف ارتباط برقرار کنه. این ارتباط بین مفاهیم، حسها و ساختارهای ذهنی دیگه، از الزامات حیات هر موجود زندهایه. بخصوص اینکه، وقتی دادهای از هر جنسی وارد مغز شد، همراه با اون این ارتباطات هم فعال میشن و اثرات جسمی و روحی تمام این ارتباطها (و نه فقط اون داده خاص) در فرد ظاهر میشه.
اگر بخوایم از این دیدگاه نگاه کنیم، اینکه بگیم، مرگ همراه با خودش احساسات منفی به هر شخصی وارد میکنه، بدون اینکه به کلیت جمله نگاه بشه. از این نظر استفاده از کلماتی که بار احساسی منفی دارن میتونه خطرناک باشه ولی در جاهای این استفاده الزامیه چون معمولا بار منفی باعث واکنش شدیدتر طبیعی میشه، بخصوص وقتی که کیفیت کار مهم نیست و صرفا انجام کار مهمتره.
باید به یک نکته مهم دقت کنیم که هدف از انگیزش صرفا تلاش برای انجام کار با شدت بیشتره نه تجزیه و تحلیل کار و بهتر شدن مسیر. این روش وقتی استفاده میشه که فرد مطمئن باشه روش انجام کار درسته و صرفا نیاز به انرژی بیشتری داره. اگر که روش درست نباشه، انگیزش میتونه در نهایت منجر به سرخوردگی بسیار شدیدی بشه، چون در فرآیند انجام کار ذهن به امید پاداشی مثل موفقیت داره فعالیت رو بالاتر میبره و نرسیدن به اون پاداش میتونه اثرات شدید روانی داشته باشه.
از این نظر، در بسیاری از کارهای امروزی که پیچیدگیهای بسیار زیادی در مسیر وجود دارن، صرف استفاده از انگیزش کمکی به فرد نمیکنه. چون احتمال موفقیت با ادامه دادن یک مسیر خاص در کارهای پیچیده بسیار کمه و ذهن باید بتونه به تحلیل مسیر هم بپردازه. تحلیل نیاز داره که امکان غلط بودن مسیر هم همزمان در نظر گرفته بشه و این با اطمینان حاصل از انگیزش در تناقضه.
اینکه از چه روشی استفاده کنید به خیلی از مسائل بستگی داره، از جمله نوع کار، پیچیدگی، نحوه رسیدن به هدف، تیمی یا فردی بودن کار، ولی بعضی چیزها بسیار واضح هستن: «شکست به خودی خود پایه پیروزی نیست» چون اگر به درستی تحلیل نشه و «در جای مناسب تسلیم نشید» تا روشهای کار رو خوب بررسی کنید، شکست پایه شکستهای بیشتر، نومیدی و از دست رفتن انرژی، پول و زمان فردیه. در عوض، اگر تحلیل درست در کار باشه، اتفاقا شکست پایه پیروزیه و حتی بهتر از اون، این شکست لزومی نداره برای شما اتفاق بیوفته، بلکه شکست دیگران پایه موفقیت شما میشه چون با تحلیل درست اون میتونید مسیر بهتری برای کار پیدا کنید.
بیشتر این جملات برای افزایش انگیزش و تکانش درونی برای حرکت است . مثل لوکوموتیو که نیازمند تکانشی برای شروع حرکت است و زمانی که به سرعت مطلوب رسید دیگر چیزی جلودارش نیست .
شخصا از این دست مطالب در خصوص موفقیت زیاد مطالعه میکنم که البته بیشتر شامل سرگذشت انسانهای موفق است ولی به برخی جملات این چنینی باور دارم و عمل میکنم . مثلا موفقیت یک شبه ممکن نیست و حاصل تلاش و کوشش بالا در یک بازه زمانی است . یا اینکه یک تغییرِ مثبت کوچک می تواند در آینده منتهی به یک موفقیت مطلوب شود و غیره …
من معتقدم بیشتر افراد واقعا به تجربهی دیگران بهایی نمیدن.
برای خود منم پیش اومده که ده نفر گفتن این راهو نرو, ولی گوش نکردم, رفتم و زمین خوردم. مصداق بیرونی هم خیلی دیدم.
فکر میکنم اینکه خودمون اتفاقه رو تجربه کنیم, باعث میشه تبعاتش درونمون نهادینه بشه و توی انتقالش به فرد بعدی -که اونم اهمیتی نخواهد داد و راه خودشو خواهد رفت- دلسوزانهتر عمل کنیم.
البته تهش با گفتن جملهی “دیدی گفتم… ” یکمی دلمون خنک میشه.
راستش رو بخواهید من اصلا با اصل موضوع که انتشار جملاتی از این دست باشند مشکلی ندارم. اما در دوره ای از زمان اینقدر زیاد شد که به دلیل فروش خوب و اثرگذاری مقطعی روی مردم بود و هرجا که میرفتی جملاتی از این دست میدیدی که دیگه تاثیرشون رو از دست داده. حداقل برای منکه دیگه هیچ اثری نداره.
اما به طور کلی و از ابتدا اهل عمل کردن به این جور چیزا نبودم. همیشه شبیه به شعار هستن!!