تا حالا شده تو موقعیتی با تغییر کلماتی که استفاده میکنین، تفاوتی در نحوه نگرش خودتون ببینین؟ چیزی که به جادوی کلمات معروفه؟
مثال ساده ش برای خودم: تا مدتها وقتی ازم شماره تماس میخواستن، میگفتم شماره تماس ندارم. در این جور وقتا همه ش یه احساس طفلکی بودن و بیچارگی همراهم بود، حس کسی که نیاز به کمک طرف مقابل داره!
بعد یه روزی کلمهی بهتری پیدا کردم: تلفن همراه استفاده نمیکنم! بعد از این تغییر کلمات ساده، احساس طفلکی بودن با احساس متفاوت بودن، باحال و عاقل بودن جایگزین شد! چیزهایی که حتی قبل از استفاده از این کلمات اخیر، میدونستم؛ ولی تا وقتی کلمات رو جایگزین نکردم حس واقعیش درم ایجاد نشد.
نکته ای که اشاره کردید کاملا درسته
مثلا به جای دوست ندارم، لذت نمی برم
به جای برایم سخت است، باید تلاش بیشتری کنم
و…
کلمات در بحث روان شناسی آنقدر تاثیر گذار هستند که کلمه جادوی کلمات میتواند کلمه به حق و صحیحی در توصیف آنها باشد. تا این حد که مشاوره و روان شناسی و روان درمانی همه با صحبت کردن شروع می شود! کلمات در ظاهر معانی متفاوت و در باطن هویت رمز نگاری شده فردی را نمایان می کند.
اینکه کلمات انرژی دارن برام مضحک بود
تا وقتی که یه آزمایش انجام دادم
دوتا قوطی دربسته توی هر کدوم یه نصفه میوه
روی یکی کلمات مثبت (شادی ثروت قدرت و غیره) نوشتم
روی اون یکی کلمات منفی (ضعف ترس نهیف و غیره) نوشتم
بعد از دو هفته قوطی دومی شروع به کپک زدن کرد در حالی که اولی هنوز تروتازه مونده بود
اینو از یه دکتره توی تلویزیون یادگرفتم و به قدرت کلمات پی بردم
جالب بود
بعد از مدتی تمرین برای زدن یه حرکت، و موقعی که تقریبا داشتم حرکت رو میزدم گفتم «حرکتش ساده شده!» مربیم خیلی شیک و مجلسی دراومد که «حرکت هیچ سادهتر نشده، تو قویتر شدی »
احساس بعد از فکر کردن به جملهی دوم قابل مقایسه با احساس بعد جمله اول نیست.
معنا همون معناس، منتها تو یکی تمرکز روی عمل/عاملِ خارجی هست که کنترلش دست ما نیست و تو دیگری تمرکز روی من، اصل مطلب!
من سه ساله مرتب با خودم میگم یقین دارم که خدا همیشه بهترین شرایط زندگی رو برای من و خانواده ام فراهم میکنه، احساس میکنم کائنات با من هماهنگه. خیلی جاها شرایط خودش به خودی خود، خوب پیش میره. و مطمئنم که این یعنی جادوی کلماتی که مدتهاست به کار میبرم. مثال خیلی ساده اش، رفتم تو صف تاکسی واستادم حسابی شلوغ بود و منم عجله داشتم، با خودم گفتم خدایا تا کی نوبتم بشه. یه مینی بوس اومد و میخواست سریع همه رو جابجا کنه که تمام اون مسافرا رفتن تو مینی بوس. منم راحت رفتم تو تاکسی نشستم. بعد که همه مسافرا تو مینی بوس رفتن، راننده ها با هم دعوا افتادن و تمام مسافرا رو از مینی بوس پیاده کردن . دوباره تمام مسافرا اونجا بودن و منم راحت رفتم
بله شده مثلا
نمونه خیلی کوچکش علامت سوال هست که اصلا دوست ندارم چند تا پشت سر هم برای یک پرسش استفاده شه چون حس زورگویی و حق به جانب بودن برام تداعی میشه این حساسیت به قدری پیش رفت که به جای استفاده از علامت سوال در اکثر موارد به ایموجی🤔
بسنده میکنم. مثال؛ واقعا این کار رو چجور انجام میدید؟؟
واقعا این کار رو چجور انجام میدید🤔
در اولی ژست طلبکارانه،گریفری و نگاه از بالا به پایین مشاهده میشه و در جمله دوم میل به دانستن و کنجکاوی مشهوده