راستشو بخواید من فکرمیکنم که راست نگفتن اگه درحد دروغ نباشه پس دروغ هم نیست.برای مثال راست رونگفتن درحدی که به دروغ نرسه نوعی بازنماییه:! تودروغ نمیگی بلکه بخشی از اون روممکنه بگی.مثلا:
دوستی ازتون میپرسه کتاب درسی چی میخونی. تومیگی کتاب مدرسه{درحالی که کتاب های دیگه هم خوندی ولی مصلحت دیدی اون یه تیکه روبگی} بعدمیپرسه یعنی کتاب ازاد نمیخونی ؟میگی چرا مثلا ازاین ناشر میخونم!!این اصل راست شد… بستگی داره شما چی فکرکنید!..
معادل نیست قطعا، ولی از منظر اخلاق اجتماعی و ضرر برای یک جامعه سالم، نگفتن واقعیت بدتر از دروغ گفتن هست در بسیاری از موارد. بازی با واقعیتها به شکلهای مختلفی میتونه انجام بشه که حتی در جوامع مدرن هم از این بازیها استفاده میکنن. دروغ ساده ترین شکل اونه که قابل پیگیری و آزمون هست. نگفتن واقعیت، خیلی سختتر قابل پیگیری هست. در مورد دروغ شخص احساس گناه رو میپذیره و قانون اجتماعی رو نمیشکنه در اصل، ولی در مورد نگفتن واقعیت، شخص اساسا به تدریج یاد میگیره که چه جوری قوانین و اخلاق اجتماعی رو دور بزنه و کلاه قانونی بزاره سر دیگران. در بالاترین سطح این مسائل “تغییر اهمیت واقعیتها” هم قرار داره که در سیاست خیلی استفاده میشه. یعنی چند واقعیت گفته میشه ولی به نحوی با لحن و ترتیب اونا بازی میشه که گوینده بتونه اهمیت رو به شکل دلخواه به شنونده القا کنه.
مثالهای زیادی از اخلاق سازمانی در ذهن دارم که درش بهتره هر راستی گفته نشه. شاید ملموسترینش همون مثال رد شدن درخواست یه کار باشه. و یا در جلسه دفاع از تز دانشجو، مثلا اگه دانشجو در اثر تُغزبازی نمرهش کمتر شه، احتمال اینکه مستقیم بهش گفته بشه خیلی کمه.
دلیل پشت این مثالا از این جنسه که مثلا مخاطب ممکنه ازرده شه و الان که نتیجه مشخصه، شنیدن «راست» ممکنه اثر منفی بذاره روش!
اون مواردی که مطرح کردید، از جنس کلکهایی هست که در مدیریت، مذاکره یا سیاست زده میشه برای رسیدن به نتیجهی بهتر (این دو هم اگه اشتباه نکنم به عنوان مهارتهای سازمانی در نظر گرفته میشه، مهارتهای کلامی، مدیریتی، … )!
پرسش
ایا اخلاق سازمانی (رفتار حرفهای گری) از اخلاق اجتماعی جداس؟
نباید اولی زیرمجموعهای از دومی باشه؟
اگه این طوره، چه نیازی در سازمانها وجود داره که باعث میشه اغلب اوقات هر راستی گفته نشه؟
پ.ن. احتمالا بهتره در قالب سوال جدا مطرح شه! ولی بحث رو همین جا مطرح میکنم، و در صورت لزوم میشه جدا کرد بحثها رو.
به نظرم بله اخلاق سازمانی، بر مبنای سود شخصی هست و اخلاق اجتماعی بر مبنای سود جمعی. از بحثهای ایدئولوژیک بیام بیرون، میشه درک کرد که این دوتا کاملا از هم جدا هستن. بویژه وقتی بحث رقابت هم وارد میشه، نه تنها سود شخصی، بلکه زیان رقیبها که به نحوی زیان اجتماعی هست، جزیئ از انگیزه رفتار سازمانی میشه.
از منظر اجتماعی تنها اشتراک این دوتا “قانون” هست یعنی اخلاق اجتماعی قابل اندازه گیری و قابل اجرا. تازه در این موردها هم بحث وکالت حرفه ای وارد میشه که قانون رو از طریق ضعفهای اون به چالش میکشن. بحث اینکه چرا آدمها اینکارها رو میکنن و اثرات اجتماعی اون از دیدگاههای مختلف به چه شکل هست، باید از مسائل بنیادی شروع بشه ولی به وضوح میتونید ببینید که “جدا از فضای اجتماعی” (چه در ایران، چه در اروپا و هر چای دیگه ای) این جدائی به اشکال مختلف وجود داره.
من با این گفته موافق نیستم امیرعلی. چون به نظرم در راستای بحث این موضوع بود، اینجا پاسخ میدم.
چه موقعیتهایی در زندگی اجتماعی بوده که لازم بوده برای کاهش شر دروغ بگی؟ لطفا چند نمونه مثال میاری تا تعاریفمون اول از خیر و شر و همین طور راست و دروغ یکسان شه؟
مثلا موقعیتهایی که جان خودمون یا دیگران در خطر باشه. مثال خیلی کاربردیش اینکه یک خانم از دست یک قاتل (همسرش) در حال فرار است و به خانه ما پناه میاره. قاتل با من مواجه میشه و یک سوال میپرسه «خانمی با این مشخصات رو ندیدید؟» من اینجا مختارم که یا حقیقت رو بگم یا حقیقت رو کتمان کنم. اگه حقیقت رو بگم یک نفر کشته میشه و اگه راست نگم با انتخاب شخصی و از روی اختیار یک حقیقت رو کتمان کردم و دروغ گفتم.
یا یه زمانی به فردی (دوست یا نیازمندی) پولی میدیم که خودمون بهش نیاز داریم (مثلا پولی هست تا تاکسی بگیریم و به منزل برسیم ولی بدون این پول باید کل مسیر رو پیاده بریم) ولی در جواب سوال فرد که آیا به این پول نیازی نداری با لبخند جواب میدیم که نه من نیازی ندارم. اینجا حقیقت رو کتمان کردیم و دروغ گفتیم چون واقعا نیازمندیم ولی نیاز دیگری رو بر نیاز خودمون ارحج دانستیم و برای اینکه فرد آزرده خاطر نشه و با اطمینان پول رو دریافت کنه بهش دروغ گفتیم و مثالهای ساده اینچنین که گاهی باهاش مواجه میشیم.
به همین دلیل معتقدم برخی موقعیتها هستند که دروغ گفتن بهتر از گفتن حقیقت است. اگه راست گفتن رو به عنوان اصلی بدون هیچ استثنایی بپذیریم ، گاهی اوقات با راست گفتن مشکلی رو چندبرابر میکنیم یا ضرری وارد میکنیم.
با مثال اول راجع به قاتل، الان کاری ندارم، بعدتر با کمک @yousef و @Fatemeh-law میتونیم دربارهش بحث مفصلی کنیم.
این رو نمیپسندم.
الان یا داریم به خودمون دروغ میگیم: واقعا پول رو نیاز نداریم، یعنی تو سلسله ارزش هامون اولویت دوست خیلی بالاتر از کمی خستگی هست و ما به دوست نیاز بیشتری داریم. و با این وجود، به خودمون قبولوندیم که داریم فداکاری میکنیم. در حالی که هیچ خبری از فداکاری نیست.
یا نه، واقعا خستگی بدنی رو نمیتونیم تحمل کنیم و داریم به دوستمون دروغ میگیم. پس با این کار، یه جورایی داریم از خودمون چیزی میکنیم، از عزت نفسمون. احتمالا بعد اینکه طرف رفت، یه سری دیالوگ ذهنی هم شروع میشه که «اه! فلان فلان شده، چرا با خودت پول نیاوردی؟!»
اگه موقعیت اول هست، چطوره با خودمون روراست باشیم. ما فداکاری نمیکنیم، ما بیشتر از کمی راحت طلبی به دوست نیاز داریم و الان داریم نیازمون رو رفع میکنیم.
اگه موقعیت دوم هست، چطوره با طرف مقابل روراست باشیم، «فلانی من الان خسته م و اگه این پول رو به شما بدم دیگه نمیتونم با تاکسی به خونه برم. میتونی از جای دیگه پول جور کنی؟» اگه طرف مقابل دوستمون باشه، میگه «حتما! چرا که نه».
در خصوص فرضیه قاتل با شما موافقم اما اگر برای یک نفر چنین اتفاقی پیش بیاد (مواجه با یک قاتل یا تروریست) ، به تنهایی میتونه نشون بده که صداقت همیشه نمیتواند انتخاب اول باشه و در موقعیتی نداشتن صداقت از داشتن اون بهتره.
با حالاتی که گفتید موافقم. دلایل خاصی پشت این قضیه میتونه باشه ولی این احتمال هم هست که با رضایت قلبی از چیزی که نیاز داریم میگذریم و با دروغ گفتن و بیان دلایل دروغ سعی میکنیم حقیقت رو به طرف نگیم. به هرحال حقیقت رو نگفتیم.
من خودم با این دلیل که حتی اگر یک مورد هم پیدا بشه که عدم صداقت بر صداقت ارجحیت پیدا کنه ، کافیست تا بپذیریم راست گفتن و صداقت یه امر نسبی است و به موقعیت و شرایطش بستگی داره و براساس موقعیت دروغگویی خوب یا بد پیدا میکنه.
میشه پنهان کردن معنیش کرد اگه یک کتمان مبهم داشته باشیم. مثلا در جواب سوال فلان خانم رو دیدی بگیم نمیدانم!
اگه بگیم ندیدم دروغ گفتیم و هر توضیح دیگهای بیاریم بازم دروغ گفتیم. هرچند که خودم همین گفتن «نمیدانم» رو هم دروغ میدونم چون که میدونم ولی میگم نمیدونم