یه گروه تلگرامی از اساتید دانشگاهی میشناسم که هر روز تمام وقت از صبح حدودای ۷ تا عصر و گاهی حتی شب، مشغول تبادل نظر و تحلیل راجع به سهام بورس هستن. بعضی اعضای این گروه، که استاد دانشگاه هستن، حتی سبدگردانی هم میکنن.
حق هم میدم بهشون، به هر حال حقوق و درامد اساتید دانشگاه خیلی کمتر از حق ایشون هست «نان و تفکر»: حلقه گمشده کجاست؟ و وضعیت اقتصادی ایران هم ارزش این حق رو هر روز کاهش میده.
مطمئنم وضعیت در سایر سازمانهای ایران کم و بیش مشابه هست، مخصوصا سازمانهای دولتی. افراد دست از کار اصلی خودشون کشیدن و پشت سیستم مشغول بررسی بازار و فعالیت در اون هستن. کسانی که در بورس ایران حضور داشتن، میدونن که ذهن و تمرکزی که این کار میبره، خیلی خیلی بیشتر از چیزی هست که به نظر میاد و حتی اگه نخوای خرید و فروش کنی؛ نمیتونی چشم از بازار برداری. چه روزهای سبز و چه روزهای قرمز.
با این اوصاف، نمیدونم چطور قراره امسال سال جهش اقتصادی باشه؟! وقتی کارکنان یه شرکت و سازمان، به جای فعالیت اصلی خودشون، برای حذف اثر تورم بر روی سرمایههاشون، دلمشغولی دیگری به اسم فعالیت در بورس داشته باشن، چطور ممکنه یه سازمان رشد کنه؟ ته ماجرا رو به چه شکلی میبینین؟
این چرخه تا جایی پیش میره که به یه حد بحرانی میرسیم، قیمت ها با درآمد ها هم خوانی نداره، تولید به شدت پایین میاد و مردم به جای اینکه کار خودشون رو بکنن فقط حضور فیزیکی دارن. در این مرحله 2 تا اتفاق می افته یا همین سیستم (کلان تصورش کنید، 80 میلیون) تصمیم میگیرن درست بشن و تمام این اتفاقات با یه پایه ریزی مجدد به سمت درست شدن میره، احتمالن در ابتدا به شدت تنش ایجاد میشه (رکود شاید) ولی به مرور درست میشه این حالت نیاز به یک عزم و امیدواری زیاد داره. مثل این میمونه که یه عالمه نخ کاموا رو بریزی یک جا هم بزنی و حالا سعی کنی از هم جدا شون کنی!!! متوجه میشی یه گره سر در گم ایجاد شده. اگر بخوای گره ها رو باز کنی در ابتدا خیلی خیلی دیوانه کننده و ناامیدکننده هست ولی بعد از یه مدت خودت حس میکنی داری به نتیجه نزدیک میشی. حالت دوم اینه که به یه شکست اساسی میرسیم و در مثال بالا کاموا ها رو میریزی توی سطل حاصل این اتفاق اینه که شما یه تعداد زیادی از سرمایه هاتون رو از دست میدین و باید از اول برای بدست آوردنشون تلاش کنید. گزینه ی اول خیلی سخته ولی وقتی باز میکنی این گره ها رو یه حس خیلی خوب داری مثل حل یک پازل که بهت یه اعتماد به نفس هم میده. اتفاق دوم خیلی راحته ولی حال نمیده.
بورس که گفتگوی خوبی هست.
اساتید دانشگاه ما بعضیها سرکلاس از اول تا آخر بحثهای حاشیهای میکردن و اگر اتفاقی میرفتی دفتر گروه میدیدی روزنامه اصلیشون ورزش هست و بحث و جدل سر استقلال و پرسپولیس. تازه ایشون ریاست گروه رو هم به عهده داشتند.
اریک برن میگه اشخاص به کارهایی نیاز دارند که بهش میگه وقت گذرانی. حالا چه بهتر که این وقت گذرانی یک نتیجه آموزشی هم داشتهباشه.
به نظر من دانشگاه برای اساتید کلا جای کسل کنندهای هست. و بحث بورس هم بحث قشنگی هست. ما رو هم دعوت کنید از بحثهاشون استفاده کنیم
پاسخ آسون به ماجرا اینه که وقت کارمندها محدوده، هر چی از این وقت بزنن، بازدهی و طبعاً بهرهوری به خاطر استرس و درگیری بازار میآد پایین. اثر حاشیهای هم که داره اینه که وابستگی قدیمیهای بازار به شغل کارمندی کاهش پیدا میکنه، شاید اگر اوضاع کشور مسائد بود فرصت خوبی برای بازخرید نیروها بود چرا که بخش عمدهای حداقل بازدهی 700 - 800 درصدی داشتند، حالا سرمایۀ حداقلی 200 میلیون تومانی رو در نظر بگیرید. خیلیها حاضر نیستند سختیهای شغلی با درآمد 3-4 میلیون تومانی رو تحمل کنن.
من فکر میکنم باید بخش خصوصی و دولتی رو جدا کرد: در بخش خصوصی، اگر کارایی کارکنان پایین بیاد به راحتی تنبیه میشن و البته در نهایت، بخش خصوصی باید در مقیاسی رقابتی با درآمد حاصل از بورس باید برای جذب افراد پول خرج کنه. این ممکنه به بهبود کیفیت زندگی و البته مدیریت در این بخش منجر بشه: وقتی بخشی بیشتر خرج میکنه به بهرهوری و مدیریت اهمیت بیشتری میده.
در بخش دولتی، در همهجای دنیا، اساسا کیفیت بسیار پایینه و این مشکل اصلی نیست. مشکل اینه که در ایران، این بخش بیکیفیت میخواد روی همهچیز تسلط داشته باشه و در نتیجه فضای رقابتی برای بهبود رو از بین میبره. اثر بورس بر این بخش احتمالا تاثیری بر کیفیت کار نداره، چون واقعا کیفیتی وجود نداره که بخواد کاهش پیدا کنه. یک احتمال اینه که افراد سعی کنن، به شکلی خودسازمانده، کارها رو به شکلی موثرتر انجام بدن تا بتونن زمان و انرژی خودشون رو در بورس صرف کنن. این احتمال هرچند پایینه ولی به نظرم در کل، بهرهوری واقعی افراد در سازمانهای دولتی رو هم میتونه بالا ببره، هرچند در خود سازمان تغییری انجام نمیده.
من به عنوان معلم مدرسه دولتی، درآمد محدود و ثابتی دارم، که مثل بقیه ممکنه با اخذ با وام بانکی با دردسر کمی کمتر از افراد غیرشاغل بتونم به تدریج به رفاه نسبی متوسط در طول سالها دست پیدا کنم، در سیستمی که نه تنها پاداشی مادی و روانی در عوض کار بهتر بهت نمیده بلکه انرژیت رو هم میگیره و کلی باید هزینه کنی برای رفع موانع.
با تمام سختیها به شغلم (معلمی که خودشو کارمند نبینه) علاقه دارم.
مدت ها به افزایش درآمد فکر میکردم تابستون سال قبل صدای بورس رو شنیدم، با تردید وارد شدم؛ قرار بود از شروع پاییز تا شروع این تابستان در طول تمام ساعات کار بازار به جز یک روز در هفته، در کلاس درس باشم، پس میشد تردیدم را جدی بگیرم؛ اما باز وارد شدم. از آشنایی شنیده بودم که استادش در دانشگاه زنگ استراحت بین دو کلاس بورس رو چک میکرد!! برای من هم این شد که گاهی در زنگ تفریح کوتاه سربزنم و شنبهها.
تا اینکه کرونا مدرسه را تعطیل کرد! فشار کاری کم که نشد، بیشتر هم شد، اما آزادی و در تماس نبودن با موانع مختلف سیستم و عدم اتلاف وقت در رفت و آمدهای روزانه کیفیت کار را از دید من بهتر کرد و فقط کمی بیشتر و راحت تر تونستم به بورس برسم.
باز هم در حد سرزدن بود و مطالعه اخبار و حرف زدن با نزدیکان؛ یعنی باز وقت برای آموزش دیدن و فهم تحلیل نداشتم تا وقتی کار مدرسه تقریبا تمام شد!
و هنوز هم درآمد از بورس باعث نشده اولویت علاقه شغلی ام کنار برود، یا حالا که درتعطیلاتم از افزایش دانش و مهارت برای ادامه کارم غافل شوم؛ اما گاهی در درگیریها، تلنگرهایی به من زده، که اینجا کجاست که تو کار میکنی؟؟ وقتی با تمام انرژی ای که برای کار با کیفیت(در حد توان و امکانات خودم) مرتبط با شغل و علاقه ام میگذاشتم، افرادی از جنس به اصطلاح مسٶول با دخالتهایی از جنس نظارت یا ایدههای از جنس دستور، نه تنها کمکت نمیکنند، که کندت میکنند!
خلاصه اینکه بازی بورس جذاب است چون هیجان و پاداش ملموس دارد و کار برای دولت فرسایشی است، چون شفافیت و آزادی و هیجان و پاداش و درآمد و . . . بسیار بسیار کم دارد. حالا چه بهتر که این دو را بتوان با هم ترکیب کرد، برای بقای ما که به دلایل مختلف،در این راه هستیم، حتی میتوان از منافع اولی برای رشد فردی و جمعی در مسیر بهبود شغل اول بهره برد.
من بیشتر سوال پرسیده شده رو متوجه مسوولان میبینم که باید تغییر ایجاد کنند. ببینید در تمام مدت چندماه قبل بارها معلمان در حرکتهای جمعی دنبال اعتراض برای اعمال قوانین افزایش حقوقشون بودن ولی من هیچ همراهی باهاشون نداشتم، مدام منو ناخواسته به گروهاشون اضافه میکردند و من ترکشون میکردم چون معلما فقط موقع اعتراض به افزایش حقوق یاد هم میوفتند، حالا مسوولین چرا نباید بیماریهای این سیستم ناقص رو برطرف کنند؟ دست کم در مدرسه و دانشگاه سیستم رو جذاب کنند که معلما فقط به فکر افزایش درآمد نباشن. حالا چه شغل دوم، چه بورس، چه اعتراض برای افزایش حقوق بدون تغییر کیفیت!