اگر تو راهی که داری میری بفهمی دلت راضی نیست دور میزنی؟

زندگیِ من

دبیرستان رفتم ریاضی فیزیک. چرا؟ چون همه فکر می کردن تو درس ریاضی و فیزیک به اندازه کافی خوب هستم و باید مهندس بشم. کنکور که دادم بر اساس رتبه م مهندسی آب دانشگاه فردوسی رفتم. شاید اون چیزی که می خواستم نبود اما این دوران تاثیر زیادی روی شخصیت من داشت. منِ منزوی و خجالتی رو وارد اجتماع کرد و بهم خیلی چیزها یاد داد. دوره لیسانس رو تموم کردم چون مثل هر آدم معمولی دیگه ای فکر می کردم چون یه کاری رو شروع کردم باید تا تهش برم. شاید اگر امروز بود وسطاش هاش می کردم. اما واسه رودربایستی با حرف های خونواده هم شده تمومش کردم.

وقتی لیسانس رو گرفتم هنوز خودم رو پیدا نکرده بودم. رفقامو می دیدم که بعضی هاشون رشته شون رو عوض می کنن مثلا یکی فلسفه رفت یکی معماری، یک عمران سازه و … ولی من تنها چیزی رو که می فهمیدم این بود که نمیخوام برم سربازی. پس باز ادامه دادم و این بار ارشد مهندسی منابع آب دانشگاه فردوسی رو قبول شدم. ارشد رو در حالی می گذروندم که بیشتر عمرم رو صرف کار کردن تو یه کتابفروشی می کردم و فقط کلاس ها رو می اومدم دانشگاه و برمی گشتم کتابفروشی تا پول درآرم و شهریه رو بدم. دوره شبانه بودم آخه.

دومین ماه از سال تحصیلی ارشد بود که قویا به انصراف فکر می کردم و سه هفته هیچ کلاسی رو نرفتم. بعد چند تا کتاب منابع ارشد سینما رو خریدم و شروع کردم به خوندن واسه ارشد سینما. بعد از سه هفته، اون قدر فشار خونواده و اطرافیان و ترس های خودم بود که دوباره ارشد منابع آب رو ادامه دادم و همزمان باهاش برای کنکور سینما خوندم. کنکور سینما رو دادم و قبول نشدم. اون اندازه که من خوندم خیلی کم بود واسه قبول شدن.

این بار ارشد سینما خوندن رو رها کردم و به همون کتابفروشی و پاس کردن ترم ها ادامه دادم. تا اینکه در ترم ششم پس از مدت ها درگیری با پایان نامه تمومش کردم و دفاعش کردم. همزمان با همین ترم های آخر ارشد بود که کم کم خودم رو پیدا کردم و وارد کارهایی که عمیقا دوست شون داشتم شدم. من نوشتن رو شروع کرده بودم. وارد حرفه روزنامه نگاری شدم و شروع کردم به نوشتن. روزها ی خوبی که با خوندن و نوشتن فیلمنامه، داستان و طنز ادامه دادم. درباره سینما بسیار خوندم. کلاس های مختلفی درباره روزنامه نگاری، خبرنویسی و نقدنویسی سینما رفتم.

من همیشه گفتم که آدم کارهای نیمه نصفه هستم و خیلی کارها رو نیمه نصفه رها کردم اما همه کارها غیر از تحصیل. من هیچ وقت جرات نصفه گذاشتن تحصیل رو پیدا نکردم. فوق لیسانس گرفتم فقط واسه شان اجتماعیش در پیش دیگران یا گول زدن خودم و به تعویق انداختن سربازی. حالا یه آدم فوق لیسانس هستم که داره کارهای مورد علاقه خودش رو می کنه. در مسیر نوشتن مسیر پیش روی درازی رو داره. کلی رویا تو حرفه خبرنگاری و روزنامه نگاری داره. کلی رویا تو پرداختن به سینما داره. حالا آدمی هستم که با طنزنویسی در مطبوعات، حداقل درآمدی رو دارم که شخص خودم رو تا حدودی تامین می کنه و می تونم بیشتر واسه رویاهام وقت بذارم.

موضوع اینه که توی همین سال ها، بارها از طرف خونواده و اطرافیان تحت فشار و حرف های مختلف بودم. خیلی از فامیل احتمالا منو آدم لوزر و شکست خورده ای می بینن که به قول اونا به هیچ جا نرسیده. چون کارمند نیستم یا حداقل شغل مورد پسند اونا رو ندارم. چون در سی سالگی زن و بچه ندارم. اما من مدت هاست که این حرف ها رو دایورت کردم. فکر می کنم مهم اینه که آدم طوری زندگی کنه که بهش خوش بگذره. طوری زندگی کنه که خودش دوست داره نه اون طور که بقیه می پسندن. من حتی اگر به هدف هام نرسم مسیری رو طی کردم که دوستش داشتم و این از همه چیز مهم تره.

ارادتمند

23 پسندیده