در بحث تفسیر ماتریالیستی تاریخ یعنی چی؟، در مورد این مفهوم صحبتهایی شده. به نظرتون براساس این مفاهیم میشه وضعیت اجتماعی و اقتصادی کنونی ایران رو تا حدی تفسیر کرد؟ به نظرم میتونه مثال خوب و آموزندهای از این مبحث باشه و به درک مسائل بنیادی کمک کنه.
خوشحال میشم اگر کسی جامعهشناسی رو تا حد خوبی بلده در این بحث شرکت کنه. نیازی هم نیست که الزاما نگران دقت تفسیر باشیم و میشه با بحث روی نکات مختلف، به نتیجه خوبی رسید.
برای اینکه دیدگاهی برای شروع داشته باشیم، من فکر میکنم که غلبه کردن دلالی و خامفروشی گسترده، مهمترین عنصر در این بررسی میتونه باشه. به نظر میاد که ساختارهای فکری و اجتماعی ایران با این ساختار اقتصادی میخونه، و حتی در زمانهای سخت هم تفکر مدیریتی و سیاسی به راهحلی مشابه فکر میکنه و نه راهحلی بنیادی. با این موافقین که مهمترین مشخصه در اقتصاد ایران همینه؟ این مشخصه چطور به ساختارهای موجود و اجتماع کنونی مرتبط میشه؟
میتونیم این مسئله رو به یکی از ستونهای برجسته اساس این تفسیر یعنی روابط تولید و طبقات مرتبط کنیم و فکر میکنم چنین ارتباطی میتونه جالب باشه. دلالی در مقابل تولید قرار داره. در این سیستم مبادلهای کالایی تولید نمیشه بلکه مبادله بر روی ارزش کالاهاست. خام فروشی هم به نوعی در پایینترین سطح تولید قرار داده و شاید نتونیم به این سبک تولید بگیم چرا که گاهی با ابزارآلات ساده میتوان مواهب طبیعی (مثلا سنگهای و کانیهای ارزشمند موجود در طبیعت) را استخراج کرد و فروخت. عینا مثل برداشت قارچ از جنگل و فروختن اونهاست. پس فکر نمیکنم نوعی تولید باشه هرچند که امروزه ممکنه ابزارآلات این استخراج مستقیم از طبیعت پیچیده یا عظیم باشند.
در تاریخ کشور به دلیل هجومهای متوالی ، جنگهای داخلی و سلطه مطلق شاهان و خانان و سلاطین ، امکان شکل گرفتن یک طبقات کلاسیک فراهم نشده. مرگ هر پادشاه (چه دراثر یک توطئه داخلی ، چه هجوم بیگانه و حتی چه مرگ طبیعی) باعث نابودی نظم طبقاتی میشد و حاکم جدید ، نظمی جدید ایجاد میکرد. پادشاهیهای باستانی شاید استثنا باشند. اما داستانی مانند ضحاک نشون میده همان زمانهای دور نیز برآمدن شاهی باعث نابودی نظم کهن میشد.
وقتی طبقات اجتماعی شکل میگیرند همراه خودشون نوعی آگاهی و شناخت مناسبات اجتماعی به همراه میارند و پیگیری نفع شخصی یا طبقاتی یک سیستم تولیدی و اجتماعی راه میاندازد که در درون این مکانیسم تحولات رقم میخوره. مثل ظهور طبقهای که به دلیل موانع نظم موجود در مسیر ترقی و تکاملش ، وارد فاز انقلابی شده و اتفاقاتی مانند معاهده ماگناکارتا 1215 میلادی ، انقلاب 1688 بریتانیا ، انقلاب فرانسه 1789 رو رقم میزنه و دستیابی به منافع بیشتر ، ابزار تولید و منابع کمیاب همیشه جز مهمترین این تغییرات است. مثل کنار زده شدن طبقه اشراف توسط طبقه نوظهور بورژوازی در انقلاب فرانسه یا کاهش دخل و تصرف پادشاه در امور مالی در انقلاب 1688 انگلستان یا حتی استقلال امریکا که عوامل اقتصادی آن شاید مهمترین علل چنین انقلابی باشند.
حالا در کشور ما طبقات کلاسیک شکل نگرفتند. در نتیجه آگاهی طبقاتی و اجتماعی هم شکل نگرفت. حتی امروزه نیز اون آگاهی لازم نسبت به مناسبات اجتماعی ، روابط تولیدی ، جایگاه ما در اجتماع و غیره وجود نداره. این عدم آگاهی در یک تاثیر آشکار باعث عدم شکلگیری تولید و پیشرفت ابزار تولید میشه. امروزه در کشور ما سه طبقه کلاسیک (به عقیده ریکاردو) یعنی مالکان زمین ، نیروی کار و مالکان سرمایه وجود دارند ولی نمیتوانند در قالب اجتماعی درگیر همزیستی شوند و ارتباط برقرار کنند که این ارتباط منجر به شکل گیری شیوه تولید و تکامل آن شود چرا که آگاهی لازم به دلیل نبود طبقه و منافع طبقاتی وجود نداره. به همین دلیل شیوههایی که اساسا تولید نیستند و مانند رفتار انسان خوراکجو شکارچی است هنوز ادامه داره.
مدیریت دولتی میتونه این ارتباط رو برقرار کنه و دولت میتونه محور خوبی برای ایجاد همکاری بخشهای مختلف باشه ، یعنی باور ندارم این وضعیت جبری است و همینجوری میماند و نمیشه کاریش کرد.
خامفروشی میشه به نظر من معادل ضربالمثل زورت رو بدی که التماس بخری باشه. کشورهای صنعتی به دنبال منابع طبیعی هستند تا تولید کنند. هرچه منابع ارزانتری داشتهباشند، بهای تمام شده کمتری دارند و دست بازتری در قیمتگذاری در بازار.
این یک گردش ایجاد میکنه که فروشنده اجناس صنعتی خارجی، با قیمت پایینتر همین محصول رو به ما میفروشند. به این صورت تولیدکننده داخلی نمیتونه توان رقابت داشتهباشه.
وقتی روی معادن سرمایهگذای میکنیم، یعنی با دست خودمون هیزم میاریم تا صنعتمون رو آتش بزنیم.
نکته جالبی بود فروش قارچ. از دید من قارچ یک محصول تجدیدپذیر بود. اما نکتهای که گفتید خیلی جالب بود. به نظر من این حالت در مورد کشاورزی هم صدق میکنه.
ولی در هر دو حالت، ما ارزش افزوده ایجاد نمیکنیم. این رو میتونیم در قالب سوال بیاریم. واقعا تفاوت بین اینها رو نمیفهمم. به نظر من کشاورزی هم نوعی خامفروشی هست. یا شاید بدتر از خامفروشی. چون هزینه تولید هم داره.
البته گاهی توی جامعه دلالی با شبکه توزیع اشتباه گرفته میشه به نظر من. ما هنوز شبکه توزیع قوی نداریم. خیلی از محصولات تولید میشن. اما کسی که نیاز داره از وجود اونها خبردار نیست.
به نظرم شبکه توزیع خیلی با دلالی رابطه نزدیکی داره. یعنی خیلی سریع میتونن به هم تبدیل بشن. بهتره سوالی راجع به این مطرح کنیم
میشه اینجوری دید اما شخصا خیلی موافق نیستم که کشاورزی نوعی خام فروشی باشه چرا که مجموعه عواملی مانند آب ، زمین ، بذر گیاه و کار نیروی انسانی دخیل میشوند تا در یک بازه زمانی محصولی تولید بشه و خب اهمیت بالایی هم داره.
اما فرضا در چیدن قارچ از جنگل چه کاری انجام میشه؟ هیچ عاملی هم نداره فقط یه نیروی کار میخواد که وارد جنگل بشه و قارچها رو جمع کنه. قارچی که در جنگل روییده و حاصل کشت انسانی هم نبوده. این به نظرم همون برداشت خام از طبیعت است. به نوعی داریم محصولی که طبیعت پرورش داده رو استفاده میکنیم ولی در کشاورزی ما انسانها هم به عنوان یک عامل مهم در پرورش گیاه نقش داشتیم. مثلا میتونیم بگیم برداشت توت از درختهایی که در جنگل هستند و فروختن اونها در بازار خام فروشی است. اما کاشتن درخت توت در مزرعه و فروختن محصولش در بازار خام فروشی نیست.
من فکر میکنم این رو کمی گنگ گفتم، در واقع اقتصاد به یک چرخش بادوام نیاز داره که ما بسیار کم به اون اهمیت میدیم، به همین خاطر در سیاستگذاری ایران، همیشه بین «ایجاد و حفظ اشتغال» و «کاهش هزینه زندگی»، دومی انتخاب میشه که عملا چرخش اقتصادی رو از بین میبره، در حالیکه در اقتصادهای موفق، اولی انتخاب میشه. مشکل خامفروشی و دلالی دو نکته بسیار مهمه:
-
چرخش بادوام اقتصادی ایجاد نمیکنه. از این نظر کشاورزی با خامفروشی متفاوته، هرچند حتی فروش خام محصولات کشاورزی هم بخشی از چرخش پول رو از بین میبره.
-
سود بالقوه بالایی داره، چون با هزینه کم، قابل مدیریته و دقیقا مثل دلالی باعث میشه که «فعالیتهای اقتصادی پایهایتر» از نظر عمومی مورد توجه قرار نگیرن. در واقع به شکلی میشه گفت که بعد از گسترش و تثبیت جاده ابریشم که همراه با تخریب زیرساختهای مهم ایران بود، این قدرت رقابتی تجارت باعث شد که هیچوقت ریتم مناسبی برای بازسازی اجتماعی و فیزیکی ساختارهای ایران شکل نگیره (از نظر اجتماعب، به این دلیل که اساسا تاجرها چندان به جامعه اهمیتی نمیدن و به قولی «فراوطنی» یا بدون وطن مشخصی هستن).
به همین دلیل به قول @realTirdad جامعه ما مناسبات اقتصادی یک جامعه معمول رو نداره، چون به شکلی مثل یک بازار گذرا برای اقتصاد شرق بوده و در بازار اقتصادی شکل نمیگیره. یکی از نتایج این، نبودن یک ساختار اجتماعی بادوام و عدم اهمیت به این ساختارها در ذهن افراده.
نقب بزنم به جامعه امروز: به نظرم، این نگاه در جامعه ما به شکل وابستگی به نفت در دولتها و درماندگی ملت برای حل مشکلات و امید بیش از حد به خارج خودش رو نشون میده.