برای غلبه بر «ترس از باختن یا شکست» چه باید کرد؟

تا حالا شده بخاطر ترس از باختن یا شکست خودتون رو زودتر شکست بدید؟
اغلب ما و اطرافیانمون حداقل چند بار تجربه ش کردیم که بخاطر ترس از شکست خوردن در یه موضوع خاص، اصلا دست به کاری نمیزنیم و عملا قبل از اینکه شکست بخوریم ،خودمون خودمونو شکست میدیم.

غلبه بر ترس از باختن و شکست

این مساله توی سطوح مختلف زندگی وجود داره:
از موارد پیش پا افتاده و کم اهمیتی تری مثل امتحان مدرسه ، دانشگاه یا کنکور گرفته،
نمونه ش: بچه ای که بخاطر ترس از نمره ی بد گرفتن توی امتحان ریاضی ،صبح امتحان خودشو به دل درد و مریضی میزنه و توی امتحان شرکت نمیکنه
تا مسایل مهمتر و اساسی تر زندگی مثل:
نرفتن به یه مصاحبه ی شغلی از ترس اینکه توی اون مصاحبه رد بشید
و یا ابراز علاقه نکردن به کسی که بهش علاقه مندید، از ترس اینکه پذیرفته نشید
سوال اینه:
1- به نظر شما ریشه ی این ترس چی میتونه باشه؟
2-آیا تا حالا موقعیت بی نظیری از زندگیتون رو بخاطر این ترس از دست دادید؟
3- چقدر خودتون رو آدم شجاعی میدونید در مواجه شدن با موقعیت هایی که احتمال باخت براتون وجود داره؟

شخصا وقتی همه این موارد رو ردیابی میکنم به یه جایی میرسم:
کم بودن اعتماد به نفس و شاید این تعبیر هم براش مناسب باشه :رودربایستی داشتن با خودمون
در واقع وارد اون چالش نمیشیم برای اینکه میترسیم جلوی خودمون ضایع بشیم و اعتماد به نفسمون آسیب ببینه ، فکر میکنم این طفره رفتن ها یه جور مکانسیم دفاعی هست برای جلوگیری کردن از خدشه دار شدن اعتماد به نفس ظاهری مون یا بهتره بگم یه جور خودفریبی هست برای اینکه پیش خودمون بتونیم بگیم : من که انجامش ندادم ،اگه انجامش داده بودم احتمال زیاد موفق میشدم

7 پسندیده

یک دلیل عمده این ترس، اینه که در جامعه ما هیچ ارزشی برای شکست نمی‌بینیم. این هم به عدم توجه به تجربه برمی‌گرده. در واقع به پادپُرس هم نگاه کنید، آدمها سعی می‌کنن بیشتر از نظرات، یا دیدگاهها بنویسن تا تجربیات منفی (عموما تجربیات مثبت هم به عنوان یک راز موفقیت کمتر بروز داده میشه).

دیدگاه به اینکه فرد چرا شکست میخوره هم مهمه. فرض کنید میخواید یک کاری رو انجام بدید و در جامعه‌ای مثل ایران یا جامعه‌ای مثل کشورهای اروپایی هستید.

در جامعه اول، فرض بر اینه که مسیر انجام کار و نتیجه اون کاملا روشنه، در نتیجه اگر شما این مسیر رو طی کنید باید به موفقیت موردنظر برسید. اگر موفق نشدید، حتما کم‌کاری و ناتوانی شما باعث اون شده، وگرنه دیدگاه اول همیشه درسته! بنابراین شکست یک تجربه نیست که به افراد کمک کنه تا در آینده کاری رو بهتر انجام بدن، صرفا یک اشتباه و ناتوانی فردیه (دیدگاه مطلق‌نگر).

در جامعه دوم، دیدگاه از چیزی میاد که به اعتراف به ندانستن (ignorance) مشهوره. در این دیدگاه، فرد در اجتماع وقتی میخواد کاری رو انجام بده، بهش میگن که مسیر رسیدن به موفقیت و حتی تعریف موفقیت مطلق نیست. تجربیاتی از گذشته در دسترس قرار داره که میتونه شانس موفقیت به فرد بده، ولی اگر فرد موفق نشد، میتونه با در میان گذاشتن تجربه خودش به آیندگان کمک کنه. نتیجه اینکه شکست ارزش کمتری از موفقیت نداره (حداقل از نظر اعتبار فردی) و ترسی برای افراد ایجاد نمیکنه.

در ادامه همین روند، بهای شکست در جامعه هم مهمه! یعنی اگر که در جامعه می‌بینید که یک نفر با یک شکست زندگیش ویران میشه، ترس از شکست تبدیل به یک مسئله واقعی میشه. به همین خاطر بین موفقیت و شکست، یک مرحله میانی مثل اعتماد به نفس ظاهری که گفتید، به وجود اومده تا همیشه رویای موفقیت در ذهنمون باقی بمونه. توی زندگی با افرادی برخورد داشتید که با افتخار در مورد این حرف میزنن که همیشه احتیاط رو رعایت کردن و هیچوقت شکستی رو تجربه نکردن، این هم البته به اون دلیل که در کاری که احتمال شکست وجود داشته وارد نشدن!

4 پسندیده

اره برای منم پیش اومده.

ولی این ترس نیست. اصولا ترس در یک لحظه است یعنی حتما باید چیزی که باعث ترس میشه در همون لحظه ترس وجود داشته باشه. مثلا من وقتی با یک مار رو می بینم می ترسم. وقتی نمی بینم نمی ترسم.

حالا چون ما می تونیم آینده رو پیش بینی کنیم میام چیزی رو به خودمون تحمیل می کنیم به اسم اضطراب یا استرس. یعنی سیستم با اینکه هنوز با اون شرایط مواجه نشده ولی چون برای خودش شرایط رو شبیه سازی کرده دچار مشکل میشه.

ترس اولی در تمام حیوانات هست ولی استرس و اضطراب فقط در انسان هست. برای همین مثلا یک گوسفند و که می خوان بکشند اصلا متوجه هیچی نیست.

شاید یکی از دلایش داشتن اعتماد به نفس منفی باشه. یعنی طرف فکر می کنه چه توانایی داشته باشه چه نداشته باشه نمی تونه اون کار و انجام بده.

اینم یکی از دلایل دیگه است چون انسان در مقابل مشکلات و ترس 2 حالت بیشتر نمی تونه به خودش بگیره یا حمله یا فرار . یا با مشکل رو به رو شدن یا فرار

3 پسندیده

یعنی از نظر شما هوشمند بودن و آینده نگری انسان هست که باعث میشه با شبیه سازی آینده از ورود به یه چالش اجتناب کنه؟

خب به نظرتون ریشه ترس های ما هم همین نیست؟ مغز ما شکست در اون موقعیت رو شبیه سازی میکنه البته خیلی غلوآمیز و بخاطر اینکه با اون احساسات منفی در آینده رو به رو نشه ترجیح میده از خیر اون کار بگذره .
در واقع اگر اینطور بپذیریم که دو نوع ترس داریم:
1- ترسی که از جهل ناشی میشه ،مثل ترسی که نسبت به تاریکی شب وجود داره و بخاطر اون جهل مغز شروع میکنه به خیال پردازی و شبیه سازی
2- ترس ناشی از دانش و تجربه ،مثلا ترس توی بچه های کوچیک بعلت عدم دانش و تجربه در مورد سوزندگی آتش وجود نداره ،ولی توی بزرگسالان این ترس وجود داره
ترس از شکست کدوم یکی از این دو میتونه باشه؟

1 پسندیده

این موضوع رو نمیشه به کل بست داد.
بسیاری افراد ترس های ذهنیشون جلودار اقدام و ورودشون برای انجام کار نمیشه
آینده نگری ویژگی هست مثل یک چاقو که انسان میتونه از اون استفاده کنه ، استفاده با اختیار تام بر عهده انسان هست که از این توانایی برای گسترش ترس های خودش استفاده کنه یا برای رویارویی با موضوعات مختلف و تجربه یک زندگی ماجراجویانه

من انسان هارو در کل به دو دسته ضعیف و قوی تقسیم میکنم
انسان های ضعیف اونهایی هستند بخاطر ترس از شکست خودشون رو شکست میدن ، امیدی به پیروژی و تغییر ندارند و انسان های قوی عملکرد برعکس این افراد رو به نمایش میذارن
وجود توانایی های مثل تفکر ، ادراک ، آینده نگری ، احساسات و … بین تمام این گروه ها مشترک هست و نوع استفاده هر فرد از این توانایی ها برمیگرده به ویژگی های شخصی و شخصیتی اون فرد.
بشخصه تربیت و محیط رشد رو در چنین موضوعاتی بسیار تاثیر گذار میدونم .

شاید این ترس نباشه. افراد در مواقع مختلف و در مواجهه با پدیده های مختلف تصمیمات متفاوتی میگیرن.
یک نفرد که ترمزش تو خیابون میبره میزنه به نفر جلویی ، یک نفر میزنه به جدول یا تابلو ، یک نفر که حضور ذهن و تمرکز بالاتری داره از ترمز دستی و دنده معکوس استفاده میکنه تا ماشین رو بدون آسیب متوقف کنه و یک نفر از شدت هیجانات وارده که ممکنه یک نفر رو زیر کنه هیچ کاری نمیکنه و ماشین به نحوی خودش متوقف میشه
شاید این افراد بدلیل شدت هیجانات وارده نمیتونن خوب فکر بکنند و زمانی که توانایی تفکر و تحلیل از انسان گرفته میشه پیشگیری از مواجهه یک راه معقول بنظر میرسه . البته این فقط بنظر میرسه که این راه معقول هست و اگر فرد بر اساس منطق پیش بره میدونه که دیر یا زود باید با این موضوع روبرو بشه

بصورت انتخاب موقعیت هایی رو از چالش های زندگیم خارج کردم ولی هیچ کدوم از اونها یک موقعیت طلایی یا بینظیر نبوده بلکه فکر میکردم این موضوع نمیتونه سودی برای من داشته باشه و صرف زمان برای انجامش صرفا یک زیان چند وجهی رو به من وارد میکنه

بنظر خودم خیلی باختم :smile:
پس در این موضوع خودم رو آدم شجاعی میدونم. در مواردی باخت از قبل برام مشخص بوده اما برای اثبات وضعیت و واقعه به دیگران وارد ماجرا شدم و وضعیت باخت از پیش تعیین شده رو پذیرفتم
البته هیچ وقت از باخت هایی که تجربه کردم برای مدت طولانی ناراحت نبودم
هیچ وقت با هیچکس در مورد تاثیراتش روی خودم بصورت مشروح صحبت نکردم ولی در برآیند کلی همیشه از اینکه الان بیشتر یا بهتر از قبل میدونم راضی بودم

2 پسندیده

آره حالا فرض کن اون انسان هم بد بین باشه دیگه چی میشه. کل زندگیش بد میشه

چرا همونه فقط می خواستم بگم وقتی یک ترس غیر واقعی رو برای خودمون درست می کنیم اسمش میشه استرس و اضطراب. یعنی ترسی ناشی از آینده نگری هیچ چیز تهدید کننده ای نیست ولی می ترسیم.
هیچ اتفاقی نیافتده ولی درون ما ترس وارد شده.

نه این ترس بخاطر اینه که نیاکان ما شب ها براشون شروع بدبیاری و خطر بوده. این ترس از اون موقع درون ما هست.
یکسری از ترس ها با انسان به دنیا میان مثل ترس از تاریکی و مار و …
این ترس از لایه های ناخوداگاه میاد
پس این ترس جز دسته ترس های طبیعی میشه.

دقیقا

نمی دونم فکر کنم طبق نظر یوسف ، شکست برای ما تو اجتماع چیزی خوبی نیست. مثلا شاید محروم بشیم از یکسری چیزها یا …
شاید دسته سومی باشه که بهش بگیم ترس و شرم از اجتماع.

3 پسندیده

میشه در یک جایی در مورد اثر دوگانه توانایی پیش‌بینی و ریسک پیش‌بینی بدبینانه حرف زد ولی نکته در اینه که این خاصیت در همه جا وجود داره. اینکه وزن ذهنی شکست چقدر باشه، بستگی به فرهنگ داره و این حساب کتاب رو تعیین میکنه.

مثال ملموستری رو در نظر بگیرید: فرض کنید در کشوری زندگی میکنید که پزشکی و حمایت پزشکی قوی‌ی داره. بعد می‌بینید اگر یک نفر دچار حادثه شد، با مخارج کم و به احتمال قوی به زندگی معمولی برمیگرده. این باعث میشه شجاعانه‌تر با احتمال حادثه برخورد کنید و کارها و فعالیتهای خودتون رو به خاطر خطر احتمالی کمتر رها کنید. حالا برعکس، تصور کنید در یک کشوری وقتی یک نفر دچار حادثه شد، زندگیش نابود بشه، یا مخارج درمانش خیلی بالا باشه. همین باعث میشه وزن ذهنی خطر در ذهن افراد بسیار بالا بره و کمتر ریسک کنن.

من دلیل اصلی تفاوت رو در این مسئله می‌بینم تا صرف توان پیش‌بینی. فکر میکنم در جامعه ما به سادگی نشه برچسب شجاع و ضعیف رو منصفانه به کسی داد، مگر اینکه ریسک واقعی عمل مشخص بشه. یادمون هم باشه، وقتی کسی دارای پشتیبانی قوی هست، ریسک کردن براش ساده‌تره چون به سادگی توان بازیابی رو داره. ولی وقتی کسی پشتیبانی قوی نداره، بالاحبار بهای ریسک براش بالاتر میره. این رفتار رو در تفاوت بین ذهنیت یک کودک و یک پدر و مادر میتونید ببینید.

4 پسندیده

فکر میکنم در خصوص شکست یا پیروزی این مثال خارج از مباحث قابل پذیرش باشه
شما کسی رو میشناسید که بخاطر هزینه های زیاد درمانی ایران سرما نخوره و در آلمان بخوره؟
یا کسی که جون بچش وسطه بخاطر هزینه بالای درمان در ایران خطر نکنه و در آلمان بکنه؟
یا کارگری رو میشناسید که در ایران بخاطر هزینه درمان وسایل سنگین بلند نکنه تا کمر درد نگیره و در آلمان این کار رو بکنه؟
اتفاقا تا حدودی فکر میکنم این موضوع برعکس هم باشه.

این موضوع رو جور دیگه ای هم میشه بررسی کرد
بچه های شهر نشین رو با بچه های روستا نشین مقایسه کنید.
بچه های شهرنشین حمایت های بیشتری دارند و مورد توجه بیشتری قرار میگیرند و این موضوع عموما در خصوص بچه های روستا برعکس هست. اما قطعا هم برای من و هم برای شما بدیهیست که بچه های روستا شجاعت بیشتری در مواجهه با خطرات و جسارت بیشتری در استفاده از توانمندی هاشون دارند.


بروزرسانی
فکر میکنم افزایش ترس و حمایت رابطه مستقیم داشته باشند. ( البته هنوز روش خیلی فکر نکردم )
فعلا با مثال ها پیش میریم. مردم عمده کشور های تراز اول اروپایی در یک سپر دفاعی حقیقی یا مصنوعی نسبت به اقدامات خشن شامل حملات تروریستی ، درگیری های مسلحانه یا جنگ ها هستند. اما مردم در خاور میانه کمتر بواسطه حمایت های دولتی از این اتفاقات مصون هستند. اما تفاوت عملکرد مردم در خاورمیانه و اروپا در مقابل یک وضعیت مشابه اثبات کننده این موضوع هست که حجم ترس بیشتری در بین مردمی پخش میشه که بیشتر مورد حمایت هستند. اونها عادت کردند که مقابله با چنین تهدیداتی بخشی از وظایف اونها نیست و به این باور رسیدند که در مقابله با این تهدیدات توانایی ندارند که بتونن روش حساب کنند. اما وقتی حمایت ها کمتر میشه و افراد با موقعیت درگیر میشن مشاهده میشه که فرد بصورت ناخودآگاه جرات ورود به معرکه و اقدام رو پیدا میکنه.

از طرفی هم ممکنه اینطور باشه که افرادی که بیشتر میترسن بیشتر هم مورد حمایت قرار میگیرن! البته این خیلی دور از ذهن هست حتی برای خودم ولی در مواردی میشه این موضوع رو هم مثال زد .
مثل بچه ای که از آمپول زدن میترسه و خب خانواده همیشه تلاش میکنه تا دکتر برای اون آمپول تجویز نکنه ، در مقابل کودکی که ترسی از آمپول نداره در مقابل تجویز آمپول نیاز به هیچگونه حمایتی هم نداره

2 پسندیده

من فکر میکنم هم صحبت شما درسته و هم صحبت آقا یوسف
تفاوت از اینجا ناشی میشه که موارد مورد بررسی خیلی با هم متفاوتن.
شاید اگه ابتدا تقسیم بندی در مورد مسایل و چالش های زندگی داشته باشیم، در هر مورد بشه بررسی دقیقتری داشت.
مثلا من از دیدگاه خودم یه تقسیم بندی ساده انجام دادم :

بعد که صحبتهای دوستان رو مطالعه کردم و ابعاد دیگه ای اضافه شد ،متوجه شدم تقسیم بندی خیلی دقیقتری باید انجام بشه در مورد مسایل و چالش های زندگی و برای بررسی اونها هم همزمان باید ابعاد فردی ،اجتماعی ،فرهنگی و … در نظر گرفته بشه.
ضمن اینکه شاید لازم بشه توی بررسیهامون ترس از تغییر هم به عنوان دلیل بعضی از محافظه کاری ها بهش پرداخته بشه

1 پسندیده

حرف روی انتخابه نه اجبار. جاهای هست که ریسک کردن یک انتخاب نیست، مثل همین سرماخوردگی یا کار بچه‌ها توی روستا. نمیتونید مقایسه کنید این دوتا رو چون شرایط یکسان نیستن! من زندگی در شهر و روستا رو تقریبا به یک اندازه زمانی تجربه کردم، شجاعت در این مثال وجود نداره بلکه اجباره. حتی مشاهده مهمتر: کسانی که می‌شناختم در روستا شجاعت بیشتری (براساس تعریف شما) داشتن زمانی که به زندگی بدون اجبار رسیدن توان ریسک کردن رو از دست دادن.

3 پسندیده

این بنظر من تا حدود زیادی بر میگرده به همون موضوع که افزایش حمایت میتونه باعث افزایش ترس ، کاهش ریسک پذیری و تضعیف جرات میشه.

افراد در وضعیت های مختلف روی مسائل مختلفی ریسک میکنند. یک نفر در تهران با خرید ماشین از لیزینگ ریسک میکنه و یک نفر ماهیگیر در جنوب کشور با پریدن در دریا بدون تجهیزات حفاظتی برای آزاد کردن تور ماهیگیریش
اینها هر دو دارند انتخاب میکنند. فردی که در جنوب کشور هست از ضعف خدمات بهداشت و درمان آگاهی کامل داره و میدونه اگر براش مشکلی پیش بیاد احتمال اینکه کسی به دادش برسه خیلی کمه.
اون فرد در تهران هم میدونه طبق تجربه اگر این لیزینگ هم کلاه بردار از آب دربیاد احتمال اینکه پولش برگرده و مورد حمایت مفیدی قرار بگیره خیلی کمه.

هر دوی این افراد انتخاب میکنند ولی هرکدوم در جایگاه دیگری ممکنه ترسو باشند.
اون فردی که در جنوب ماهیگیری میکنه نمیتونه رو 30 میلیون تومان پولش ریسک کنه چون این ممکنه حاصل بیش از یکسال کار کردنش باشه. این ممکنه زندگیش رو نابود کنه. این اصلا ریسکی نیست که در زندگی اون پذیرفتنی باشه
اون فردی هم که در تهران زندگی میکنه شاید هیچ وقت نپره توی آب برای آزاد کردن یک تور ماهیگیری چون این موضوع برای اون ارزشی نداره.

موضوع بچه های روستا و شهر بحث تواناییشون در کار کردن نیست
موضوع سطح ماجراجویی هایی هست که دو طرف تجربش میکنند.
شاید با این موضوع برخورده باشید که بچه های روستا در ساعت هایی از شب برنامه بریزن و برن تو باغی که هم یک نفر به عنوان محافظ اونجا هست و هم سگ داره فقط واسه اینکه دوتا هندوانه بردارن ( بدزدن ) و برن سر موتور آب روستا اونو بکوبن زمین و بخورن و حال کنن. این یک انتخابه
اما برای همین فرصت آیا یک بچه که زندگی در شهر رو یاد گرفته و تا بحال با یک سگ پر سر و صدا روبرو نشده آیا همچین انتخابی میکنه ؟ من فکر نمیکنم
جالبه بدونید من در موقعیتی بودن که بچه ها تصمیم گرفتن رو باغی این حرکت رو بزنن که درنده ترین و بدتعریف ترین سگ روستا در اون باغ بوده! اونها میدونن قراره با خطر بزرگی روبرو بشن و میدونن که در نهایت ارزش چندانی بدست نمیارن . اما انجامش میدن
از طرف دیگه یک بچه که در شهر زندگی کرده و از کودکی پایه کامپیوتر بوده ممکنه وقتی یک بازی رو نصب میکنه اون رو در وضعیت سخت بازی کنه! این سطح جرات اون برای پیروزی در این چالش رو میرسونه اما بچه ای که تجربه کمتری داره و نسبت به انجام اینکار به خودش مطمئن نیست قطعا چنین کاری نمیکنه، سعی میکنه در وضعیت آسون صرفا از رد کردن مرحله ها لذت ببره و تا حدامکان از روبرو شدن با چالش های جدی پرهیز کنه.

بنظر من افراد جراتشون رو از دست نمیدن و نمیشه گفت که در شرایط اجبار یا انتخاب عملکرد افراد متفاوت هست. ارزش عمل در وضعیت های مختلف هست که ممکنه فرد رو وادار به ورود بکنه یا اونرو از ورود به ماجرا منع کنه.

از همین رو هست که افراد رو به دو دسته ضعیف و قوی تقسیم بندی میکنم
افراد ضعیف افرادی هستند که در صورت سوال مطرح شده. اونها میترسن با پدیده های مختلف از ترس شکست روبرو بشن. این فرقی هم نمیکنه به لحاظ سطح حمایت یا توانمندی فردی
مثل فردی که در روستا زندگی میکنه اما از سگ میترسه
افراد قوی بجز در مواردی که پای جونشون وسط باشه کمتر به شکست بها میدن و ارزش رو در انجام عمل میبینن و تلاش رو یک ارزش میدونن.
مثل یک بچه پلمپ شهری که حاضره بره و از تو باغ یه هندوانه بیاره

1 پسندیده

خیلی ساده معتقدم برای غلبه یافتن بر ترس از باختن و شکست خوردن ، باید باخت و شکست خورد. فرد باید با شکست مواجه شود تا بفهمد شکست چیست ! به هولناکی اندیشه‌هایش نیست و میتوان از دل شکست نکاتی برای پیروزی یافت.

2 پسندیده

خوب فکر میکنم که از جنبه‌های مختلف داریم به یک دیدگاه نگاه میکنیم.

بزار یک چهارچوب مشترک برقرار کنیم تا بشه بهتر حرف زد. وقتی یک نفر قرار کاری رو انجام بده، از نظر ذهنی دو جنبه رو در نظر می‌گیره: جنبه خطر وزن منفی کار رو نشون میده و جنبه منفعت وزن مثبت کار رو نشون میده.

هر دوتای این جنبه‌های از مسائل مختلفی تاثیر می‌گیرن و برای یک نفر یکسان نیستن. برای مثال جنبه خطر از تجربه‌ها، دیدگاه اجتماعی یا مسائلی از این قبیل تاثیر می‌گیره و کم و زیاد میشه. جنبه منفعت هم همینطور، مثلا عطش برای انجام یک کار ممکنه جنبه منفعت رو بسیار قوی کنه.

مقایسه ذهنی این دو تا جنبه عموما خطی نیست ولی به طور ساده میشه فرض کرد که یک نفر وقتی برای کاری تصمیم میگیره که وزن منفعت به اندازه قابل ملاحظه‌ای بالاتر از وزن خطر باشه! (البته همیشه اینطور نیست و اگر خطر از مرز خاصی عبور کنه که حیات فرد تهدید بشه، به نظر منفعت نمیتونه بر اون غلبه کنه. به همین خاطر کمی در این مورد باید دقت کرد!)

من ترجیح میدم آدمها رو به محتاط و ریسک‌پذیر تقسیم کنم. جدا از تجربیات، مسائل مختلف، ممکنه افراد به طور ذاتی وزن قویتری برای خطر قایل باشن (محتاط) یا وزن کمتری برای خطر قایل باشن (ریسک‌پذیر).

اینکه به طور طبیعی میزان افراد ریسک‌پذیر جامعه بسیار کمتر از افراد محتاطه فکر نکنم خیلی جای بحثی داشته باشه، ولی اگر جامعه‌ای با حمایت و فرهنگ مناسب اثر ذهنی ریسک رو کاهش بده، میتونه تبدیل بشه به یک جامعه پیشرو و ریسک‌پذیر. برای اینکار هم نیاز به بودن یک افق بلندمدت در دیدگاه آدمهای جامعه‌ست و به صورت فردی خیلی تغییری نمیشه ایجاد کرد.

با این موافقم که این افراد وجود دارن ولی این انتهای طیفی که توی بالا تعریف کردم و به نظرم افراد ضعیف با این تعریف به اندازه افراد ریسک‌پذیر ذاتی هستن و تعدادشون بسیار محدوده! در بازه بین این دو دسته اکثر افراد جامعه قرار دارن که با کمی حمایت وارد ریسک میشن!

3 پسندیده

تقسیم بندی خیلی خوبیه از نظر من. خصوصا با این دیدگاه که همه آدمها فارغ از ویژگی های ذاتیشون در مورد میزان ریسک پذیری، که اونها رو توی جایگاه خاصی از این طیف قرار میده،تحت تاثیر شرایط محیطی یعنی اثر آموزش، خانواده و جامعه میتونن ریسک پذیرتر و یا محتاط تر بشن.

من فکر میکنم شاید علتش اینه که در بیشتر افراد افزایش تجربه ،میزان ریسک پذیری رو کاهش میده و این در مورد افرادی بیشتر اتفاق میفته که تمایل دارن خاطره ی تجربه های منفی ناشی از شکستشون رو بیشتر از خاطرات تجربه های شیرین ناشی از پیروزی ها با خودشون نگه دارن و بنابراین پیش فرض ذهنیشون روی حالت شکست قرار داره و این باعث میشه که حتی وقتی موفقیتی کسب کنند اون رو به شانس نسبت بدن.

1 پسندیده

خیلی خلاصه میگم
کارایی رو که ازشون می ترسی دقیقا برو سمتشون. اون وقت دیگه مجبور به انجام دادنش نیستی! یعنی تا بیای بفهمی چی شده انجامش دادی رفته
کتاب چهار اثر اسکاول شین چیزای جالبی رو در این مورد مفصل گفته.پیشنهاد می دم حتما بخونیش اگر نخوندی، خیلی می تونه رو طرز فکرت تاثیر گذار باشه اگر بهش اعتقاد داشته باشی

1 پسندیده

ممنون فرشته جان. آره خوندمش. البته خیلی جزئیاتش رو یادم نیست. توی کتابخونه معرفیش کنی هم خوبه :blush:

1 پسندیده

اگر این فرض رو قبول داشته باشید که:
برای بدست آوردن هر چیزی باید بهای مربوط به اون رو پرداخت کنید
پس مجموعه شکست های شما بهایی برای رسیدن به هدف بزرگتری هستند

اگر بر این اعتقاد باشید کلا تا حدودی فلسفه شکست میتونه در زندگی متفاوت باشه.
شکست نمیخورید، شما بهای لازم برای رسیدن به آینده رو پرداخت میکنید

4 پسندیده