همیشه این احتمال وجود داره ولی در کنارش حالتهایی دیده میشه که در حال ظهور هستن: اختلاف طبقاتی وسیع و از بین رفتن اعتماد عمومی. هر دو برای گذاری ملایم به اقتصاد آزاد و مردمی بسیار مهم هستن.
آیا میتونیم اقتصاد غیردولتی داشته باشیم؟ به نظرم همین الان دولت نقشی کامل در اقتصاد نداره بلکه بیشتر اقتصاد در بیرون دولت میچرخه. فقط اون قسمت اقتصاد در دست قشری با سطح بالای قدرت سیاسی و اقتصادی هست. تنها نقش دولت، متاسفانه گرفتن نفس اقتصادهای خُرد و از بین بردن شانس طبقهی متوسط برای رشد هست. رتبه فاجعهبار ایران در تسهیل کسب و کار در دنیا، عملا به همین اشاره میکنه.
آیا میتونیم اقتصاد مردمی داشته باشیم؟ در حال حاضر بسیار دور از ذهن به نظر میرسه مگر با گذاری دردناک یا معجزهای سیاسی-اجتماعی. مردم عموما در حال رفتن به سمت «تلاش برای نمردن» هستن و نکته اینه که قشر مرفه اقتصادی و سیاسی در این زمان هم نه فقط دست از طمع برنداشتن، بلکه با ابزارهای مختلف و روشهای ناجوانمردانه جیب مردم رو هر روز خالیتر کردن. انسانهای گرسنه به سمت اقتصاد مولد نخواهند رفت، حداقل شانسی بسیار پایین در جهتگیری به این سمت و موفقیت دارن!
چه امیدهایی در این مسیر وجود داره؟ هرچند وضعیت به نظر روشن نیست و سراشیبی سقوط پیشروی اقتصاد و اجتماع ایران قرار گرفته ولی تاریخ درسهایی امیدوارکننده هم داره. مثلا، یک سیاستمدار خبره میتونه به جامعه شانس توانمند شدن و تعامل بین طبقات رو بده (اتفاقی که در زمان جنگ جهانی با حرفهایگری چرچیل برای انگلستان رخ داد). این میتونه یک پلهای بسیار مهم برای بازگشت به سمت تعادل و رفتن به سمت اقتصاد آزاد «سود برای همه» باشه.
اگر بقیه هم نکاتی از این دست به ذهنشون میرسه بگن، به نظرم میتونه مفید باشه. شاید حتی مهمتر از خود سئوال!!
چیزی که گفتید کاملا درست است و من همیشه به این موضوع فکر میکنم که راه خروج از این شرایط گره خورده چیست. با نگاه کردن به آدمهای اطرافم با تخصصهای گوناگون به این فکر میکنم که چرا شرکتهای خانوادگی در ایران شکل نمیگیرند؟
مثلا امروزه در بیشتر خانوادهها هم جامعهشناس هست، هم مدیر مالی و هم مهندس در رشتههای مختلف. به نظرم اگر هر یک از این اعضا سرمایه اندکی به علاوه دانش و تخصصشان را با هم به اشتراک بگذارند به نتیجه خوبی منجر میشود. اعضای خانواده شناخت بهتر و درک متقابلی از یکدیگر دارند که این میتواند در شرایط سخت، شرکتهای خانوادگی را از خطر فروپاشی نجات دهد.
جذب سرمایهگذار در ایران کار بسیار دشواری است چرا که سود کارهای غیر تولیدی (خرید و فروش مسکن، ارز و …) بسیار بیشتر از کارهای تولیدی است. از این رو من فکر میکنم یکی از راههای نجات از این وضعیت (بی نیاز شدن از سرمایهگذار) جمع شدن دوستان و آشنایان برای راهاندازی یک شرکت تولیدی است. اگر این اتفاق بیافتد به نظرم میتوانیم به سمت اقتصاد آزاد حرکت کنیم.
برداشت من از اقتصاد آزاد همان سیاستهای کلی سرمایهداریِ حاکم بر جهان غرب است. در این صورت جواب من به سوال منفی است و احتمال حرکت به اقتصاد آزاد رو اندک میبینم. مهمترین اصل در اقتصاد آزاد ، تجارت آزاد است. این تجارت در محدوده داخلی همه کشورها وجود داره و در نتیجه مهمترین قسم تجارت آزاد ، تجارت آزاد جهانی است. اینجا کشور ما در برقراری ارتبط تجاری با کشورهای دنیای کاپیتالیسم مشکل داره. حتی استراتژی «سرمایهداری در کشور» به منظور ایجاد اقتصاد آزاد بدون توجه به قسمت تجارت خارجی هم نه تنها ناممکن بلکه به شدت خطرناک است. این سیاست در دههها و سالهای گذشته اجرا شده و نتیجه مشترک همه این سیاستها ، شورش اجتماعی بود.
برای کشور ما ، به منظور رشد سریع اقتصاد و صنعتی شدن در کوتاهمدت ، استراتژی برنامهریزی متمرکز اقتصادی جواب میده. این استراتژی نسخهای است که جواب داده (کره جنوبی یا شوروی سابق) و لازمه اون اجرای سیاستهای متمرکز و کنترل شدید سرمایه است و دولت از بالا در سطوح اقتصاد کلان و با حذف مبادلات پولی فیمابین سازمانهای دولتی ، جهش تولید رو رقم میزنه. البته این سیاست متمرکز در بلندمدت به فاجعه ختم میشه.
برای شرایط اقتصادی ما مدل همکاری مردمی یا به اصلاح تعاونی و کنش تعاونمحور بهترین گزینه است تا در بلندمدت اقتصاد ما نه خصوصی که مردمی شود. به عبارتی توده مردم را درگیر کند تا با تجمیع خرد خرد سرمایهها و استعدادها ، شرکتها و شرکتهای بزرگ تشکیل شوند. مثلا هر روستای ایران میتواند یک شرکت تعاونی داشته باشد و از این مسیر مکانیزاسیون کشاورزی ، بازاریابی محصول و توسعه روستایی راحتتر انجام میشه.
احتمالا منظور شما طرحهای مرتبط با بانک جهانی در مورد توصیه به رعایت اصول اقتصاد نئولیبرال هست. البته این طرحها تقریبا در همهجا مشکل درست کردن و کمتر کشوری تونسته به درستی و با موفقیت اجرا کنه، برای نمونه آرژانتین هم درگیر همین مسائل هست. ولی نکته در ایران تفسیرهای غلط از اصول هم هست. برای مثال، اصل حمایت از سرمایهگذار به اصل حمایت از ثروتمند بدون توجه به نقش تولیدی، تفسیر شده و همین باعث اختلاف طبقاتی شدید و البته رانت بالا به نفع ثروتمندان شده، بدون اینکه اشتغالی برای قشر متوسط از این حمایت به دست بیاد.
در کل به نظر میاد که مناسبترین مسیر عبور توسعه اقتصادی از زندگی و رفاه نسبی عمومی هست و نه ساختن عددهای آماری. یعنی دولت روی بنگاههای خُرد و به شکلی غیرمتمرکز سرمایهگذاری کنه تا هم در قشر عمومی توانمندی ایجاد بشه و هم زمینه برای رشد بنگاههای بزرگ به طور خودجوش فراهم بشه. عملا یکی از بهترین نمونههای این رو میشه تا حدی در ترکیه دید. البته این مستلزم بازتعریف قدرت اجرایی در ساختار سیاسی هم هست. مثلا در ترکیه شهرداریهای عملا به شکلی شبیه به فدرالیسم دارای توان اجرایی بالایی هستن و این امکان برای رشد نسبتا موزون اقتصادی رو فراهم میکنن.
البته یک نکته مهم، نیروهای قدرتمند مقاوم در برابر این روند هست و به راحتی قابل اجرا نیست. واضحترین نیرو، کسانی هستن که از وضعیت فعلی سود میبرن و به راحتی از این سود دست نمیکشن. این تا حدی قابل رفعه: با تعامل و فهم این نکته که اتفاقا در این فرآیند سود اونها هم بیشتر خواهد شد. نکته مهمتر، تاریخ و ذهنیت تمرکزگرای جاکم بر ایران هست که در واقع ملیت رو معادل تمرکز میدونه و نسبت به هر نوع عدم تمرکز بسیار بدبینه. این نیرو بسیاری از تلاشها در این مسیر رو ناکام گذاشته و متاسفانه به راحتی قابل مدیریت و رفع نیست.
ممنون که از نمونه های موفق مثال زدین. جالب بود. مخصوصا که موافقم باهاتون که در اکثر خانواده هامون مهندس و مدیرمالی و … پیدا میشه. منتها یه چیز تو ایران متفاوته نسبت به آلمان یا سایر کشورهای غربی:
در خانواده های ایرانی و اصولا در زبان و فرهنگ فارسی تعارف به قدری زیاد است که حتی وقتی در حال ارزش آفرینی هستی هم ممکنه نتونی به فروش برسونیش! نمونه موضوع مرتبط: رودرواسی در فروش محصولات خانگی.
با چنین حجمی از رودرواسی، بعید میدونم یه تیم خانوادگی بتونه از پس چالش های کاری بربیاد.
پ.ن. تازه این با فرض اینه که دولت سر و کله ش تو یه کسب و کار خونگی وارد نشه! یعنی کی میتونه تضمین کنه وقتی یه کسب و کار خانگی گرفت، قشر مرفه اقتصادی-سیاسی نیاد با تهدید یا وعده سهامش رو به دست بیاره؟! چون با این حرف یوسف کاملا موافقم و نمونه هایی ازش رو هم سراغ دارم!
ولی خب این مشکل دوم هست، اول لازمه افراد بتونن نمونه های موفق کسب و کار ایجاد کنن.
مهمتر از تفسیرهای غلط ، عدم امکان اجرایی شدن چنین سیاستهایی در ایران کنونی است. مثلا مخالف غیرمستقیم صندوق بینالمللی پول با اعطای وام اضطراری به ایران ، در حالی که یک حقی است که کشورهای عضو میتوانند در شرایط بحرانی استفاده کنند. به عبارتی بدون مبادلات مالی و تجاری با جهان ، سرمایهداری قابلیت اجرایی شدن نداره. البته جهان خیلی بزرگه ولی در این سیستم اقتصادی ، ورای مثبت و منفی بودن تاثیرش در توسعه یک کشور ، دسترسی به بازارهای اصلی مثل نیویورک یا لندن مهم است و اتصال به چرخه تجارت جهانی.
برای موفقیت این سیستم همه مولفههای اصلی باید اجرا بشن. به نظرم اینکه برخی سیاستها رو اجرایی کنیم ولی در برخی دیگه ناتوان باشیم فایدهای نداره بلکه بر حجم مشکلات میافزاید. مثلا مدل شکست خورده آرژانتین به همین خاطره. حال اینکه مشکلات ما دوچندان آرژانتین است.
با توجه به شرایط کشور ما ، باید یک سری مولفههای جدید در مورد اقتصاد بازار تعریف کنیم که منطبق با شرایط و ویژگیهای کشور ما باشه. اجرای سیاستهای رایج ، پیروی از دستورالعملهای بانک جهانی یا صندوق بینالمللی پول و … ، نه تنها مشکلی رو حل نمیکنه که بر مشکلات میافزاید.
ببینید بحث اقتصاد سیاسی و رابطه قدرت و سیاست نکتهای بسیار قدیمی و در عین حال پیچیدهست. در واقع تمام نظریههای اقتصادی روی همین نکته میچرخه: تعدیل رابطه قدرت و ثروت. چه وقت قدرتمندان اساسا رفاه و رشد بقیه رو تهدیدی برای خودشون میبینن؟ معمولا این اتفاق وقتی میوفته که اهمیت منابع طبیعی بسیار بیشتر از منابع انسانی باشه! در نتیجه رقابت روی به دست آوردن منابع طبیعی خواهد بود و هر چقدر رقبا کمتر، سهم بیشتر. در واقع در این وضعیت، قدرتمندان نیاز به نیروی انسانی با خصوصیات قشر متوسط ندارن بلکه بیشتر به دنبال بردهسازی هستن! اتفاقی که به نظر در ایران در حال رخدادن هست!
مهمترین نکته در دنیای غرب آزادی اقتصاد به اون معنی نیست. آزادی اقتصاد معنای ذاتی نداره! دولت همیشه در اقتصاد دخالت میکنه ولی این تعدیل دخالت باید به شکل طبیعی و از طریق تنبیه و تشویق اتفاق بیوفته. در دنیای غرب این نکته به تدریج جا افتاده که سهم مالیات در دولت نقش بسیار اساسی بازی کنه! در نتیجه با کمک به گسترش هرچه بیشتر کسب و کارها و موفقیت اونها، خود سیاستمداران و دولت سود میبرن. از اون طرف، اهمیت منابع انسانی در برابر منابع طبیعی بسیار بالا رفته. در نتیجه توانمندی قشر متوسط، یعنی نیروی کار بهتر برای فرد قدرتمند، سود بیشتر و این چرخه ادامه پیدا میکنه. در واقع شعار اقتصاد آزاد در اساس اینه: «با هم میتونیم هم بیشتر سود کنیم و هم به همه سود برسه!»
این نگاه، یک نگاه جمعیه و متاسفانه تنها با عمل یک یا درصد کمی از جامعه قابل اجرا نیست! درصد بالایی از جامعه به هر دلیلی یا تصادف یا آموزش باید به این نگاه برسن و به تدریج طعم موفقیت جمعی رو بچشن. من فکر کنم نقطه تحول غرب در این بود که در فضای استعمار مدرن، این نگاه رو در جامعه جا انداخت! یعنی شانس تاریخی، وجود منابعی بیرون از جامعه برای غارت جمعی بود که به اروپاییها انگیزه مشارکت میداد وگرنه اونها هم الزاما چندان با برنامه پیش نرفتن. الان آموزش باعث شده که این تداوم داشته باشه.
این انتظار درست نیست. به استدلال نگاه کنین: شما به عنوان وامدهنده به فردی که دچار ورشکستگی شده تنها در صورتی وام میدین که بهتون ثابت کنه که توان تغییر مناسب رو داره و میتونه پول رو پس بده! منظورم اینه که حتی در بین افراد هم نگاهی وجود داره که باید برای وام شرایطی احراز بشه چه برسه به کشورها.
من واقعا فکر نمیکنم در شرایط کنونی:
مشکل سرمایهگذاری خارجی یا دسترسی به بازار کشورهای مختلف باشه. چون هم سرمایهگدار داخلی وجود داره و هم بازار وسیع. نکته اینه که فساد داخلی در زمینه حمایت درست از کسب و کار و راهاندازی کسب و کار مولد، مانعه. تحقیقات نصفه نیمهای وجود داره که نشون میده در ایران راهاندازی کسب و کار مولد بسیار سختتر از دلالی، رانتخواری یا کسب و کارهای میانی هست. دلیلش هم قدرت بسیار بالای وارداتچیها در ساختار هست که جای خودش رو داره. در این فضا، تولیدی اتفاق نمیوفته که بخواد صادر بشه یا نیاز به سرمایهگذاری خارجی رو ایجاب کنه.
قبل از ورود به بازار جهانی، اگر اقتصادی متعادل وجود نداشته باشه، ایران تبدیل به مصرفکننده میشه و تنها امیدش به فروش منابع خام خواهد بود. بدون توان رقابتی، در برابر شرکتهای غربی شانسی برای تولیدکنندههای ایرانی حتی در داحل هم دیده نمیشه چه برسه به رقابت خارجی. پس حداقل برای مدت زمانی میانمدت، اساسا رابطه اقتصادی آزاد برای ایران مصر خواهد بود (برخلاف ادعای معمول)
تقریبا هیچ کشوری سیاستهای بانک جهانی رو مو به مو اجرا نمیکنه. نیازی هم نیست که این اتفاق بیوفته، بلکه همونطوری که گفتم باید با سیاستهای متناسب علائمی در اقتصاد دیده بشه که به بانک اطمینان بده که مسیر تحول در پیش گرفته شده. منتها در ایران، چون مدیران محترم حال فکر کردن ندارن، چند اصل کلی و توصیهای رو برداشتن و به امید تحول، با تفسیر خودخواسته اجرا کردن و وضعیت به این شکل شده. در این فرآیند نتیجه مهمه نه اجرای مو به مو!
این مسئله در خصوص وامهای معمولی و توسعهای صندوق یا بانک جهانی درسته اما در خصوص وام اضطراری هرکشوری میتونه از سهم خودش و وام صندوق استفاده کنه و این پول سریعا در اختیار کشور قرار میگیره تا با بحرانهایی مانند شیوع بیماری ، زلزله ، سونامی و سایر فجایع مقابله کنه. اما در مورد ایران این درخواست طبیعی فعلا رد شده قلمداد شده و این چیزی جز فشار بر صندوق بینالمللی پول نیست.
برای توسعه به سبک اقتصاد بازار سرمایهگذاری خارجی یک رکن اساسی است. (مثلا چین بدون سرمایهگذاری خارجی به جایگاه فعلی هرگز نمیرسید) ما حتی در مورد زیرساختها نیز به این سرمایهگذاری نیاز داریم ولی به دلیل جریمههای دولت امریکا ، کشورها و دولتها مایل نیستند اتصال به نیویورک را فدای اتصال به تهران کنند.
اما همانطور که گفتم راهکار اقتصاد دولتی متمرکز و برنامهریزی شده و سرکوب سرمایه میتونه نیاز ما به خارج رو برطرف کنه و در مورد دوم با صنعتی شدن سریع کشور راه برای ورود بهتر کشور و حتی چانهزنی قویتر با کشورهای دیگه فراهم میشه. مثل سیاست کرهجنوبی در دهه 60. که البته هنوز هم 5-6 شرکت بزرگ دولتی اون زمان ، محور اقتصاد این کشور هستند.
حتی اگر برنامههای بانک جهانی دقیق اجرا شوند باز هم به مقصد نمیرسیم. یعنی با فرض وجود یک اراده جمعی در بطن قوا برای انجام اصلاحات جدی ، باز هم وضعیت نابسامان میشود زیرا ما مشکلات جدی در مبادلات مالی ، استفاده از ارزهای رایج ، بانکداری جهانی ، کشتیرانی ، تجارت جهانی و … داریم. ما حتی عضو سازمان تجارت جهانی هم نیستیم. اینها مشکلاتی است که ممکنه در کوتاهمدت جهش مثبتی رو داشته باشیم ولی بلافاصله سیاستهای اعمالی شکست میخورند.
فکر کنم مسیر ذهنی یکسانی داریم ولی برداشت متفاوتی ایجاد شده. برنامههای بانک جهانی با پیشفرضهایی نوشته میشه که در ایران وجود نداره. بنابراین در هر صورت منجر به نتایجی بسیار وخیم میشه چه دقیق اجرا بشه چه نادقیق. این اتفاق در مورد اکثر نظریههای موجود اقتصادی وجود داره، باید به پیشفرضها بسیار دقت بشه. مشکل بزرگ اینه که در ایران اقتصاددان نداریم که نظریات رو متناسب با ساختار و شرایط موجود تنظیم کنه ولی تا دلتون بخواد اقتصادخوان داریم که نظریه رو حفظ میکنن و به شکلی شلخته اجرا میکنن و بعد تعجب میکنن که چرا اینجوری شد!
ایران یک سرزمین با پتانسیلهای انسانی و اقتصادی مختص به خودش هست. من واقعا فکر نمیکنم در مرحله رشد نیازی به اتصال به بازار جهانی باشه، حتی اگر که اصراری بر بازار خارجی داره، میتونه روی نیازهای کشورهای همسایه تمرکز کنه. قطعا ارتباط مناسب با دنیا برای اقتصاد اهمیت بالایی داره، در واقع اقتصاد و رشد اقتصادی هم نیاز به ارتباط مناسب داره و هم در دولتمردان انگیزه برای نرمش در روابط بینالمللی ایجاد میکنه.
کشورها در جایی که بتونن حس منفعت مشترک ایجاد کنن، کمتر به انتخابهای تند رو میارن! حتی در مورد ایران و آمریکا در مقاطعی این اتفاق افتاده. من فکر میکنم شروع رشد میتونه به طور معجزهآسای خیلی چیزها رو تسهیل کنه، هم از نظر داخلی و هم از نظر خارجی. منتها مشکل در نبودن پتانسیل مدیریتی برای شروع و تفکر «برد برای همه» در داخل هست.
درسته و فکر میکنم نتیجه مشترکی که میتونیم داشته باشیم اینکه کشور ما با توجه به موقعیت و نقاط قوت و ضعف خودش نیازمند یک نسخه اقتصادی با مولفههای مناسب با شرایط و امکانات خودش است. به همین دلیل پیروی و تقلید از الگوهای مختلف اقتصادی در برهههایی از تاریخ معاصر کشور ما ، همگی به شکست منتهی شدند و حکومتها در راستای سیاست توسعه اقتصادی ناموفق شدند زیرا در تمامی این الگوها ، معیارها و مولفهها مناسب با کشور مقصد بوده. به قول یک نکته مدیریتی ، عامل موفقیت در یک شرکت ، الزاما نمیتونه عامل موفقیت در یک شرکت دیگه هم باشه.
و نکته مهم اینکه برای یافتن الگوی مناسب نیازمند اقتصاددانان توانایی هستیم که بتوانند از میان نظریات و دیدگاهها ، با توجه به شرایط الگوی مشخصی تهیه کنند ولی چنین چیزی تا الان رخ نداده. اقتصادخوانانی که هستند عمدتا پیرو یک مکتب اقتصادی غربی هستند و اجرای کلی الگوی چپ یا راست رو عامل موفقیت میدونند بدون اینکه در نظر بگیرند این عوامل به جای پادزهر میتونه زهر کشنده باشه. من فکر میکنم ما در همین مرحله چه باید کردِ اقتصادی ماندیم. به طبع مدیریت اقتصادی نیز سرگردان است. به همین دلیل با فرض برداشته شدن موانعی که قبلا اشاره کردیم ، فکر نمیکنم باز هم تاثیر مثبتی رخ بده و ما اسیر خام فروشی میمانیم.