بیایید با کلمات تصادفی یه متن کوتاه بگیم!

عالی بود :grin::ok_hand: یوسف بالاخره آچمز شد تو این قسمت :joy: میگم @moalem حالا که از شرکت کننده بعدی نام بردی اون چهارتا کلمه رو هم براش بگو

2 پسندیده

:grin: :grin:
صندل لاانگشتی، خودکشی، استارتاپ، همسر زیبا

3 پسندیده

از خاطرات همایونی:

مدتی قبل، حوالی ساعت یک بامداد بود که از فرط بیکاری قصد ملوکانه بر مرگ صغری[خواب] نمودیم، به امید دیدار حوریان بهشتی؛ که با هدف مقدس دون‌پاشی، مثقالی پروپاچه نمایان کرده که ایهاالنّاس! تقوا پیشه نمایید تا ببینید اینجا چه خبرهههههه!!
[و احتمالاً پورسانتی هم از برادر عزرائیل ابتیاع می‌نمایند از بهر تبلیغات و بازاریابی]

تا چشمانمان گرم شد و اولین حوری رُخ (ببخشید پاچه) نمایان نمود، از دیدن صندل لاانگشتی وی که با صدایی کانه خرناس خرس می‌گفت «من همسر زیبای تو در آن دنیا خواهم بود» بر خود لرزیدیم و صیحۀ دردناک و جگرخراشی از اعماق لوزالمعده سردادیم که اعترافات همسایگان هفت منزل را در خاطراتشان با همشیرۀ اینجانب به دنبال داشت!
[توضیح مهم یک: بنده خواهر ندارم البته]

بعد از تثبیت حالمان، کلاه خود را روی میز گذاشته تا در مقام قاضی بر ما خدمت نماید و سرانجامِ استنتاج منطقی ملوکه‌مان به این نتیجه رسید که عاقبت دنیای خاکی‌مان این بود و عاقبت دنیای باقی هم اون. پس چه بهتر که با یک فعل حرام و نابخشودنی مانند خودکشی خود را از شر حوریان رهانیده و همنشین ازخدابی‌خبران اهل جهنم گردیم.

فلذا با یکی از رعایا تماس حاصل نمودیم که ید طولایی در امر مقدس هاراگیری‌های ناموفق داشت. میانگین ماهی دوبار!
پرسیدیم الا یا ایها الرعیت! از تو می‌خواهیم نتیجۀ یک عمر تلاش و بکارگیری روش‌های مختلف خودکشی را برایمان بگویی. و او هم در پاسخ گفت:
بدانید و آگاه باشید که تمام راه‌های خودکشی متداول به کشور دوست و برادر ترکستان است، مگر آخرین راهکار که موثرترین روش انتحار است.
پرسیدیم آن چیست؟

و جان‌نثار چنین گفت:
خلاصه عرض کنم قربان! همۀ سرمایه، توان، علم، دانش و آموخته‌های خود در دانشگاه را در یک استارتاپ هزینه نمودم و سرانجام کار به جایی رسید که مادرم به عزایم نشست!

گوشی تلفن را قطع نمودیم و راه ایجاد یک استارتاپ را در پیش گرفتیم. تا چه پیش آید

[توضیح مهم 2: با عرض پوزش از دوستان، ممنون میشم اثرات قرص‌های سرماخوردگی در این نوشته را هم درنظر بگیرید]

6 پسندیده

موندم چرا خودكشى رو به استارتاپ وصل كردين، اگه همسر زيبا رو ميچسبوندين، يه داستان بين المللى هندى- عربى داشتيم كه احتمالا از سمت دولت به عنوان داستان برگزيده سال جهش انتخاب ميشد :thinking:

براى ادامه دار شدن بازى، چهار كلمه و داستانگوى بعدى رو هم بذارين. با توجه به چگالى كلمات قلنبه داستان خودكشى در بهشت، نفر بعدى كارش زاااره :triumph:

5 پسندیده

راستش خودمم موندم که اینا رو من نوشتم؟!! :thinking:

نتیجه اخلاقی:
تاثیر خواب‌آوری قرص‌ها رو دست‌کم نگیرین! :slightly_smiling_face:

یعنی من باید 5 تا کلمه انتخاب کنم؟ چشم
ولی داستانگوی بعدی رو آزاد میذارم

سیپروفلوکساسین 500 ، دنده برنجی گیربکس، بز مهربون، پدرخوانده 3 ، کله پاچه

(گویا همچنان اثرات قرصها پابرجاست) :smile:

5 پسندیده

سومین روزی بود که روی تخت بیمارستان مثل یک تکه گوشت افتاده بودم. عفونت وارد خون م شده بود و این یعنی کابوس پشت کابوس. از تمام آدمای اطرافم منتفر بودم. درست مثل آلپاچینو در فیلم پدرخوانده ۳. تشنه انتقام از هر چیز و هر کسی بودم. حتی از خودم. کادر درمان تنها داروی تجویزی شون سیپروفلوکساسین 500 بود. واقعا راه دیگه ای برای کنترل این عفونت لعنتی نیست؟!

صدای جیرینگ جیرینگ دنده‌های برنجی گیربکس تخت بیمارستان، در حکم خنجری بودند که روی زخم سر باز، کشیده بشه و با ورود هر عیادت کننده، این صدا دوباره تکرار می‌شد. نگاه ترحم ‌آمیزشون روی بدن نحیف و بیمارم روی تخت بیمارستان، درست مثل نگاه یک بز مهربان به کله پاچه بزغاله‌هاش بود. دوست داشتم تعارف و تشریفات صد من یه غاز را کنار می‌گذاشتم و زمان خداحافظی، یک گلوله از پشت به سرشون شلیک می‌کردم و بهشون میگفتم ممنون که اومدین و به درد هایم یک درد دیگر اضافه کردید!‌


دوستان شرمنده داستانم قهرمان و نتیجه و … نداشت. امیدوارم بد آموزی نداشته باشه :joy: :joy:

داستان بعدی رو دعوت میکنم از @hesam_fardad با واژه‌های پلاستیک، پلاس، الگوریتم، تابوت و کرونا ادامه بده.

8 پسندیده

اينا مگه واژه هاي من نبود :joy::joy:

دست تون درد نكنه… به جاي من بازي كرديد :joy::joy:

5 پسندیده

جای حسام بیا تو بازی :grin::joy: @Fatemeh-law

5 پسندیده

دیگه اینجا اینجوریه که موضوع خوب رو سریع می‌قاپن :joy::joy: باید حواست به جیبت باشه

6 پسندیده

اينا مگه واژه هاي من نبود

شرم بر من! :persevere:
بخدا تازه‌وارد بودم و قوانینو نمی‌دونستم

4 پسندیده

ای بابا! چه شرمی؟ چه اندوهی؟ داستان به این قشنگی و غیرقلنبگی به سبک مرآت الوقایع برامون نقل کردین … . من که کلی لذت بردم. مخصوصا که فهمیدم یکی از آخر و عاقبت های محتمل برام خودکشی هست :v:


پ.ن. پادپرسیا کلا روح آزادی در شکستن قوانین دارن! :grin: یه نمونه ی خیلی ساده ش رو میتونین مثلا اینجا ببینین. نمونه‌های پیشرفته تری هم در دسترسه که درش افراد حتی قانون بازی رو هم تغییر دادن و به بازی های جذاب‌تری رسیدن. و دروغ چرا، من همیشه یه جورایی «لجم میگرفته» از این قانون‌شکنی‌ها، و حتی گاهی بروزش هم دادم، مثلا اینجا و اینجا. ولی خب چه میشه کرد که زمین بازی اصلا برای همین خطاهاس.


فاطمه من هم منتظرم زودتر داستانت رو با کلمه های «پ»-اندودِ بعدی بشنوم @Fatemeh-law :

6 پسندیده

ممنون بابت اینکه منو از یک افسردگی (احتمالاً منجر به هاراگیری!) خارج کردین :grin:
و ایضاً سپاس مجدد بابت آشنا کردنم با مرآت‌الوقایع (تابحال نشنیده بودم) :pray:

4 پسندیده

جالبیش اینجاست که در این دو مثال کسی که قانون بازی رو عوض کرده @Jalal_Razavi بوده :joy: مایلم اینجا هم یه سری بزنه

4 پسندیده

با نیت قبلی این کارو نمیکنم فقط آزادانه نظرمو میگم :sweat_smile: وقتی گفتگو حضوری باشه نمیشه آزادانه و بی ربط نظر داد اما وقتی متنی و دورادور باشه دیگه همه کار میشه کرد :joy:

6 پسندیده

بيا اومدم @moalem
بلاخره بعد مدت ها تونستم وارد پادپرس بشم :rofl:

2 پسندیده

ادامه دادن بازی رو مد نظر دارید؟

1 پسندیده

بله بازي رو ادامه ميدم :muscle:

2 پسندیده

این چه داستانی بود نوشته بودم! کار صادق هدایت درون م بوده ظاهرا. :man_facepalming::man_facepalming:

2 پسندیده

5 تا کلمه پیشنهادی میگیم برای داستان نفر بعدی که دوست داره بنویسه؛
«رودربایستی»،«افساید میلیمتری» ،«جک و لوبیای سحر آمیز»،«مهندسی معکوس» ،«دیوار برلین»

1 پسندیده

@ایزابل
@sosan
@alisharifi

1 پسندیده