پدرم حدوداً 70 سالشونه و معلم بازنشسته هستن. در دوران جوونیشون تمایل زیادی به کتاب خوندن داشتن. اینو از صحبتای خودشون و سایر فک و فامیلمون راحت میشه فهمید. ولی چیز عجیبی که من ازشون دیدم این بوده که تا حالا ندیدم کتابی خونده باشن. دیدم کتابی رو شروع به خوندن کردن ولی شاید بیشتر از نصف روز اینکار رو ادامه ندادن و تابلو بوده که کتاب رو تموم نکردن.
حتی الان که بازنشست شدن و وقت آزاد بیشتری دارن هم اتفاق جدیدی در این باره ندیدم که بیفته.
در مورد جوونیشون در همین حد بگم که سطح مطالعه شون فوق العاده زیاد بوده و هنوز که هنوزه با همون مطالعات به خیلی از سوالات ما و بقیه جوابهای خوب و درستی میدن. مثلاً تا حالا سابقه نداشته که ازشون سوال تاریخی و یا فلسفی با مفهومی سخت پرسیده باشم و جواب نادرستی شنیده باشم.
اینه که به نظرم اومد احتمالاً از خوندن کتاب دلسرد و یا شاید دلزده شده باشن. چرا باید همچین اتفاقی بیوفته؟
<img src="/uploads/default/original/2X/1/149e2ef1818d903d6eb11a425090fe2ad52afe4a.jpg" width=“224” height="225"title=”دلسردی از کتاب” alt=”دلسردی از کتاب”>
به نظر من ایشون دلزده یاخسته نشدند.دربعضی موارد میشه به دونستن نکاتی که نیاز دارند ربط داد!اگه درست فهمیده باشم ایشون دردوران جوونی کتاب زیاد خونده ودرمواردی هم که شماواطرافیانتون سوال میپرسید بلده شاید کتابی هم که الان ودراین سن میخونه صرفا به معنای تفریحه نه دلزده شدن!گاهی خود ادم هم حتی اگه بخواد برای تفریح کتاب بخونه خسته میشه مگه اینکه دو یا سه تاکتاب رو همزمان با هم میکس کنه وازهرکدوم یه ذره بخونه!خودم معمولا این کارروانجام میدم!ونیز شاید بعداز خوندن چندصفحه کتاب به کارهای دیگه ای مثل تلویزیون دیدن بپردازه!!نگفتن که همه اش بشین کتاب بخون.
ولی تو مورد دیگه ای خودم همین مشکل رو تجربه کردم. تقریباً از بچگی همیشه هر فیلمی که بود رو میدیدم. ایرانی (قدیمی-جدید) ، آمریکایی ، فرانسوی، هندی، ژاپنی و… این قضیه تا همین پارسال ادامه داشت. فیلمای روز دنیا رو با توجه به بازیگر و کارگردانایی که دیگه الان با خودشون وسبک کارشون آشنایی داشتم رو در اولین فرصت که میومدن تو بازار میدیدم. ولی نمیدونم چی شد که یه دفعه نتونستم دیگه ادامه بدم به فیلم دیدن. هم فرصتش رو دارم و هم دلم براشون تنگ میشه. ولی می تونم بگم تو این یه سال شاید فقط دو یا سه تا فیلم رو تا آخر دیدم.
یه مقدار زیادیش فکر کنم برمیگرده به اونجا که اولویت های زندگیم دارن عوض میشن. یه مقدار هم به خاطر اینکه سینمای جهان تغییرات زیادی داشته و دیگه منی رو که عاشق فیلمای کلاسیک بودم رو ارضا نمیکنه. شاید این موقعیت رو بتونم با تماشای دوباره ی کارای قدیم برگردونم به حالت سابق(چون واقعاً فیلم دیدن رو دوست دارم)
یه حدس در مورد مساله نپرداختن یا کم پرداختن به کتاب و فیلم که ممکنه درباره حس خودم هم اینطور باشه اینه که شاید آدما به این میرسن که چقد بخونیم و ببینیم تا بدونیم؛ باید پاشیم یه کاری بکنیم. میدونم که دونستون مقدمه عمله ولی همشم نمیشه نشست و خوند و . . . باید کارای عملی هم در حد دونسته هات انجام بدی. شاید بیربط نباشه به مقایسه تماشاچی یا گزارشگر ورزشی بودن با رفتن تو زمین و بازی کردن و ایجاد تغییر مؤثر برای خود و دیگران.
من فکر نمیکردم روزی برام اتفاق بیفته. اون هم به خاطر شرایط اجتماعی. حالا شاید من کتابخون حرفهای حساب نشم و کتابهای خوندهام - از درسی و غیردرسی - رویهمرفته 800-900 تا هم نشه ولی وقتی میبینم خوندن باعث عذابام میشه، ارتباطم با محیط و اطرافیانام ضعیف میشه، و حالا که دغدغۀ مالی بیشتر از همیشه شده؛ چرا باید بخونم؟ الآن توی شش ماه گذشته که 3-4 تا کتاب بیشتر نخوندم. نمیدونم چهقدر دیگه ادامه پیدا میکنه؛ فقط امیدوارم اوضاع روبهراهتر بشه.