نه، من با خودم میگم خب نظرشون رو گفتن. من به نظرات افراد احترام میذارم. معمولا سعی میکنم اطرافیانم رو با عقایدشون هرجور که هستن بپذیرم.
منظور این بود که این جور مباحثی هم در پادپرس دیده میشه. وقتی گفته میشه بحث مذهبی نباید بشه پس کلا باید همه جانبه رعایت بشه نه اینکه سلیقه ای برخورد بشه.
و اینکه پیام از طرف پادپرس حذف میشه و نه کاربران.
تیم پادپرس دو تا کار رو میکنه:
- به پرچم هایی که زده شدن، رسیدگی میکنه.
- خودش گاه به گاه بحث ها رو دنبال میکنه و اگه جایی به نظرش لازم بود دست به اچار میشه.
بالتبع تیم تا میتونه این لزوم رو به تعویق میندازه به این امید که بحث خودش مسیر مناسب رو پیدا کنه. ولی اگه قسمت سیاسی و یا مذهبی بحث ادامه دار بشه، فارغ از معنایی که منتقل میکنه و درستی-نادرستی محتوا، دست به کار میشه.
و چون همه این اتفاقا انسانی پیش میره، احتمال خطا درش هست. فعالیت سایر کاربرها و جمع میتونه تا حد امکان این خطا رو کم کنه.
ریسک سوبرداشت راجع به بعضی کلمات یا گفتگوها بیشتر از بعضی دیگه س. مثلا احتمال مرتد شمرده شدن به دلیل استفاده نامناسب از عبارت «عروسی مذهبی» کمتر از احتمال مرتد شمرده شدن در اثر استفاده نامناسب از کلمهی «قران» هست. و خب چه بهتر که برای عبارات پرریسکتر سریعتر دست به آچار شیم، چون ممکنه ناخواسته باعث آسیب جسمی به محیط و انسانها بشه.
شماهم می فرمایید استفاده نامناسب، نه اینکه گفته بشه مثلا فلان چیز که در قرآن هست از نظر علمی ثابت شده.
خواندن این بحث توصیه میکنم:
مسئله اینجا فقط خود کامنت یا نوشته نیست، واکنشی که در دیگران القا میکنه هم هست. بحث های مذهبی و سیاسی نیاز به پذیرش خیلی بالا و بی غرض دارن. چنین ظرفیتی رو من شخصا نه تو خودم نمیبینم، و نه تو آدمای اطرافم. دلیلی نمیبینم براش ریسک کنیم.
واقعا مسئلههای زیادی هست که جای گفتگو و انتقال فکر داره، و چه بهتر که اول از اون مسئله ها شروع کنیم به یادگیری پذیرش و افزایش ظرفیت.
یادم بمونه
بالطبع یا بالتبع؟
آیا این داستان واقعی بود؟
ادامه ماجرا در قسمت بعد
صددرصد بالتبع
باقیش کدگذاری شده صحبت شده، سخته برام گشایشش. البته میتونم کدگذاری شده پیش برم، ولی اون وقت نتیجه میشه:
۰۰۱۰۰۱۰۱۱۱۱۰
۰۰۱۰۱۱۱۰۱۰۱۰
…
لاله جان بالطبع درسته (به معنای درنتیجه با ساکن روی ب ) یا به تَبَع “آن” یعنی اگر به تبع یا بالتبع (با حرکت فتحه روی ب) رو استفاده می کنید باید یه مضافه الیه داشته باشه.
با ساختاری که شما در جمله استفاده کردید اولی درسته.
ممنون، ولی … .
به نظرم میرسه به تَبَع کلا کلمه ی دیگه ای هست. البته اینجا مرجع هر دو کلمه: بالتّبع و بالطّبع واژه نامه معین هست، که به اولی معنی «در نتیجه» و دومی معنی «از روی سرشت» نسبت داده:
http://www.vajehyab.com/moein/بالتبع
http://www.vajehyab.com/moein/بالطبع
بالطبع من رو یاد طبیعتا میندازه بیشتر تا در نتیجه … . و بالتبع یاد تابعیت که بیشتر به منتج شدن میاد. خلاصه ماجرا اینکه هنوز مطمئن نیستم «وقتی میخوام بالتبع/بالطبع رو استفاده کنم، قراره چطور بنویسمش؟!»
آخه اصلا تبع با ساکن ب معنی نداره! توی اون لینکی که گذاشتید هم همون تَبَعه (تابعیت ریشه ش تَبَعَ است ). و تبع بهر حال مضاف الیه نیاز داره. تبع چی؟ بالتبع و به تبع هم یه کلمه س. یکی ش عربیشه یکی ش فارسی شده.
بلاخره یه نفر حق منو از این لاله ی خشن و عصبانی گرفت
یعنی پرسش ها رو حذف نکنیم شاید یک نفر پس از یه مدت نظرش عوض شد بالاخره کامنت خودشه دیگه . این که هر پرسش تشبیه شده به نهال تشبیه خوبیه ولی جامع نیست . نهالی که در فضای عمومی مثل پارک کاشته میشه رو یه نهاد داره انجام میده برای مردم و نمیتونه اون نهال رو ریشه کن کنه مگر با جابجایی اون نهال و یا کارهای بهتر دیگه. ولی در پادپرس با شخص طرفیم و نه نهاد عمومی که داره نهالش رو با دستای خودش میاره، پس در این جا هم میتونه در صورت عدم رضایت از محل کاشت یا عدم کیفیت نهال، نهالش رو برداره و جای دیگه ای ببره
یعنی میگین پادپرس دفتر خاطراته که هر کسی فقط برای خودش داره مینویسه و بقیه که قسمتی از پاسخ رو نقل قول میکنن و درباره ش گفتگو میکنن، یا حتی پاسخ رو میخونن دارن وقتشون رو تلف میکنن؟
مثلا جلال الان پاسخ شما رو خونده و لایک کرده، من دارم این پاسخ رو میذارم فقط به خاطر جوابی که شما مطرح کردی، حالا شما به هر دلیلی (فرض کن برا اینکه من لایک نکرده دارم باهاتون گفتگو میکنم) بهتون برمیخوره و میخوای بری؛ پاسخت رو هم برداری. حکمش چیه؟
نفرات بعدی بیان ببینن یکی تو هوا با خودش گفتگو کرده؟
پادپرس یه منبع جمعیه. دفتر خاطرات نیست. تو سردرش مستقیم نوشته شده «همفکری»، نه «فکر». اگه شخصی رضایت نداره، و مایل نیست بسازه، میتونه با خیال راحت بره جای دیگه؛ ولی بهتره برای خودش حق تخریب رو قائل نشه.
حراااام است، حرااام!
و لیکن این مباح است. اگر به عنوان دفتر خاطرات هم ازش استفاده کردی، پاداش و عذابی در کار نیست. نگران نباش
خیر تمام کسانی که لایک و جواب میدن محبت و توجه دارند.
چه عصبانی ! بله درسته و در جمعی بودنش شکی نیست ولی اول از همه شخص مهمه ؛ فرض کنیم مثلا یک نفر پرسشی مطرح کرده که بازخورد نداشته یا جوابش رو جای دیگه پیدا کرده و نخواسته به دوستان زحمت بده و یا نظرش درباره اون سوال تغییر کرده خوب دوستان دیگه نباید ناراحت باشن از حذف سوال چون به هدفش رسیده .تا جایی که من میدونم هم ناراحت نمیشن .
ولی اینکه مدیران پادپرس این رفتار رو نمی پسندند مسئله دیگری است.
در ضمن خیلی از سوالات فراوانی زیادی دارن و سوالاتی مشابه بارها از زوایای مختلف پرسیده میشه و چه بسا بهتر هم پرسیدن .
این قضاوت درست نیست، نوشته ی من با لبخند نوشته شده بود، و البته لحنش محکم بود، نه عصبانی. به نظرم فرق هست بین محکم و عصبانی. موافقید؟
توصیفی که پیشتر مطرح کردین، شامل حال بلاگهای فردی میشه، که تقریبا گاهی مثل دفتر خاطرات هم ازشون استفاده میشه. ولی پادپرس بلاگ نیست، البته مشکلی نیست توش کسی بلاگری کنه ولی خوبه از این نکتهی ظریف اگاهی داشته باشیم، وگرنه ممکنه جایی سوتفاهم پیش بیاد.
من فکر میکنم بهتره مثل یک بنا بهش نگاه کنید. پرسش زیربنای یک خونه میشه که با لایک و توجه و پاسخ به تدریج رشد میکنه. هر پاسخی هم که پاسخ میگیره، همین حالت رو داره. نه منصفانه نه عاقلانه ست، اگر یه نفر به خودش حق بده که این بنا رو خراب کنه.
به نظرم این روزها در همه جا باید روی آزادی فردی روی محیطهای اجتماعی واقعا باید کار و بحث بشه. حق مالکیت معنوی فرد با آزادی برای ضربه زدن به این ساختار متفاوته!
بخاطر همینه زیاد نمی پرسم چون نوشته های من حالت دفتر خاطرات یا نظر شخصیه تا نظرهای دقیق علمی. یحتمل همین رویه رو باید ادامه بدم و فقط بخونم
لحنت کلا یه جوریه که محکم و عصبانی به همراه ترکه آلبالو و ۲ تا تیزی برای شکنجه و ناخون کن و پوست کن هم توش به چشم میاد اما دیگه ما فهمیدیم دلت قد گنگیشکه با تازه واردا یکم ملیح تر هم میشه توضیح داد حتی لبخندت هم توش ۳ ۴ تا فحش جاساز شده واسه وقتی که کسی خواست تخریبی انجام بده نثارش کنی البته همش بخاطر اینه که اینجا برات اهمیت داره.
مثل میشون برای الکساندریا
من به پارک تا حالا آسیب نزدم و اگر هم زدم اصلا یادم نیست.
اما به تابلوهای خیابان ها علاقه مند بودم.
یه کلکسیون از تابلوهای خیابونای معروف لندن(مثلا) درست کرده بودم و باهاشون عکس های فاتحانه میگرفتم.
بعدش این عادت رو ترک کردم و از تابلوها عکس می گرفتم.
برای مثال ؛بن بست باز؛ که یه کوچه کنار محل ارس باران بود.
خب حالا از کارام پشیمونم (مثلا) و دیگه تکرارشون نمی کنم(جدی)