یادمه مامانبزرگم، ننه جان، بچه که بودم کنارم مینشست موقع غذا خوردن، و بعد اگه تکه نونم رو ربز میکردم و نمیخوردم، بهم میگفتن که «به تعداد این ریزه نون ها قراره بچه داشته باشی!» و من رو با همین جمله ی ساده مجاب میکردن که اگه میخوای بزرگ شدی زحمتت کمتر باشه، نذار غذای دستخورده ت بمونه.
حدود هفت-هشت سال پیش سر یه همایش سلامت بودم که شنیدم «چیزی که میخوای دور بریزی رو نریز تو معده ی خودت!». حرف به نظرم معقول بود و هست و به نظر پیام اخلاقی نسل ماست. شاید برای جلوگیری از چاقی افراد به چنین پیامی رو آوردیم.
من بزرگ شده ی خراسان هستم، یه منطقه ی خشک جغرافیایی. در خانواده مون زیاد مواد غذایی دور ریخته نمیشن. ته بشقاب های غذامون معمولا چیزی باقی نمیمونه سر سفره. مهم نیست سفره ی خودمون باشه یا سفره ی سلف سرویس یا جای دیگه.
البته چند سال اخیر معده دردی گرفتم، و بعد از تست های مختلف به این نتیجه رسیدم که وقتی برنج سلف دانشگاه رو نمیخورم یا کمتر میخورم معده م اذیت نمیشه. و از اون موقع یا میگم برام کمتر برنج بکشن، یا اینکه اگه در موقعیتی برنج سلف زیادی هست میریزمش دور و نمیخورمش/نگهش نمیدارم.
خودم هم بیشترین ماده غذایی که تا الان دور ریختم شیر بوده و خیار. هر دوش معمولا قبل از اینکه بتونم مصرفش کنم خراب میشه. مخصوصا وقتی برندهای خاصی از شیر رو میخریدم که اساسا موقع خوردن پشیمون میشدم از خرید
پدر بزرگ من هم همیشه وقتی همه از دور سفره کنار میرفتن میشست و با حوصله اون خورده نون های رو جمع میکرد و اگه ماستی چیزی بود با ماستش مصرف میکرد. از تربیت خودمم هم بیاد دارم که تو بچگی هر وقت نون تو خیابون میدیدم اون رو به جای بلند یا چیزی میذاشتم تا مبادا پایی چیزی روش رد بشه چرا که غالبا از مادر میشنیدم که نان برکت خداست و گناه داره. در حال حاضر مادر با تیکهای که میزنه معمولا از غذاهای اضافی برخی از وعده هادر باقی غذاهاش استفاده میکنه مثلا اصفهانیان غذایی به نام حلیم بادمجان دارند که توش باید از برنج پخته استفاده بشه( تا جاییکه من میدونم) و مادر من یخلی وقتها بعضی برنجهای اضفی غذا رو تو فریز نگه میداره و موقعی که بخواد حلیم بادمجون درست کنه توش به کار می بره
عادتی به پرخوری ندارم ولی چیزی که همیشه ازار دهنده است برام اینه که اگر تو خونه باشم و بخوام غذا بخورم والده محترم همیشه اصرار داره که “بوخور ، بوخور” (به هر حال خیلی واسه اون غذا زحمت کشیده!قربونش برم:kissing_heart:)
اگر تو رستوران باشم معمولا مقیاس غذا و نوشابه و … زیاد مناسب نیست یا باید تا خرخره بوخورم یا بذارم بمونه(اگر فست فود باشه با خودم میبرم که بعدا بوخورم ولی بقیه چون امکان بردنشون نیست میذارم بمونه)
منظورم اینه که هدر نرفتن غذا بعضی وقتا در تعارض با سلامتی آدم قرار میگیره.من نخوردن رو ترجیح میدم.
در ضمن هر جا که بهم سس تک نفره بدن به تعداد سهمم+1 میگیرم و میندازمش دور!که یه سسی که احتمالا واسه سلامتی مضره به بقیه هم کمتر برسه:imp: (در دفاع از خودم بگم که به هر حال سهم سس خودمه)
اینا راه حلهایی هست که در لحظه به نظرم میرسه و انجام میدم ، ولی خوب دقیقا باعث هدر رفتن منابع میشن!
در مورد دور انداختن سس مثلا میتونم بگم درسته سهم خودتونه ولی اینکه دور بندازید به این معنی که کلی چیز دیگه رو هم این وسط دور انداختید مثل: پول مواد اولیه، پول کارگر، پول کارخونه، آب برق و… ، هزینه ی حمل ونقل وبسته بندی ونگه داری، من یه پیشنهاد بهتر دارم میتونید اون سسی که دست نخورده وباقی میمونه رو به سر جاش برگردونید ویا پس بدید تا یه شخص دیگه حق انتخاب داشته باشه خودش که آیا دوست داره برای سلامتیش قدمی ورداره وسس استفاده نکنه ویا استفاده کنه با دور ریختن خب چیزی درست نمیشه! چون شما انگار اون کالارو ازون شرکت بیشتر میخرید ! در مورد نوشابه ها هم همینطوره به هر حال پول این نوشابه از جیب شما میره و هرچی بیشتر بخرید ودوربریزید! تولید اون شرکت افزایش پیدا میکنه!
خیلی فرهنگ جالبی هست تو اصفهان من علتشو نمیدونم وریشه ها تاریخیشم نمیدونم ولی این فرهنگ باعث شده که دور ریز غذاها وکلا سطح تولید زباله ی این شهر به شدت کم بشه تا حدی که ای شهر تو کشور پیشتازه توی کم بودن حجم زباله ها!
یه تفاوت فرهنگی که من توی مقایسه جائی مثل زنجان (که طبیعت سختی داره از نظر تولید مواد غذائی) با جائی مثل قصرشیرین (که کاملا برعکسه) دیدم این که جاهائی که تولید مواد غذائی سخت و محدود به بهار و تابستونه فرهنگ بسیار پیشرفته تری دارن توی مصرف و ذخیره سازی. شاید بشه با مطالعه این فرهنگها ایده های خوبی برای استفاده بهینه به دست آورد
بچه که بودم وقتی دونه های برنج پراکنده تو بشقابم باقی میموندن بابام میگفت “اگه همه آدمای دنیا مثل تو حتا یه دونه برنج تو بشقابشون بذارن، میدونی چقدر برنج میشه؟” (قطعن من هیچ نظری نداشتم همه آدمای دنیا مثل من پلو نمیخورن.)
چیزی که این داستانو خاص میکنه جمله نسبتن کلیشه ای بابام (البته برا من ِ کودک کلیشه ای نبود) نیس، اینه که این جمله رو تقریبن سر هر وعده غذایی به روشای مختلف تکرار میکرد، تا بلخره من عادت کردم تا اخرین دونه برنج تو بشقابمو بخورم.
پس میشه بحث هدر رفت غذا رو برای بچه های دبستانی طرح کرد و به راه های مختلف اونا رو تشویق کرد که مراقب هدرفت غذا رو توی خونه/رستوران/… باشن. به نظر میاد بچه ها خیلی بیشتر از بزرگترها تحت تاثیر اتلاف غذا که می تونه خیلی از گرسنه ها رو سیر کنه، قرار بگیرن و این تاثیر شاید عمیق تر و ریشه دار تر هم باشه. (-> شاید بشه طرحی مثل طرح همیار پلیس پیاده کرد.) #ایده ی خام