یه مدتیه حس بدی نسبت به یه سری افراد پیدا کردم افرادی که جاهایی حقوق من رو ضایع کردن، نه تنها خودشون بلکه پدرانشون. اما این روزها هم خودشون هم پدرانشون از خیلی نظر ها از من جلو تر هستن، وضعیت تحصیلی، مالی و احترام اجتماعی. این حس من رو می ترسونه چون گاهی توی پس ذهنم با خودم فکر میکنم که شاید این حس حسادته ولی الان ایمان دارم که در شرایط این افراد به هیچ وجه رفتاری که اونها انجام دادن رو انجام نمیدادم.
فرق بین نفرت، خشم، ناراحتی و حسادت چیه؟ از کدوما باید دوری کرد و چجوری؟ جمله معروف نلسون “ماندلا که میگه میبخشم ولی فراموش نمیکنم” این جمله چه زمان امکان پذیر هست؟
باید به خودمون القا کنیم که انسان توانایی هستیم ومفید و خودمنو با دیگران مقایسه نکنیم یعنی ملاک دیگران نباشند چون این احساسات بیشتر وقتی فردی را موفق تر ویا \یشرفته تر از خود میبینیم به وجود میاد
قوی باشیم و
به نظر من حسادت نمی کنی، فقط از اینکه با ضایع کردن حق تو یک وجهه ی اجتماعی برای خودشون پیدا کردند ناراحتی و خب این هم قابل قبوله. چون به نظر میرسه از افراد برای پیشرفت خود پله ساختن.
من فکر کنم بهتره با معیار (نه چندان دقیق ولی قابل لمس و متمایز) در مورد احساسها صحبت کنیم تا بتونیم اثرات مثبت و منفی این چهار احساس رو بسنجیم. برای پیشنهاد معیارها،
نفرت حسی ناشی از ارتباط دادن عملی به شخص صرفا براساس خصوصیات ذاتی یا تفاوت چه از نظر طبیعی جه از فکریه. نکته اینه که در نفرت لزوما شخص مورد هدف ارتباط مستقیم با شما نداره. برای مثال اینکه یه نفر صرفا به دلیل اینکه رنگ پوست متفاوتی داره، جنایتکاره یا صرفا چون عقیده خاصی داره. نژادپرستی، عقیده پرستی و چیزهای از این قبیل اساسا منجر به نفرت میشن.
خشم بیشتر ناشی از ضایع شدن حق ( از نظر شما ) از طرف شخص مورد هدفه. مثلا در موردی که مثال میزنید، احساس میکنید که کسانی حق شما را ضایع کردن و جلوی پیشرفت شما رو گرفتن. در خشم، ارتباط مستقیم و واضح بین افراد وجود داره.
ناراحتی به معنی که در این دسته به کار میبریم، ناشی از برآورده نشدن توقعاته. در ناراحتی، حق به معنی خشم وجود نداره، بلکه به دلیل سطح رابطه بین افراد، توقع متفاوتی از ارتباطات معمول اجتماعی ایجاد شده که برآورده نمیشه.
حسادت ناشی از رقابت بین افراد در اجتماعه. این رقابت برای رسیدن به هدفی مشترکه و اگر فردی بهتر از شما کار کنه، این حس ایجاد میشه. این حس در قسمتی از حرفهائی که گفتی وجود داره.
من فکر میکنم، حسی که داری ترکیبی از خشم و حسادته. ممکنه تعبیری که از حقخوری داری درست نباشه، ولی احساسی که در مورد پیشرفت بقیه داری قطعا به حسادت مربوط میشه. این به خودی خود اصلا حس بدی نیست.
به جز نفرت، سه حس خشم، ناراحتی و حسادت بسیار طبیعی هستن و اگر به صورت کنترل شده و در جهت درست استفاده بشه، کارکردهای بسیار مثبت فردی و اجتماعی دارن. البته کارکردهای منفی زیادی هم دارن بسته به عملی که در اثر این احساسها انجام میشه. برای مثال، خشم به تثبیت حقوق اجتماعی کمک میکنه (چون به انسانها انگیزه جنگیدن برای حقوق خودشون رو میده)، ناراحتی به تثبیت دوستی سالم کمک میکنه (چون با فرستادن سیگنالی به دوستتون جلوی نامتعادل شدن دوستی رو میگیره) و حسادت میتونه انگیزهای برای فعالیت بیشتر برای رسیدن به هدف باشه.
نکتهای که وجود داره، اینه که با تعبیرهای غلط از حق و توقع، حسادت میتونه به خشم تبدیل بشه، یعنی در یک رقابت حس کنید که چیزی که از دست دادید حق شما بوده نه نتیجه رقابت.
معمولا خشمهای اجتماعی وقتی مسیری برای تخلیه پیدا نمیکنن، به سمت نفرت پراکنی میرن. چیزی که امروزه در دنیا شاهد اون هستیم از همین مسئله ناشی میشه.
من در مورد تعاریفی که شما ارائه کردین و منبعشون اطلاع ندارم. ولی این حس زمانی ایجاد شد که این فراد به ما وعده دادن که در کار مشترکی سود حاصل رو تقسیم کنیم. اما زمانی که باید این تقسیم انجام میشد این دوستان هر روز عقب انداختن و زمانی سود رو تقسیم کردن که ارزشی نداشت. اما با اعتباری که از کار مشترک ایجاد شده بود برای خودشون ویلا ها ساختن، جشن های عروسی پر خرج سامان دادن و در زمانی که ما درد میکشیم در جواب میگن الهی بمیرم… کار شکنی می شه… من درک می کنم ما هم مشکل مشابه داریم…
این حس که در ادامه ایجاد میشه نمیدونم چیه ولی هرچی هست آزار دهنده است.
درک خودم از کلمات بود و البته تطابق با واقعیت. این حس شما خشم میتونه باشه و خیلی طبیعیه. حس خشم رو باید به نحوی تخلیه کنید وگرنه بسیار آزاردهنده میشه. مسئله اصلی رو احتمالا نمیشه که کاری کرد ولی راههای زیادی برای تخلیه خشم وجود داره.
چه پرسش خوب و مرتبطی با چیزی که در ذهن داشتم! اول اجازه بدین داستان تجربه م رو بگم:
اوایل این هفته کسی با اصرار میخواست بهم بقبولونه که من یه فمنیستم! برای این شخص احترام قائل بودم و در اون لحظه ی تعامل به سختی حوصله م کشید و تونستم بهش بگم در اشتباهه. و به اکراه پذیرفتم.
و از لحظه ای که پذیرفتم، یه احساس عجیب و قاطی ای درم شکل گرفت که حداقل تا یه روز به شکل ممتد درم وجود داشت. و تا وقتی برای خودم ننوشتم چرا فکر نمیکنم من فمنیستم، کمی ارامش پیدا نکردم.
تا الان دقیق نمیدونستم حسم نسبت به اون موقعیت و اون فرد چیه. ولی الان میتونم با اطمینان بگم حسم نه غم بوده و نه خشم. اگه غم بود این قدر ممتد نمیشد، کسی نیستم که ناراحتی رو در خودم انباشته کنم. ضمن اینکه رفتاری که این حس درم القا میکرد به هیچ وجه تمایل به گریه کردن نبود. خشم نبود، چون در برابر موقعیت هایی که عصبانیم میکنن منفعل برخورد نمیکنم و روشی برای تخلیه پیدا میکنم. ضمن اینکه بعد ۲ جلسه ورزش هنوز حسش درم زنده س، در حالی که احساس خشم و عصبانیت معمولا در ورزش کردن هام به نیرو محرکه تبدیل میشه.
حسم انزجار بود. درجه ای خفیف از حس نفرت. خیلی خوب این حس رو نمیشناختم، و یه دلیل گیجی رفتاریم هم در همین بود.
دنبال منابعی برای شناخت رفتارهای ناشی از حس نفرت هستم و حتما اگه چیز خوندنی گیر آوردم به اشتراک میذارم.
حدسم اینه که در موقعیت شما هم حس مربوطه چیزی از جنس نفرت و حال به هم خوردن هست. و نه خشم یا ناراحتی یا حسادت. چه در هر سه این حس ها رفتار حاصل نسبتا مشخص و واضحه، ولی در حس انزجار و نفرت واکنش خیلی شفاف نیست.
من فکر می کنم که تفکیک کردن این چهار کلمه کار مشکلی باشه و به نظر من از یه جنس هستند. ما ادما در مواجه با تجربیات حسی مختلف و جدید حالاتی رو تجربه می کنیم که سعی بر برچسب زدن با کلمات مختلف روی اونا رو داریم، ولی بازم حالتی رو میشه تجربه کرد که ترکیبی از کلمات بالا رو داره و یا حتی تو هیچ کدوم از مفاهیم بالا نمی گنجه. پس فکر می کنم نشه ازشون دوری کرد ولی میشه بهشون اینطور نگاه کرد که گذارا هستند تا وقتی که اصرار به انتخابشون نداشته باشیم
در مورد مثالی که پایین تر بهش اشاره کردید. بله هستند ادمایی که برخی از کاراشون با اوای ذهنی ام همخوانی نداره و در مواجه با اونها می تونم دو راه (حداقل) پیش رو بگیرم یا بهشون بپردازم و تو ذهن خودم پرورششون بدم یا از ذهن بیرونش کنم و نادیده بگیرمشون.
با توجه به تجربه خودم، انتخاب راه دوم بیشتر باعث ارامشم شد.
در مورد جمله نلسون ماندلا برداشت من اینه که مفهوم این جمله در هر زمانی امکان پذیر هست، چرا که هر تجربه ای باعث ایجاد اگاهی میشه. بخشش باعث میشه در درون خودت به صلح برسی و در نهایت اگر تجربه رو فراموش کنی، مجبوری دوباره تجربش کنی.
مقاله ساده اى در وصف ٦ حس بنيادى معرفى شده توسط اكمن خوندم كه توصيفش از نفرت ساده و ملموس بود. شايد تفاوت نفرت و خشم رو با يه مثال ساده راحتتر بشه ديد:
حس نفرت يا انزجار[1] يكى از شش حس اوليه هست كه توسط اقاى اكمن معرفى شدن و در خدمت محافظت از ما كار ميكنه. وقتى به چيزى برميخوريم كه از نظر بصرى، بو و يا طعم برامون ناخوشاينده اين حس دست ميده. مثلا غذاهايي كه خراب شدن، و اين رو ميشه يه جور راهكار مغز براى دورى از مواد احتمالا مضر و كشنده براى بدن دونست.
همين طور وقتى صحنه هايى مثل خون يا مرده يا … ميبينيم، حس انزجار بهمون دست ميده و اين هم باز ميتونه راهكار دفاعى براى فرار از موقعيتهايى باشه كه درش امكان انتقال يه بيمارى و يا اسيبى به بدن هست.
به شكل مشابهى ديدن رفتارهاى غيراخلاقى يا ناپسند و يا شيطانى حس انزجارمون رو زنده ميكنه.
واكنش معمول به چنين حسى دورى كردن از منبع ايجاد كننده اين حس هست، يا در هم كشيدن چهره و يا احساس تهوع و بالا اوردن.