یه نکته دیگه، من این سوال وقتی برام به وجود اومد که داشتم با یه نفر بحث می کردم، و نظر خودم رو بهش می قبولوندم! اما یهو فهمیدم نظری که انقدر سرش جنگیدم غلط بوده، از اونجا این موضوع برام مطرح شد، چجوری بفهمم فکر و نظرم درباره یک موضوع درسته و اگر انقدر احتمال غلط بودنش هست چرا ما سعی می کنیم نتیجه گیری از یک فکر غلط (منظورم فکری که احتمال غلط بودنش هست) رو به بقیه انتقال بدیم؟
فکر کنم منم از همون اول این دو دسته رو جدا کردم کاملا. به همین خاطر مباحث رو علمی (با نتیجه گیری مستقل از فرد) و اخلاقی که اصول وابسته به فرد داره تقسیم کردیم. بحث ما در مورد نوع دوم هست اینجا. چون نوع اول مستقل از دیدگاه فرد قابل آزمونه و حل پذیر.
در مورد همین هم کلی بحث بالا داشتیم. یه خلاصه ای رو میگم شاید مفید باشه. برای مسائل اخلاقی به خاطر تفاوت اصول اختلاف نظر داریم تا درست و غلط بودن. کمتر دو نفری رو میشه پیدا کرد که توی این موارد اصول یکسانی داشته باشن، به همین خاطر نتیجه گیری براساس اصول متفاوت به احتمال زیاد متفاوته. مثالهای زیادی هم در این مورد زده شده که چالش رو به خوبی نشون میده.
میتونی فکرتو تو جمع مطرح کنی … البته اگ انتقاد پذیر باشی .اگ خوب گوش کردن و بلد باشی می تونی به جواب سوالت برسی
بعد از خوندن جواب ها، می تونم نظرم رو بگم که ما هرگز نمی تونیم تشخیص بدیم به صورت مطلق چه چیزی درست یا غلطه چون در وضعیت فعلی در اون سطح از آگاهی نیستیم و زمانی که به اون سطح از آگاهی برسیم دیگه در وضعیت فعلی نخواهیم بود.
و بهترین کار فکر می کنم می تونه همون توصیه ی @Ali_Shakeri باشه که همواره فرض کنیم نظر و فکر ما ممکنه اشتباه باشه و با این فرض همیشه جلو بریم. کاری که خودم هم سعی می کنم انجامش بدم.
در مورد این مثال، می خوام بگم که برای من ابدا این انتخاب راحت نیست و بعید می دونم همچین انتخابی بکنم. چون نمی دونم اون یه نفر بعدا چه تاثیری در جهان قراره بذاره و اون 5 نفر چه تاثیری. چه کسی گفته حفظ کردن جان تعداد بیشتر انسان بهتره؟ به نظر من آگاهی ما هیچ وقت نمی تونه اون قدر کامل باشه که بگیم نجات جان اون 5 نفر بهتر از نجات جان اون یک نفر هست.
هیچوقت به این نتیجه نمیرسید که صد در صد ما آدما درست فکر می کنیم.
اما از بهترین راه ها برای اینکه درست پاسخ بدهیم (لزوما نه همیشه اما بیشتر اوقات) به “مطالعه” , “ارتباط” و “بدون تعصب کورکورانه س” . که در نتیجه به «تجربه» و «مهارت» می انجامه و میتوونه به انسان در اندیشه ی درست کمک کنن.
این نوشته خلاصهای از موضوعی پربازدید، در محیط نوآوری بازِ پادپُرس است. راهبران پادپُرس، برای سهولت دسترسی شما، این جمع بندی از پاسخها را فراهم آوردهاند.اگر مایل به بیان تجربه خود در این موضوع هستید، ثبتنام کنید.
رابطه اصول فکری و اخلاق
درست یا غلط فکر کردن بر اساس معیارهایی قابل ارزیابی است. به این معنی که سلسلهای از اصول پشت سر هم قرار میگیرند تا در مورد کمیت مورد تفکر نتیجهای به دست آید. تفاوت در اصول فکری به تفاوت در نتیجه منجر میشود. به همین خاطر است که وقتی فکر میکنید که «کسی دارد اشتباه میکند»، طرف مقابل هم همین نظر را در مورد شما دارد. اصول فکری معمولا ریشه در آموزهها و تجربهها دارند.
در پاسخها به دو دیدگاه درباره درستی و نادرستی اشاره شده است. بعضی آن را نسبی و بعضی آن را مطلق میدانند:
۱. درست و نادرست نسبی هستند
خیلی از چیزهایی که در نظر من درست هستند، ممکن است در نظر شخص دیگر با تربیت متفاوت، نادرست باشند. همان چیزها ممکن است در شرایط متفاوت زمانی یا مکانی، به نظرم نادرست باشند و یا با تغییر نقش من در همان زمان یا مکان نادرست به نظرم برسند. بنابراین درستی و نادرستی نسبی هستند و بسته به چارچوبهای فکری تغییر میکنند.
به عنوان یک مثال فرض کنید که شما تنها پزشک معالج شش بیمار در یک بیمارستان هستید. وضعیت یک نفر خیلی وخیم است و معالجهاش تمام روز وقت میگیرد. پنج نفر دیگر اوضاع بهتری دارند و میتوان در یک روز معالجهشان کرد. چه تصمیمی میگیری؟ انتخاب میکنی به پنج نفر رسیدگی کنی یا به یک نفر؟ کدامیک اخلاقی است در حالی که هر دو به مرگ منجر میشوند؟
۲. درست و نادرست مطلق هستند
فرض نسبی بودن اخلاق نه تنها بدیهی نیست بلکه ممکن است کاملا اشتباه باشد. باید توجه داشته باشیم که موضوع اخلاق با قانون و برقراری عدالت تفاوت دارد. قانون یک قرارداد انسانی است که با گذر زمان شدیدا تغییر میکند. برای مثال قانون مجازات اعدام برای یک قاتل، یا حق سرپرستی کودک قابل تغییر است. اما اصول اخلاقی با گذر زمان چندان تغییر نمیکنند. برای مثال دروغ گفتن در کتیبههای باستانی یک کار ناپسند بوده و هنوز هم هست.
ارزیابی عمل اخلاقی ساده نیست
اول این که، اخلاق به مسائل اجتماعی می پردازد یعنی در مورد شخصی که تنها زندگی میکند اخلاق بیمعنی است. دوم، اخلاق اکتسابی است. یعنی با گذر زمان و از طریق آموزش و تجربه زندگی در اجتماع در فرد نهادینه میشود. سوم، اخلاق ناهی هست. یعنی فرد را از کاری باز میدارد که ذاتا به انجام أن تمایل دارد و یا به کاری وا میدارد که ذاتا دوست ندارد. برای نمونه جمله «کاری را انجام بده که به سود خودت هست» اخلاقی نیست. در عوض «دروغ نگو، حتی اگر به ضررت باشد» یک جمله اخلاقی است. به خاطر اکتسابی بودن اخلاق، ارزیابی هر عمل اخلاقی در لحظه ممکن نیست.
پیشنهادهایی برای این که کمتر دچار اشتباه شویم
الف) خودمان را جای طرف مقابل یا ایده مقابل بگذاریم.
ب) از پافشاری در نظراتمان بپرهیزیم و به دنبال حقیقت باشیم.
پ) اگر به هر فکر و ایدهای به دیده شک و تردید نگاه کنیم، احتمال این که دچار اشتباه شویم کمتر میشود.
ت) میتوانیم افکارمان را در جمع مطرح کنیم و نقدها را بشنویم.
ث) مطالعه و پرهیز از تعصب میتوانند به انسان در درست اندیشیدن کمک کنند.
به نظر خاضع و خاشع حقیر عقل و حس اصول اند، که معقول و محسوس را درک میکنند، و سیر از محسوسات به معقولات و از معقولات به محسوسات را فکر میگویند، بدون عقل و حس نمیشود فکر کرد باید هر متفکر حتما در عین زمان عاقل و حاس باشد در غیر این صورت فکر کرده نمیتواند.
اگر این اصول عقل و حس نبود آیا درک بود؟ و اگر ادراک نبود آیا چیزی وجود داشت؟
همه پدیده ها به واسطه عقل و حس به ادراک ما میآیند، اگر عقل و حس نبود ادراک نبود و وقتی ادراکی نباشد جهان نیست و هیچ چیزی نیست و حتی خدا نیست!
البته این نیستی به این معنی نبود که کلاً خدا و جهان وجود نداشته باشند، خدا هم بود و جهان هم؛ ولی ادراکی نبود که اینها را بشناسد، عقل است که معقولی است و حس است که محسوسی است و درک است مدرکات است اگر اصول عقل و حس نبود درک نبود، درک خود یک نوع فکر است که با داشتن عقل و حس به وجود میآید.
من باشم از ماشین داد میزنم و فرد یا افرادی که تو پیاده رو هستن رو متفرق میکنم بعدش میکوبم به دیوار
در تعریف قدیمی اخلاق این کار اخلاقی نیست ولی شاید اصول اخلاقی در آینده به اصول انسانی نزدیک تر شوند و اخلاق همیشه بازدارنده نباشه
من میخوام از دل این سوال یه سوال دیگه بپرسم اینکه چرا حتما یه نفر که اصول و تجاربش متفاوته باید قانع بشه ؟
جواب سوال در اینجور بحث ها که اکثرا به سمت سیاه یا سفید پیش میره و چون تفاوت در تجربه ،اصول و باورها هست کسی به دنبال قانع شدن نیست چون به دنبال همکاری و یادگیری نیستن و به دنبال
تحمیل و تسلیم و برد و باخت هستن
من تا بحال نمی دانستم نظر شما از بحث اینطوریه . چرا باید اصلا به طرف مقابل فهماندکه نظر من درسته ؟
من هر وقت وارد بحثی میشم فقط نظرم رو میگم شاید یه خط فکری جدیدی برای طرف مقابل ایجاد بشه که بتونه از یه زاویه دیگر هم به قضیه نگاه کنه!!! هیچ هم تایید یا تکذیب طرف تو عقیده ام تاثیر نداره چون کسانی که باید تایید کنند کرده اند .ولی در بحثها به صحبتهای طرف مقابلم خیلی دقت میکنم حتی تا چند روز بعد هم در باره حرفهاش فکر میکنم .برای اینکه بفهمم زاویه دید طرف مقابلم چیه بعضی وقتها برام جالبه و تحسین میکنم این قانون منه ( همه درست میگن ولی هر کسی برای خودش عالمی داره که از اون عالم به قضیه نگاه میکنه .)بقول حضرت حافظ :
تو کز مکارم اخلاق عالم دگری / وفای عهد من از خاطرت بدر نرود
در مورد انتخابهائی هم که مثال زدید بستگی به مهلتی که برای تصمیم داریم داره من هیچوقت یک نفر را فدای پنج نفر نمی کنم شاید به خودم آسیب بزنم ولی بین جان آدمها انتخاب نمی کنم
اگر هم پزشک می بودم اولین مریض را رسیدگی میکردم آن پنج نفر مردن که مردن .
زندگی اینقدر جدی نیست البته این مثالها در مورد فرهنگ بیگانه صدق میکنه در مورد فرهنگ ما اینطوریه که ما باید به وظیفه مون فکر کنیم قرار نیست همه را ما نجات بدیم بلکه قراره کارمون رو درست انجام بدیم
کمی سئوال برانگیزه این نظر. دو تا سئوال:
-
چرا فکر میکنید مثال فلسفی ربطی به فرهنگ داره؟ شاید این مثال نه، ولی خیلی از کارهای مشابه توسط فیلسوفهای ایرانی انجام شده.
-
وظیفه خودش یک کلمهایه که از همین بحثها تعیین میشه. کار درست هم همینطور. چه چیزی به شما میگه که کار درست چیه؟
شاید بخاطر این باشه که سعی میکنم با فلسفه و اعتقاداتم زندگی کنم.البته چقدر بتونم خدا عالمه!!!
مجموعه دین و فرهنگ ما تعیین میکنه در هر لحظه کار درست چیه؟! من از اون دسته آدمهای سنتی هستم که به سنتمان افتخار میکنم ولی سعی میکنم به مدرنیته هم زیر چشمی نگاه کنم.
زیاد خودم را به تبلیغات چه در فضای مجازی و چه در رسانه ملی نمی بازم !
به نظر من چیزی که اینجا اهمیت دارد این است که درست فکر کردن یعنی چی…
اگر درست فکر کردن صرفا یعنی اینکه من اشتباه نمی کنم پس می تونم بگم که درست فکر کردن در اصل این است که ثابت کنی تو اشتباه فکر نمی کنی به عبارت دیگر با توجه به منطق ریاضی اگر گزاره p جمله زیر باشد
من اشتباه فکر نمی کنم
آنگاه نقیض گزاره فوق می شود
چنین نیست که من اشتباه فکر نمی کنم که یعنی من اشتباه فکر می کنم.
در این حالت ذهن انسان تمام تلاش خود را می کند که ثابت کند اشتباه نمی کند و از تمامی گزاره های موجود (اطلاعات موجود) استفاده می کند تا به طرف مقابل اثبات کند که تو اشتباه فکر می کنی و با این کار حتی اگر درست هم فکر می کرد ممکن است دچار اشتباه شود پس اولین کار برای اینکه مطمئن باشیم که درست فکر می کنیم این است که احتمال این را بدهیم که ممکن است اشتباه فکر کنیم.
وقتی این را بپذیریم که ما ممکن است اشتباه فکر کنیم و با مسائل با تعصب برخورد نکنیم آنگاه می توانیم به حرف های طرف مقابلمان گوش دهیم کاری که معمولا نود درصد ما در بحث ها انجام نمی دهیم و با این کار ممکن است قانع شویم که طرف مقابل درست می گوید.
بنابراین با استفاده از روش های فوق می توانیم مورد 4 را بسنجیم…
اما در مورد 2 و 3 که به نظر من شبیه به هم هستند شاید نتوان کاملا مطمئن شد…
این هم بگویم که به نظر من تحلیل حالت 3 سخت تر از حالت دو است چون با ادامه دو ممکن است بالاخره به نتیجه ای برسیم ولی در سه چون هردو درست فکر میکنیم و تنها دیدگاهمان است که متفاوت است هرچه قدر هم تلاش کنیم نمی توانیم آن را به غلط تبدیل کنیم…
به عبارت دیگر از غلط میتوان غلط را نتیجه گرفت از غلط درست را هم می توان نتیجه گرفت از درست درست را هم که واضح است می توان نتیجه گرفت اما هیچ طوره نمی توان از درست غلط را نتیجه گرفت (منطق مرتبه اول)…