این یکی از کارت های بازی Dixit هست که مدل ایرانیزهش میشه همون استوژیت خودمون. بخوای برای این کارت یک کلمه یا یک داستان انتخاب کنی، چی رو انتخاب میکنی؟ داستانت رو بگو و کارت بعدی رو بذار وسط.
هدف صرفا اینه که کمی دامنهی کلماتی که بلدیم بره بالا و در ضمن ذهنمون شروع کنه به داستانپردازی!
داستان این نقاشی قشنگ از دید من : یه صبح قشنگ مثل همه ی صبح های دیگه مردم شهر “تو تو سوار” از خواب بیدار میشن که مشغول کار همیشگیشون بشن . تمیز کردن پرای توتو و کار کردن توی مزرعه های بزرگ غول دونه . غول دونه غذای مورد علاقه توتو ، پرنده بزرگی هست که شهر رو پشتش سواره و توتو با حرکت کردن دور ساعت شید که خورشید شهر توتو سواره مشخص میکنه که کی روز میشه و کی شب میشه . ولی انگار امروز یه جای کار میلنگه ! هر چی مردم صبر میکنن شب نمیشه . انگار خورشید تو آسمون ثابت واستاده . انگار توتو دیگه حرکت نمیکنه ! یعنی چه اتفاقی افتاده ؟
مردم برای این که ببینن مشکل از کجاست میرن پیش آقای ساعت باشی . ساعت باشی مهم ترین آدم تو شهر قصه ماست و کارش اینه که همیشه پشت گردن توتو میشینه و کمکش میکنه که بتونه درست دور ساعت شید پرواز کنه و حساب روز ها و شب ها رو تو دفترش مینویسه که مردم همیشه تاریخ و ساعت رو بدونن . وقتی مردم میرن پیش ساعت باشی که ازش شکایت کنن چرا شب نمیشه ساعت باشی بهشون میگه که عقربه های ساعت شید از کار افتادن و اون همیشه طبق عقربه هایی که روی ساعت شید بود میفهمید باید توتو رو چطوری پرواز بده …
دوست داشتم داستان رو ادامه بدم ولی از حوصله اینجا خارج بود خیلی ادبیات کودک و اینجور قصه ها رو دوست دارم و مشتاقم ببینم بقیه چه قصه هایی مینویسن . کارتی که من قرار میدم اینه »