دنبالهی موضوع ما چقدر خودمانیم؟:
چه کارایی می کنی که یعنی خودتو دوس داری؟ چجوری به خودت ابراز محبت می کنی؟
بستنی میخورم.
پول خرج میکنم.
به خانوادهم ابراز علاقه میکنم.
خیلی از کارها رو انجام نمیدم!: ))) مثل کارایی که ازم میخان انجام بدم ولی دلیلش رو نمیگن.
ابراز علاقه به خانواده، نوعی دوست داشتنه خوده؟
آره…
برای من خانوادهم جزئی از من هستن، وقتی میبینمشون بیشتر از هرچیزی منو یاد خودم میندازن. هرچیزی که تو وجود داشتن من به شکل امروزیم تاثیر گذاشته منو یاد خودم میندازه و وقتی بهشون ابراز علاقه میکنم که خودم رو دوست داشته باشم!: ی
فکر می کنم تعریف شما از"من" حوزه ی وسیعی رو شامل میشه! من یعنی من+ هر چیزی که منو ساخته!
من تا به حال به خودم اینجوری فکر نکرده بودم. اگر ما چنین درکی داشته باشیم، می تونیم به اینسوال هم اینطور پاسخ بدیم که دوست داشتن ایران نوعی دوست داشتن خوده! چون ایران جزئی از توست
درستترش "هر چیزی که منو یاد خودم بندازه رو دوست دارم، وقتی خودم رو دوست دارم"ه.
و درسته، خصوصن من جنوب ایرانو خیلی دوست دارم! چون منو یاد زمانی از خودم میندازه که خیلی بهم خوش میگذشت. ایران جزئی از من شاید نباشه، ولی در ساخت من و خاطراتم و درکم از جهان دخیل بوده. اگر اون جهانبینی یا خاطرات خوشایند و بهدردبخور باشن، من ایران رو دوست دارم.
اینجا به مشکل تعریف “خود” برخوردیم!: )) “خود” هرکس دقیقن چیه؟
با تلاش هایی که در جهت:
- آرامش
- قدم گذاشتن در مسیر ی که به زندگیم معنا میده و به اهداف شخصیم میرسم
- شناخت بهتر خودم و شناخت پستی بلندی های شخصیتم
به اضافه مسائلی از این دست:
ورزش کردن مخصوصا یوگا، اونجا که تمام وجودم پر از اکسیژن میشه و تک تک سلولهای بدنم ازم تشکر میکنن به خاطر حال تازه ای که پیدا کردن .اونجا خودم هم به خاطر این که دوست داشتنمو با ورزش به خودم ثابت کردم خیلی خوشحال میشم:heart_eyes:
چیزایی که خوش حالم کنه و حس شادی یا شادمانی رو بده .
انجام دادن ، فکر کردن ، گفتن ،خوندن ،دیدن ،شنیدن و نوشتن چیزی که دوستش دارم مثل ؛ خریدکردن/سکوت کردن و تمرکز کردن / حرف زدن با اونایی که دوستشون دارم و به درک خوبی رسیدن ( اونایی که جدل نمیکنن و هدفشون رسیدن به یه حقیقته )خوندن آواز/دیدن طبیعت بکر/شنیدن موسیقی مورد علاقه م و صداهای طبیعت مثل بارون / فکر کردن به عشق و حقیقت/ و…
- به نظافت اهمیت قابل ملاحظه ای میدهم دور و اطرافم را همیشه نظیف نگه میدارم.
- همیشه لباس های پاک میپوشم.
- به کوچکترین ضعف بدنی ام توجه میکنم و استراحت میکنم که صحتیاب شوم.
- از تفس هوای صاف دریغ نمیکنم.
- آشپزی میدانم، بهترین غذا را برای خودم آماده میکنم.
- میاندیشم، چون اندیشه به معنویات باعث تقرب به کمال انسانیت است.
- پیاده روی میکنم.
- خانواده ام را دوست دارم.
راستش را بخواهيد اين روز ها بيشتر از قبل نياز دارم خودم را دوست داشته باشم.
اما از آنجايي كه دوست داشتن واقعي كار سخت و نفس گيري است بيشتر از انكه در اين راه موفق باشم شكست خورده ام.
تا جايي كه به اين نتيجه رسيدم شايد من از رنج دادن خودم خوشحال مي شوم.
بگذاريد با مثال بگويم دقيقا منظورم چيست.
اين روز هاي مزخرف كرونايي من تقريبا هيچ كاري نمي كنم.اين هيچ كاري نكردن حس پوچي عجيبي دارد. مي دانيد كه توهم مفيد بودن امري ضروري است.
شايد چند ورقي كتاب بخوانم يا خيلي با ماتحتم مذاكره كنم و چند خطي بنويسم اما در واقع تنها كار مفيدي كه انجام مي دهم هروز حدود پنج كيلومتر دور خانه مي دوم و ريميكس قميشي گوش مي دهم.چون در اين وانفسا بار رواني و جسماني اضافه وزن از تحملم خارج است.
از سري رنج هاي ديگري كه به خودم تحميل مي كنم مرور خاطرات با اكسم به صورت روزانه و اشك ريختن و دلتنگي است. ديگر اينكه ساعت ها با بالا و پايين كردن عكس هاي دوستان در اينستا وقت،عمر و البته اينترنت خانه را به باد مي دهم.
با آدم هايي رفيق مي شوم كه نبايد.همين دوست شدن با آدم هاي نابجا سري آزار هاي روحي را باعث مي شود.
وقتي در كافه با دوستانم جمع مي شويم آن قدر سيگار مي كشم كه روز بعدش گلويم چنان مي گيرد كه به اين باور مي رسم كه از آنچه مي ترسيدم سرم آمد،غول كرونا در خانه ي من هم نشست. به فكر نوشتن وصيت نامه مي افتم.درست نيست بعد از مرگم بين بازماندگان سر تقسيم كتاب ها و لباس هايم كدورتي پيش بيايد.
خلاصه ي كلام اينكه اين روز ها دوست داشتن خودم سخت تر از هميشه شده است.مقصر كروناست يا اكسم درست نمي دانم.
راهكار اما مشخص است، جز ورزش بايد عكس تمام كارهايي كه انجام مي دهم،انجام دهم.فقط مشكلاتي در اين بين وجود دارد.اول اينكه ماتحتم خيلي سخت پاي ميز مذاكره مي نشيند و خودآزار درونم وسط مغزم جا خوش كرده است و كاغذ بازي اداري براي گرفتن حكم تخليه اش زمانبر است.
مهم اينه كه هر چقدرم خود اين روزهاتون رو توبيخ كنيد، باز يه قدم رو به جلو برداشتين: درباره چيزايى كه اذيتتون ميكنه حرف زديد
بعضى روزها، براى كارى نكردن، يا صرفا مشاهده كردن هستن. به نظرم بد نيست حالا كه تو فاز دخالت كمتر توى روزهاتون هستين، حداقل با لذت پيش برين … . سخته، ولى نشدنى نيست
خیلی وقته که سبا رو گذاشتم لای منگنه و بهش امر و نهی میکنم سرکوبش میکنم از تمام موفقیتایی ک میتونست داشته باشه و نداره،صبحای زووود بیدارش میکنم مجبورش میکنم به انجام ی سری کارا که دگ پروسه انجام دادنشون داره فرسایشی میشه و هیچ انگیزه ای این وسط براش ایجاد نمیکنم
اما
وقتایی که بخوام حالش رو خوب کنم کیلومتر هااا راه میبرمش و فکر میکنه، ساعت ها با آدمایی که دوسشون داره حرف میزنه،دیجی کالا رو بالا پایین میکنه و سفارشات عجیب و غریب ثبت میکنه و گاهی هم براش گل میخرم و یا هسته هرمیوه ای رو که میخوره میکاره این مورد آخر خیلی خیلی روش تاثیر گذاره
این سوال به نظرم یه جور ابهام داره:برای خودت چیکار میکنی که نشون بدی خودت رو دوست داری؟
چطوری باشی(چه شخصیتی داشته باشی) خودت رو دوست داری؟یعنی چه ویژگیهای رو میپسندی که در خودت ایجاد کنی؟
نمی دونم دقیقا چیکار کنم که نشونه دوستداشتن خودم باشه ولی وقتی دیگران رو دوست دارم و دوست داشتنم رو بهشون نشون میدم حال دلم خوب میشه و حس مفید بودن میکنم پس سعی میکنم تاجاییکه میتونم عشق بورزم و دوست بدارم.
چه ویژگی رو میپسندم که در خودم ایجاد کنم؟روحیه تلاشگری و مبارزه با افسردگی.
چجوری میشه آدم خودش رو دوست داشته باشه؟ به خودم احترام میزارم ولی نمیتونم دوستش هم داشته باشم!
ممنونم از پاسختون.بله مسلما سخته از روزاي سخت لذت برد و شايد لازم هم نباشه.
زندگي هميشه روي خوشش رو قرار نيست بهمون نشون بده.