من پیشنهاد می کنم یکی از شعرهای کتاب آقای باکلاه و آقای بی کلاه رو انتخاب کنیم و هر کدوممون یک سوال ازش طرح کنیم. برای شروع شعر دارکوب رو پیشنهاد میدم:
« غمانگیزترین صحنه ای که به عمرم دیدهام، دارکوبی بودکه به درخت پلاستیکی نوک میزد.
دارکوب نگاهی به من کرد و گفت: دوست من، درخت هم درختهای قدیم.»
چه پیشنهاد هیجان انگیزی هست، مخصوصا که در حینش با فبک هم بیشتر آشنا میشیم شعر دارکوب برای راحتی دسترسی:
« غمانگیزترین صحنه ای که به عمرم دیدهام، دارکوبی بودکه به درخت پلاستیکی نوک میزد.
دارکوب نگاهی به من کرد و گفت: دوست من، درخت هم درختهای قدیم.»
سوال من: آقای دارکوب چطور میتونه عادتِ نوک زدن رو هشیارانهتر انجام بده، طوری که هم از لحاظ انرژی بهینه باشه و هم موقع نوک زدن به درخت پلاستیکی زودتر متوجه شه چه خبره؟!
پ.ن. از @Shimmery دعوت میکنم به این بازی جذاب. بعد از اینکه سوالتون رو گذاشتین، لطفا نفری بعدی رو دعوت کنین.
قرار نیست که از دارکوب خان سوال بپرسیم!
قرار است از این محتوا سوال طرح کنیم
چه پرسشی از این متن می تونی طرح کنی؟ با خوندن این متن چه سوالی در ذهنت ایجاد میشه؟
پ.ن1: صرفا از این باب که حواسمان باشد به طراح سوال جهت ندیم.
پ.ن2: منم از فرصتم استفاده می کنم و @yousef و @Mahya73 رو دعوت به طرح سوال می کنم.
قبل از این سوال من میپرسم آیا دارکوب فهمید درخت پلاستیکه، یا در خیال درخت واقعی به درخت پلاستیکی نوک میزد؟
داستان هایی که معمولا در فبک استفاده میشه، داستان های تامل برانگیز با مضامین فلسفی اند. این داستان هم چنین قابلیتی داره. سوالی که برای شروع یک گفتگو طرح می کنیم معمولا باید این ظرفیت شو داشته باشه. یعنی یک پاسخ مشخص و غیرقابل بحث که همه قبولش داشته باشن، نداشته باشه
منظورم این بود که اگر کسی رو دعوت می کنی ازش بخواه که از داستان سوال طرح کنه و اینکه ذکر این جمله “می خوام که سوالشون رو از دارکوب بپرسن” باعث میشه ذهن فرد جهت گیری کنه و هدایتش میکنه تا در قالب خاصی سوال بپرسه.
این اجازه را به افراد بدیم که با ذهن باز و از هر جهتی که مایلند به این داستان نگاه کنند
چرا این داستان غم انگیز یا غم انگیز ترینه؟ (غم نویسنده حس شخصیش و برداشتش از حرکت فعلی دارکوبه یا نتیجه نگاه عاقل اندر سفیهش؟
دارکوبم واقعاً غمگینه؟
غمگین نبودن دارکوب غم انگیزه؟ )
زمان در این داستان کجا رفته؟ و کی میاد، اگه منتظرش بمونیم غم قصه میره؟ یا همون انتظاره غصست؟
بقیه دارکوبا کجان؟
نکنه تنهایی دارکوب غم انگیزه؟
بقیه درختا کجان؟
درخت پلاستیکی مایه ی غمه؟
بقیه درختا چی، نکنه دارکوب هیچ درخت غیر پلاستیکی پیدا نکرده؟ پس داره میزنه نوکش سر نشه؟ راستی مخش چی، موقع زدن داغ نمیکنه؟
اگه گریه تون در نیومده بگید گوره خر بیاد من سوال دارم
لیست سوالات:
1.فرشته: در دنیای ما دارکوب مصداق چه انسانهایی است؟
2.لاله: آقای دارکوب چطور میتونه عادتِ نوک زدن رو هشیارانهتر انجام بده، طوری که هم از لحاظ انرژی بهینه باشه و هم موقع نوک زدن به درخت پلاستیکی زودتر متوجه شه چه خبره؟!
3.مهرداد: دارکوب جانِ عزیز نظرتون در مورد کارتون Lorax 1 چیه؟
4.سپیده: آیا من هم یه دارکوبم؟
5.یوسف:دارکوب از کجا فهمید درخت پلاستیکیه؟
6.غزاله: نوستالژی چیه؟ چطور بوجود میآد؟ آیا ریشه واقعی داره؟ آیا واقعاً گذشتهای که حسرتش رو می خوریم بهتر از الان بوده؟
7.پدرام:دارکوب چرا به نوک زدنش به درخت ادامه میده؟
8.لیلا:چرا این داستان غم انگیز یا غم انگیز ترینه؟
9.آیا دارکوب میدونه درخت پلاستیکیه؟
حالا نوبت رای گیریه. هر کس می تونه به یکی از این سوالات که به نظرش بیشتر ظرفیت گفتگو و بحث و فکر کردن رو داره باید انتخاب کنه. در نهایت سوالی که بیشترین رای و آورده برای شروع گفتگو انتخاب میشه. @lolmol رای ها رو بر اساس پسندها شمارش کنیم؟