آره با خواب خیلی خوشحال میشم . اون هم دنیای خودش رو داره و مثل بیداری قشنگه حتی شاید قشنگ تر .
وای چقد سوءتفاهم
اسم داستانو یادت رفت
من هنوزم موندم یک و دو چیه؟
بگو میخوام سرهمشون کنم ببینم چی میشه
اسم داستان رو میذارم « من و سایه ام»
انتخاب چی بودنش با شما منتظریم کاپیتان، سر هم کن تا زودتر من و سایه م رو تا ته بخونیم
من و سایه ام…
کسی رو که تو آینه دیدم نمی شناختم!
انگار مدت ها باهاش فاصله داشتم شایدم خیلی وسواس شده بودم.
تصویر خودم رو توی آینه لمس کردم، امیدوار بودم که طلسمش باطل شه و دوباره به همون دختر وحشی همیشگی تبدیل شم!
چرا انقدر به خودم سخت گرفتم؟
برای چی تموم لباس های تنم مشکی شدن و موهام سفید؟… من لایق بهترین ها بودم!
خودم رو محدود کردم و استعدادمو نادیده گرفتم ؛ توی این چندسالی که ننوشتم ، فهمیدم چقدر ننوشتن از نوشتن سخت تره.
همیشه می گفتم :(( از فردا یا از شنبه اما حالا قراره از همین لحظه شروع کنم.))
انقدر می نویسم تا دستام ضجه بزنن و به سر قلم بزنه
خبری از لباس های تیره رنگ و مشکی ام نیس!..جیغ ترین و شادترینِ لباس هامو می پوشم و با سری بالا گرفته قدم بر می دارم.
سرم رو بالا می گیرم و به دختر تو آینه نگاه می کنم!
یعنی واقعا می شه؟! اگه روم رو عوض کنم توم هم تغییر می کنه؟ اگه قلم تو دستم بگیرم مغزم شروع به حرکت می کنه؟ اگه این کارا رو بکنم ممکنه حس خود غریبه پنداری از سرم بپره؟ اگه، اگه،اگه …؟ً!
معده ام تو هم می پیچه ، سرم بدتر از معده ام.
تو این چند سال، قلم دستم گرفتم، بارها… ولی نوشتنم نیومد. ذهنم یا خالی بود یا در لحظه خالی میشد. از چی بگم،چطوری بگم، اصلا چرا بگم؟!!!
«چرا؟»
چرا انقدر به خودم سخت می گیرم؟! چرا نمی ذارم این لحظات بگذره؟ چرا درش جاری نمی شم؟ چرا خودم رو، همینی که هستم رو، همین وحشیِ آروم شده رو، نمی پذیرم؟
هه! طلسم انگار که داره باطل میشه… نیازی نیست مبارزه کنم…
من همینم که نمودم…
خلاصه این ها رو گفتم دیدم بدنم داره مور مور میشه چشمامو باز کردم دیدم که نیمه شبه و چیزایی که دیدم خواب بود. بیدار شدم،شب چیزی بود که خیلی اون لحظه دوست داشتم کمی به ستاره ها خیره شدم و بعد دوباره خوابیدم خوابیدنی که مثل جارویی از نور هر چیزی که ازش ناراحت بودم رو پاک میکرد…
@lolmol
@11141
عزیزای دلم
متن خرابه!
ی نگاهی بندازید هم املایی هم نوشتنش و هم خواندنش
ایراد یک ما نمی تونیم وقتی یه چیزی رو نوشتیم میتونیم بعدا بیایم ی جای دیگه بذاریم می تونیم
ایراد دو:من گفتم دس به قلم نذاشتم @lolmol گفتی گذاشته نوشتنش نیومده
ایراد سه:نمیدونم @11141 بیدار شدن یا بیدار شدم؟ کدوم؟
ایراد چهار : @lolmol اون یک ک دو خط نوشتی بعدش گذاشتی دو و ادامه دادی رو هنوزم نفهمیدم! این ایراد حساب نمیشه
ایراد پنج: وای خود من ایرادامو بگید
میدونم شمام ادمی نیستید ک کاری رو خراب بذارید و برید میتونید متنا رو ویرایش کنید و درستش کنین منم الان همین کارو میکنم.
خب پس وقتی میتونم و … درسته و می تونم و…اینم درسته شکل دوم می نویسیم عین می ذارم می تونم می باشد می بیند
واضحه بیدار شدم منظورمه دیگه.
شدن نوشته بودی شدن هم بهش میخورد ایرادامو بگو
درستش کردم
دیگه چه ایرادی توش پیدا میشه؟ پیدا کنین بگین
@11141 گفتی میخوای راند سه رو خودت شروع کنی بیا شروع کن
این گوی و این میدان میدانو پیدا نکردم
داشتم یه خواب میدیدم که چندتا گرگ دور تر از من هستند…
1_پدرم می گفت گرگ داخل خواب خوب نیست!
2_ گرگ نشونه دشمنه اما من نمی تونم به چشم دشمن داخل خواب نگاهش کنم چون حس کردم روح من درش دمیده شده بود.
من این روند رو پاس میدم …
به چه کسی میپاسی؟
به نویسنده های قدرِ حاضر در صحنه
به چه کسانی از نویسندگان قرار است بپاسی؟
نام ببر و تگ کن چون کسی حاضر نیست
اینجا یه بازی برای تقویت قدرت نویسندگی در جریانه. روند جدید بازی رو آرمان شروع کرده. پیشنهاد میکنم یه سر بزنی
چرا هرچی خوندم نفهمیدم چی شده قانون اصلی رو فهمیدم اما قانون جدید رو نفهمیدم حقیقت یکم گذر زمان پیرم کرده دیگه مغزم نم کشیده سطح درک و فهمم تحت تاثیر قرار گرفته کمرم درد میاد اصن سن که رسید به 27 باید زندگی رو بوسید و رفت
گاهی همین حس رو دارم ولی فهمیدم بخاطر سبک زندگی خشک اینطور شدم. با تغذیه بهتر و نهادینه کردن بعضی عادتها دیدم این حس پیر شدن هم تقریبا نسبی هست .