موفقیت فردی با آثاری که فرد در اجتماع میذاره چه رابطهای داره؟
میشه بعضی از آدما موفق باشن، ولی به درد جامعه نخورن؟ میشه فرد ملاکهای مرسوم در اجتماع و اسم و رسمها رو کسب نکنه، و موفق باشه؟ این فرد از چه چیزهایی باید کناره بگیره و چه پشتوانه روانی لازم داره؟ و چطور میتونه تأثیرگذار یا قابل الگوبرداری باشه؟
به صورت خیلی کلی میگم، با فرض اینکه فرد موفق به هیچ کسی هم کمک مستقیم نکند، حضور و وجودش در جامعه می تواند موجب الگو برداری برای بقیه جامعه شود.
من معتقدم که در یک جامعه که آدم های موفق زیادی وجود دارند موفق شدن راحت تره
به نظرم، نه! وجود نداره.
حتی اگر به صورت مستقیم تاثیر گذار نباشه، به صورت الگوی موفقیت به درد جامعه خواهد خورد.
البته همین هم تاثیر کمی نیست ها! مخصوصن در جامعه خالی از قهرمان امروزِ ما، وجود و حضور یه قهرمان میتونه خیلی کمک کنه
خوب مثلاً یه کسی که فعالیت خلاف قانون میکنه تو اقتصاد، سیاست، دانشگاه و . . . تا مدت زیادی یه شخص موفق به حساب مییاد چون درآمد بالا داره یا به طبقه اجتماعی بالاتری وصل میشه و کلی معیارهای ظاهری موفقیت رو داره. یا کسی که همه رو کنار میزنه و ندید میگیره یا کسی که به دیگران برای رسیدن به موفقیت مورد نظر خودش فشار میاره یا . . .
شاید بگی اینا هم تا مدت مشخصی الگوی مناسبی هستن.
ولی من میگم اینا باعث تغییر ملاک موفقیت در جامعه میشن، اختلاف طبقاتی ایجاد میکنن که حتی ممکنه تا نسلها ادامه پیدا کنه.
حالا نظرت چیه؟
حتی این تیپ آدمهای موفق هم همون طور که @saeed_taghavi گفت، الهامبخشن! میشه ازشون الگوبرداری کرد، حالا این الگوبرداری گاهی از سبکِ «ادب از که آموختی؟ از بیادبان» پیروی میکنه.
موافقم که افراد موفقی که بعضی اصول انسانی رو زیر پا میذارن باعث میشن تعاریف دستکاری شن، و اعتماد آدم به موفق شدن کمتر شه. ولی حتی تعریف اصول انسانی هم قابل عمیق شدنه، چون به نظر من اصول انسانی نسبی هستن.
مثلا من میتونم بحث کنم که «کی گفته کسی که برای رسیدن به موفقیت به بقیه فشار میاره، داره اصلی انسانی رو زیرپا میذاره؟». بعضا دیدم آدمای تحت فشار این فشار رو دوست دارن، البته در حین کار همه ش غر میزنن و به زمین و زمان بد و بیراه میگن، ولی در نهایت حاضر نیستن از این موقعیت خارج شن و وقتی پاش میفته حتی برای حفظ موقعیتشون میجنگن! پس شاید منِ نوعی برای اینکه خودم به درستی نمیتونم به کسی فشار بیارم، فشار آوردن رو بد میدونم. وگرنه وقتی یه مجموعه تحت فشار و مدیریت یه نفر به موفقیت میرسه، کل مجموعه موفق میشه و فرد موفق، موفقتر! و کیه که از حضور در یه مجموعهي موفق و همراهی برای رسیدن اون مجموعه به موفقیت بدش بیاد؟
اگه در این مجموعه موفق سود نهایی این تلاش به انصاف تقسیم نشه چی؟
مدیر میدونه که هرکدوم از افراد چقدر توان دارن و چقدر تلاش کردن و میدونه که اونا هم مثلاً چارهای جز همکاری ندارن، پس اگه فرض نوعی بهرهکشی در کار باشه، چی؟
الان اتفاقی که تو جامعه برای خیلی از نیروهای کار میوفته اینه.
آخه این مفهوم قابل بحثه. انصاف یعنی چی؟ چیزی که از نظر شما منصفانهس ممکنه از نظر من منصفانه نباشه. انصاف و عدالت جز بدتعریفترین کلمات و مفاهیم دنیان! چه طوری میشه فشار وارد به هر کسی رو اندازه گرفت؟
مدیری رو میشناختم که برای موفقیت به همه اجزای زیردستش فشار میاورد. هیچ کدوم از کارمنداش دوستش نداشتن، و پشت سرش فقط درباره ش بد میگفتن. مدیر برای ریلکس شدن از فشاری که روی خودش بود به چیزای دیگه که به سلامتش ضرر میزد رو آورده بود! فشاری که بهش وارد میشد، به نظرم، حتی از فشاری که به کارمنداش میاورد بیشتر بود. به نظرتون چنین کسی وقتی به موفقیت برسه باید سود نهایی رو چطور تقسیم کنه تا منصفانه باشه؟ منصفانه از نظر کی؟
راجع به بی-چاره بودن
در این باره هم حتی میشه بحث کرد: شاید مدیر برای موفق شدن چارهای جز فشار آوردن نداره!
اگه مدیر چارهای جز فشار آوردن برای موفق شدن داره، کارمند هم حتما چارهای جز موندن زیر فشار موندن داره. مسئله اینه که این چاره رو انتخاب نمیکنیم، چون راهش رو بلد نیستیم و جرات-تمایلِ یادگیریش رو نداریم.
درسته که بعضی مفاهیم با دقیق شدن و ریز شدن قابل تعریف نیستن ولی در دنیای واقعی دور و برمون میتونیم نمونههای زیادی از دور زدنها رو ببینیم که کاملاً مطلق هستند و نه نسبی و با معیارهای معمولی عقلی قابل تشخیصاند.
ولی بستگی داره موفقیت رو چی بگین، مثلا آقای م.خ که الان در حال سپری کردن دوران تبعید خودخواسته خود در کشور سخت و بی آب علف کانادا هستن موفق شدن مبلغ 3 هزار میلیارد تومن به پول اون روز (که نمیدونم با کدو دلار حساب میشه) از منابع مالی کشور رو اختلاس بفرمایند.
نظر من به شما نزدیکتر هست
با این تیکه از حرفات زیاد یه عالمه مخالفم. چرا؟ چون اگه افرادی که در یک سازمان در حال کار هستن خودشون رو یک عضو اون سازمان بدونن برای رسیدن به هدف سازمان تمام تلاش رو می کنن و تمام انرژی رو میذارن. مثل خانواده میشن. اغلب فشار ها به دو دلیل بر افراد وارد میشه: اولی پوله و دمی اخلاق. پول کافیه که همه مدیران تا اعضای پایین تر بر طبق یه اصلی حقوق دریافت کنن که اون اصل بر اساس میزان کار، میزان علم، میزان آسیب و… باشه. برای اخلاق هم افراد اگر انتقاد پذیر باشن مشکل حله.
خوب این مدیر تا حدی با چیزی که تو ذهنه منه فرق داره. ببین خودم بیشتر آدمای خلاف میاد تو ذهنم که ممکنه تو یه مقطع زمانی یا محدوده مکانی موفق به نظر بیان ولی به چه قیمتی؟
فکر کنم داریم راجع به حداقل دو دسته افراد گپ میزنیم:
افرادی مثل استیو جابز که میدونیم به زیردستاش به شدت فشار میاورده تا بتونن کار رو به درستی و با همون استانداردایی که میخواسته تحویل بگیره. و میدونیم که اسم جابز هست که الان به گوش میرسه و نه خیلی از مهندسای زیردستش که کار مهندسی اصلی رو انجام دادن؛ در عین حال که کل مجموعه اپل در زمان جابز موفق بوده. دلیلش هم واضح و نتیجه به نظر من منصفانهس: هر کسی به چیزی که میخواسته رسیده؛ مهندسها از چیز باحالی که خلق کردن لذت بردن و تحت مدیریت جابز به اوج توان خودشون رسیدن، جابز هم به دیده شدن رسیده.
افرادی مثل موردهای مختلف تو ایران که دزدی میکنن و پول زیادی به جیب میزنن. این آدمها از نظر من اصلا اسمشون جز موفقها نمیگنجه! بهتره همون دزد یا خلافکار صداشون کنیم. مگه اینکه تعریفمون از موفقیت رسیدن به پول زیاد باشه.
اگه بخواهیم ملاکهای جامعه خودمون رو در نظر بگیریم دسته دوم از آدما تو ایران تا مدتی که خلافشون رو نشده موفق هستن شاید خیلی هم به عنوان خلافکار شناخته نشن ولی موفق چرا!!
در این صورت من بودم صورت سوال رو تغییر میدادم تا خود این سوال باعث نشه معیار موفقیت تغییر کنه:
تقلب و خلافکاریهای یه فرد برای رسیدن به اهداف شخصی چه تاثیری رو جامعه میذاره؟
اسمی هم از موفقیت نمیاوردم. چون این که کسی بتونه مثلا به هدف اختلاس سه هزار میلیارد تومن برسه، بیشتر به نظرم دستاورد (achievement) هست تا موفقیت (success). و راه طولانی برای رسیدن از دستاورد به موفقیت وجود داره که در این موقعیت های خاص تقلب، طی نشده و تو هیچ جامعهای چنین افرادی رو موفق نمیدونن.
ببین من داستان استیو جابز رو نخوندم و خیلی هم شاید معیارهام با شما همگرا نباشه. من فرقی قایلم بین فشار و تلاش تا اون زمانی که برای من هدف چیزی مشخص نباشه کاری که ازم می خوان (می خوان که باید انجام بدم) اون کار برام تبدیل به فشار میشه ولی زمانی که هدف مشخص باشه و من به اون هدف نظر مثبت داشته باشم (قبل از ورود به کاری قراردادی تنظیم میشه من می تونم تصمیم بگیرم آدم سیستم باشم یا بخشی از سیستم دیگری) تلاش می کنم برای رسیدن به اون هدف.
امیدوارم این دیدگاه ایجاد نشه که من دایما در حال رنگ مخالف زدن باشم ولی برای هر جامعه ای چیزهایی خوب در نظر گرفته میشن که بعد برای افراد تبدیل به هدف میشن. ملاک کشور الان در نگاه من رفاه هست رفاهی که با پول حاصل میشه برای رسیدن به این هدف هرچی پولدارتر باشی موفقتر هستی پس اگر برای فرد خطوط قرمز و انسانیت تعریف نشده باشه دزدی رواج پیدا می کنه و دست افراد توی جیب سایرین میره پس هرچی دزد بهتر و کلانتری باشی موفقتر هستی.