وجدان چیست؟

وجدان چیست؟ مفاهیم مربوط به وجدان چقدر قابلیت آزمون‌پذیری دارن؟ آیا نظرات ناشی از وجدان، برای همه یکسان است؟

image

6 پسندیده

شاید بشه تعریف عملی برای وجدان به دست آورد، اگر که به جاهائی نگاه کنیم که این خصوصیت روانی وارد کار میشه. معمولا وجدان، به عنوان مکانیسم خودانتقادی در برابر خیانت، دروغ یا فریب شناخته میشه، یعنی در جاهائی که به نحوی خودآگاه فرد قواعد اخلاقی و اجتماعی را دور میزنه تا به منفعت برسه.

اگر از این زاویه نگاه کنیم، وجدان بازتاب اخلاق اجتماعی در برابر منفعت شخصی در ذهن فرده. به نحوی فرد در عذاب وجدان یا درگیری حاصل از عمل موردنظر، خودش رو جای فرد مقابل قرار میده و خیلی شفاف، جدا از دور زدن اخلاقی یا استدلالهای منجر به آزار دیگران، احساس خودش در مورد عمل خودش رو درک میکنه.

با این دیدگاه، وجدان و تبعات ناشی از اون بسیار به اخلاقی که برای جامعه و فرد جا افتاده بستگی داره. میشه گفت ذهنیت منجر به این احساس چندان غیر طبیعی نیست، چون در خیلی جاهای دیگه ذهن همین کار رو تکرار میکنه. برای مثال وقتی شاهد اتفاق ناخوشایندی برای فردی هستیم، ترس ناشی از اون اتفاق در وجود ما رخنه میکنه، چون در ذهن این احتمال زنده میشه که ممکنه همین اتفاق برای ما هم بیوفته.

7 پسندیده

معیار مشخصی برای اندازه گیری احساسات نیست جز کلمات که بار معنایی دارند و برای هر کس متفاوت هست
من به شخصه دنبال اندازه گیری ارزش آدم ها هستم که تا به حال به این نتیجه رسیدم که ارزش هر آدمی به ادب اون آدم برمیگرده و ادب هم یعنی درک حضور و وجود …
فکر میکنم اگر کسی ادب رو درک کنه دیگه مشکلی با وجدان و عذاب روحی نداشته باشه
البته ناگفته نماند این وجدان که درموردش صحبت میکنیم جزو احساسات هست و وابسته به روح پس قاعده کلی این میشه که اگر روح مون رو درک کنیم و نیازهاش رو برطرف کنیم مشکلات وجدان و غیره رو نخواهیم داشت
افرادی که ما بی وجدان مینامیم روحیه سخت و غیر لطیف دارند این افراد به خاطر انجام یک سری اعمال از طرف خودشون و دیگران قلب (دل) سختی دارند.

2 پسندیده

میشه این مطلب رو واضحتر بیان کنید

1 پسندیده

سلام
شاید بتوان گفت که وجدان حکم یه آلارم رو برای مغز ما داره و همین وجدان باعث می شه که انسان ها به هم نوعشون کمک کنن ، نا رفیقی نکنن، بی وفایی نکنن، دزدی و قتل و جنایت نکنن، باعث می شه که مال حروم نخورن ، باعث می شه که فرزنداشون و از دل و جون دوست داشته باشن البته شاید این مورد به غریزه ربط داشته باشد و محبت پدر و مادر به فرزند شاید فرا تر از وجدان و مسئولیت باشد اما گاهی می بینیم که وجدان بعضی انسان ها خفته شده مانند مادری که علیرغم وجود دو فرزند درصدد جدایی بر می یاد یا آدمی که راحت مرتکب جنایت می شه و بدا به حال کسی که وجدانش خفته شده و وجدان رو در درون خود کشته . خدا رو شکر که ما انسان هایی هستیم با وجدان که هر کاری می خواهیم انجام بدیم به وجدانمون رجوع می کنیم یعنی در واقع اون چراغ خطر وجدان ما هنوز روشن می شه و این هزاران شکر داره خدا رو شکر که انقدر وجدان داریم که در این روزهای کرونایی به فکر افراد بی بضاعت هستیم و وجدانمان ما رو کمک می کنه تا در این روزها این سعادت کمک کردن به هم نوع رو از خودمون نگیریم . درود بر مردم عزیز و پاکم که وجدان بیدار دارن درود به شرف تمام انسان های شریفی که وجدان بیدارشان زندگی را برای عده ای آسان می کند درود

1 پسندیده

در درون هر انسانی بعلت وجود عقل دو ضمیر نهفته است یکی ضمیر ناخودآگاه و دیگری ضمیر خود آگاه
کلیه دریافتهای انسان از کودکی در ضمیر نا خودآگاه ضبط میشود و در بزرگسالی نمود پیدا میکند
ضمیر ناخود آگاه را میتوان به تسلط در آورد
وجدان مجموعه دریافتهای شنیداری انسان است که در دین به آن نفس لوامه هم گفته میشود
یعنی ما از کسی که در میان خون و ترس و کشت و کشتار و دزدی و غارت بزرگ شده نباید انتطار عدالت و ظلم ستیزی داشته باشیم چون معنی عدالت در نزد او با ما تفاوت زیادی دارد.
بیاد حکایتی شیرین از حضرت پروین اعتصامی افتادم که در آن مناظره ای بین جغد و طوطی در میگیرد و در اینجا این بانوی نکته بین از زاویه ای دیگر به موضوع نگاه میکند.
به جغذ گفت شبانگاه طوطی از سر خشم
که چند بایدت اینگونه زیست سرگردان
چرا ز گوشهٔ عزلت، برون نمیئی
چه اوفتاده که از خلق میشوی پنهان
کسی به جز تو، نبستست چشم روشن بین
کسی به جز تو، نکردست در خرابه مکان
اگر بجانب شهرت گذر فتد، بینی
بسی بلند بنا قصر و زرنگار ایوان
چرا ز فکرت باطل، نژند داری دل
چرا بملک سیاهی، سیه کنی وجدان
ز طائران جهان دیده، رسم و راه آموز
ببین چگونه بسر میبرند وقت و زمان
اگر که همچو منت، میل برتری باشد
گهت بدست نشانند و گاه بر دامان
مرا نگر، چه نکو رای و نغز گفتارم
ترا ضمیر، بداندیش و الکنست زبان
بما، هماره شکر داده‌اند، نوبت چاشت
نخورده‌ایم بسان تو هیچگه غم دان
بزیر پر، چو تو سر بی سبب نهان نکنیم
زنیم در چمنی تازه، هر نفس جولان
بهل، که عمر تلف کردنست تنهائی
ندیم سرو و گل و سبزه باش در بستان
بپوش چشم ز بیغوله، نیستی رهزن
بشوی گرد سیاهی ز دل، نه ای شیطان
نه با خبر ز بهاری، نه آگهی ز خریف
چو مرده‌ای بزمستان و فصل تابستان
بکنج غار، مخز همچو گرگ بی چنگال
گرسنه خواب مکن، چون شغال بی دندان
به موش مرده، میالای پنجه و منقار
بزرگ باش و میاموز خصلت دونان
بروزگار جوانیت، ماتم پیری است
سیه دلی چو تو، هرگز نداشت بخت جوان
جهان به خویشتن ایدوست خیره سخت مگیر
که کار سخت، ز کارآگهی شدست آسان
برو به سیر گهی تازه، صبحگاهی خوش
بیا به خانهٔ ما، باش یکشبی مهمان
تو چشم عقل ببستی، که در چه افتادی
تو بد شدی، که شدند از تو خوبتر دگران
فضیلت و هنر، ای بی هنر، نمود مرا
جلیس بزم بزرگان و همسر شاهان
مرا ز عاج و زر و سیم، ساختند قفس
گهم بخانه نگهداشتند و گه به دکان
ز خویش، بی سبب ای تیره دل چه میکاهی
کمال جوی و سعادت، چه خواهی از نقصان
همیشه می نتوان رفت بیخود و فارغ
هماره می‌نتوان زیست غمگن و حیران
ز ناله‌های غم افزای خویش، جان مخراش
ز سوک بیگه خود، خلق را مکن گریان
ز بانگ زشت تو، بس آرزو که گشت تباه
ز فال شوم تو، بس خانمان که شد ویران
چو طوطیان، چه سخن گفتی و شنیدی، هین
چو بلبلان، بکدامین چمن پریدی، هان
جواب داد که بر خیره، شوم خوانندم
ز من بکس نرسیدست هیچگونه زیان
عجب مدار، گرم شوق سیر گلشن نیست
تفاوتیست میان من و دگر مرغان
سمند دولت گیتی که جانب همه تاخت
ز ما گذشت چو برق و نگه نداشت عنان
خوشست نغمهٔ مرغی بساحت چمنی
ولی نه بوم سیه روز، مرغکی خوشخوان
فروغ چهر گل، آن به که بلبلان بینند
برای همچو منی، شوره‌زار شد شایان
هر آنکسی که تو را پیک نیکبختی گشت
نداد دیدهٔ ما را نصیب، جز پیکان
بسوخت خانهٔ ما زاتش حوادث چرخ
نه مردمیست ز همسایه خواستن تاوان
نکرد رهرو عاقل، بهر گذر گه خواب
نچید طائر آگاه، چینه از هر خوان
چه سود صحبت شاهان، چو نیست آزادی
چرا دهیم گرانمایه وقت را ارزان
به رنج گوشه نشینی و فقر، تن دادن
به از پریدن بیگاه و داشتن غم جان
قفس نه جز قفس است، ار چه سیم و زر باشد
که صحن تنگ همانست و بام تنگ همان
در آشیانهٔ ویران خویش خرسندیم
چه خوشدلیست در آباد دیدن زندان
هزار نکته بما گفت شبرو گردون
چه غم، بچشم تو گر بیهشیم یا نادان
بنزد آنکه چو من دوستدار تاریکیست
تفاوتی نکند روز تیره و رخشان
مرا ز صحبت بیگانگان ملال آید
بمیهمانیم ای دوست، هیچگاه مخوان
تو خود، گهی بچمن خسب و گه بسبزه خرام
که بوم را نه ازین خوشدلی بود، نه از آن
بعهد و یکدلی مردم، اعتباری نیست
که همچو دور جهان، سست عهد بود انسان
ز راه تجربه، گر هفته‌ای سکوت کنی
نه خواجه ماند و بانو، نه شکر و انبان
بجوی و جر بکنندت بصد جفا پر و بال
برهگذر بکشندت بصد ستم، طفلان
نه جغد رست و نه طوطی، چو شد قضا شاهین
نه زشت ماند و نه زیبا، چو راز گشت عیان
طبیب دهر نیاموخت جز ستم، پروین
بدرد کشت و حدیثی نگفت از درمان

1 پسندیده

با نظر شما کاملا موافقم…
ولی فکر می کنید علت وجود چنین مکانیسیمی چه چیز هست؟
آیا کسانی که این مکانیسم رو داشتند به نحوی در سیر تکامل اجتماعی انسان بقای بیشتری داشتند؟ یا داشتن وجدان هم از جمله اموزه های اجتماعی هست که انسان از جامعه اطرافش یاد میگیره که باید داشته باشه؟
مثلا یه انسان غارنشین که همیشه تنها بوده آیا وجدان یا هر نوع مکانیسم خود انتقادی داره؟