چن روز پیش که هدیه پادپرس واسه م اومده بود کنارش این سئوال معروف بود که چرا ویروسها یاد نگرفتن مستقل زندگی کنن؟ به ذهنم رسیدم که کمی در این مورد بنویسم، نه علمی، نه فلسفی، مثل ویروس، این نوشته هم در قالب خاصی نمیگنجه
من خیلی این خاصیت ویروس رو مخرب نمی دیدم. خاصیت های بدی که باعث دردسر میشه، زاد و ولد سریع و نامتناسب با منابع، و عدم ایجاد چرخه حیاتی مناسب در سیستم بیولوژیک هست. سادگی ساختار اونا به نوعی میتونه نمادی از حماقت بیولوژیک در اساس طبیعت به شمار بیاد. انگار فقط زاد و ولد رو یاد گرفتن و هیچ درکی از منابع و اطراف خودشون ندارن!
هر موجود بیولوژیکی در چرخه ای قرار داره که تعذیه میکنه از تعدادی ولی غذای عده ای هم در این چرخه هست. به همین خاطر استقلال خیلی معنی خاصی نداره، ولی در مقیاس بزرگ، تعادل بین زاد و ولد و بازگشت به چرخه هست که حیات پویائی رو وارد میکنه در طبیعت. این خاصیت وقتی توسط یه عضو از چرخه حیات به هم میخوره، مرگ سیستم رو به دنبال داره. از این منظر، نقش امروزی ما خیلی شبیه به ویروسها میشه. میزان عدم تناسب رشد با منابع و ساختارها، با تکنولوژی و پیشرفت پزشکی، روز به روز بیشتر شده، تا به اینجا رسیدیم که عظیمترین چالشها رو برای حیات به وجود آوردیم: انقراض گسترده گونه های جانوری و گیاهی، تغییرات نامعمول اقلیمی، آلودگیهای محیط زیستی، … .
بلاهت بیولوژیک، شباهت اصلی ما با ویروسهاست. با وجود همه پیشرفتها، هنوز درکی عام از تناسب در زاد و ولد، مصرف و راهی برای بازگشت به این چرخه در وجود ما نیست. شباهت عجیبیه بین سرانجام ساده ترین ساختارها و هوشمندترین اونا.
خیلی جالب بود حرفت، و منو شدیداً به یاد دیالوگ معروف فیلم ماتریکس انداخت:
اسمیت:«دلم میخواد مکاشفهای رو که در این مدت در اینجا فهمیدم با تو درمیان بگذارم. این رو وقتی فهمیدم که داشتم سعی میکردم شماها رو به عنوان گونهای از حیات طبقه بندی کنم و متوجه شدم که شماها در واقع پستاندار نیستید!.. هر پستانداری در این سیاره خودش رو به طور غریزی با محیط اطرافش تطبیق میده و به تعادل میرساند؛ اما شما انسانها اینطور نیستید، شماها وارد یک منطقه میشوید و شروع به تولید مثل میکنید؛ اونقدر خودتون رو تکثیر میکنید تا تمام منابع طبیعی مصرف شود. اونوقت تنها راه بقای شما اینه که به یک منطقه دیگه مهاجرت کنین… اما موجود دیگهای هم توی این سیاره زندگی میکنه که الگوی زندگیاش مشابه شماست، میدونی اون چیه؟… …ویروس! انسانها یک بیماریاند. سرطانِ این سیاره… شماها طاعون هستید و ما درمانش.»
این رو نمیدونستنم. سپاس. اگر حسی در این مورد کسی داره میتونه اضافه کنه. این دیدگاه، خیلی وقتها لازمه در موضوعاتی که بهش نگاه میکنیم. اینکه بدونیم در خیلی از مسائل، ریشه عمیقتر از اون چیزیه که در وهله اول به نظر میرسه و البته درمانی به شکل بنیادی وجود نداره.
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند / تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری(حضرت سعدی).
خداوند به بشر فرموده همه هستی را برای تو آفریدم و تو را برای خودم
این بشر که مجموعه ای است از خواسته ها و غرائز پایان ناپذیر بایستی یک روزی به فکر این همه امکاناتی که برایش فراهم شده تا به هدفش برسد بیفتد و با خود صادقانه گفتگو کند که آیا در ازای اینهمه امکانات به هدف نزدیک شده یا همه را تلف کرده ؟
فکر میکنم ویروسها خیلی رومانتیک هستن. خودپسندانه وارد یه سلول میشن، یکباره احساساتی میشن و شروع به خلق میکنن، و براشون مهم نیست که پایان حیات سلول پایان وجود خودشون هم باشه. اگر دووم آوردن و میزبان جدیدی پیدا کردن که فبها، اگر نه هم تجربه زیست جالبی رو از سر گذروندن. :))