هر موجود زنده ای شعور داره ، اگر درخت و زنده فرض کنیم باید بهش شعور هم نسبت بدیم ، ولی چرا شعور نداره؟
البته اخیرا نشون دادن که درختها اونقدرها هم که فکر میکنیم ساده نیستن. در واقع ریشههای درختها میتونن با هم ارتباط برقرار کنن و اطلاعات و حتی مواد غذایی رد وبدل کنن:
البته توی تحقیقات جدیدتر، حتی میتونن بین همنوع خودشون و بقیه در جنگل تمایز قایل بشن.
حالا این چقدر با گونههای جاندار متفاوته؟
یعنی میگی من تو بچگیها دلم میخواست درخت باشم، در واقع دلم میخواسته بی شعور باشم؟!
تعریف شعور چیه؟
یه دانه سیب رو شما در نظر بگیر .
کافیه این دونه سیب رو بزارید تو یه خاک مناسب .
خودش میفهمه کی باید جوونه بده . چطوری باید مواد غذایی رو جذب کنه . کی وقتش میشه که برگ داشته باشه . چطوری باید فتوزنتز کنه . باید به کدوم سمت رشد کنه کی باید میوه بده و خیلی چیزای دیگه !
اگه بشر روزی بتونه یه ربات رو بسازه که تمامی این کار ها رو بتونه بدون نقص شبیه سازی کنه من به اون ربات میگم یه ربات فوق هوشمند ! پس یه درخت سیب هم یه موجود فوق هوشمند هست .
خب یک موجود زنده می تونه خیلی پیچیده باشه ولی همچنان دارای شعور نباشه ، یعنی همه چیز اتوماتیک پیش بره ، غریزه یعنی یک سیستم پیچیده که خود به خود اجرا میشه.
نه آخه چه ربطی داره ، همیشه بدترین وجه منفی مطالب و جدا می کنی میذاری جلو من ( اگر بشه گفت منفی) اصلا بر فرض درخت شعور نداره ، خب وقتی درخت هستید که دیگه تعاریف انسانی اهمیتی نداره.
یعنی موجودی که دارای احساسات و افکار باشه.
خودش می فهمه یعنی چی ؟ یعنی استدلال می کنه و شرایط و می سنجه ؟ یعنی با درک و فهم این کار و می کنه؟ یا اتوماتیک ؟ به صورت غریزی یعنی از قبل کد نویسی شده
از کجا معلوم ندارن؟ مگر نه که موسیقی های ارامبخش رشدشونو بهتر میکنه، خب میفهمن دیگه
دقیقا ، از کجا معلوم این واکنش نباشه ، چون همین اتفاق برای ملوکول های آب هم افتاده یا مثلا اگر یک جسم و پرت کنم طرف صورت شما ، بدون فکر کردن چشم و می بندید ، اسم این واکنشه یعنی بدون فکر انجام میشه، مثل یک سیستم که به صورت اتوماتیک فعال میشه.
راستش و بخواید گیاهان ریشه دار امکان داره درک و شعور داشته باشند ، گرچه باید مشخص بشه این درک و شعور کجا قرار داره ، مثلا درک و شعور سگ یا انسان درون مغزش هست ولی گیاه ؟
قضیه اساسی اینجا این هست که اگر هم گیاهان درک و شعور داشته باشند نمی تونند ازش استفاده کنند.
چرا نمی تونن؟ خب شاید با خودشون یجوری استفاده میکنن.
مثل این میمونه که ما میگیم بقیه ی موجودات حرف نمیزنن… صدا نمیدن… به اتکای اینکه مثلا بازه ی تولید صداشون توی رنج شنیداری ما نیست!
اگر
و
رو در نظر بگیریم، میشه گفت در سطح دنیای ما و درک ما شعور قابل درکی ندارن ولی یحتمل در سطح دنیای خودشون دارن!
آره احتمالش هست. با این توصیفات امکان داره یجوری باهم تبادل احساس داشته باشند یا خوشحال بشند یا ناراحت.
چرا دلتون میخواسته درخت باشین؟ چرا درخت؟
منم کنجکاو شدم ، عبارت دلم می خواست و میشه اینطوری معنی کرد که دلیل عقلی پشتش نیست و به احتمال زیاد این درخواست از عماق وجودش یعنی بخش ناخوداگاه سرچشمه میگیره.
درخت تو ناخوداگاه می تونه نماد جاودانگی و نامیرایی باشه یا نماد رشد و پختگی ، یا برگشت به اصل خود .
درخت مفهوم عمیقی داره.
من دلم می خواست/ می خواد رو اینطوری معنی میکنم که دلیل عقلی و احساسی هم پشتشه. فقط چون شدنش ممکن نیست این جوری گفته میشه. مثلا ممکنه من به هزار دلیل عقلی بخوام درخت باشم ولی خب هرچقدرم اینو بخوام تبدیل به درخت نمیشم که.
احتمالش هست ، باید دید تو چه سنی دوست داشته درخت بشه ، هر چی کوچیکتر به ناخوداگاه نزدیکتر ، مثلا یک دختر ۵ ساله بود یا ۶ ساله ، خواب هاش و نقاشی میکرد ، چنان مفهوم عمیقی تو نقاشی هاش بود که پدر دختره هم با اینکه دکتر بود تو تفسیر بعضی از نقاشی ها مونده بود
مطمئن نیستم موافق باشم. اگه مرجع داره این گفته، لطفا مرجعش رو لینک بده.
احساس اگه به معنای sense منظور هست، اون وقت فقط موجوداتی که سیستم عصبی دارن میتونن احساس کنن و خب درخت سیستم عصبی نداره. فکر هم خودش نیاز به تعریف پیدا میکنه.
شعور رو اگه به معنای consciousness در نظر بگیریم، ویکیپدیا این شکلی ترجمهش کرده:
آگاهی از چیزهای خارجی و یا داخلی (البته تعریف خود این consciousness مشکل داره و یه تعریف واحد براش وجود نداره! ولی حالا به عنوان یه مرجع اولیه میشه این تعریف ویکیپدیا رو در نظر گرفت).
اگه چنین چیزی رو معادل شعور بگیریم، اون وقت درختها حداقل به خوبی متوجه فضای اطرافشون و جایی که هستن، هستن. و نسبت به فضای اطراف به خوبی واکنش نشون میدن. پس به نوعی میشه گفت آگاهی اولیهای از دنیای بیرون دارن. این مدل آگاهی و شعوری که دارم اینجا ازش حرف میزنم با چیزی که برای انسان تعریف میگیریم و اراده و خودآگاهی فرق میکنه! ولی خب این هم حدی از آگاهی حساب میشه. [برا همین تعریف شعور به نظرم تو این سوالِ باحال مهمه].
خب پایه بحثی، با یه نفر پایهی بحث چطور تعاملی مناسبه پس؟
-
هر جور فکر میکنم میبینم اول باید بهم بگین «چرا دلم نخواد درخت باشم؟!» تا بعد بهتون بگم که «چرا چنین دلیلایی به ذهن من نمیرسید؟!»
-
بچه که بودیم یه جای خوب زندگی میکردیم، یه شهرستان خیلی کوچیک پر از باغ و درختای قدیمی و کهنسال. درختای بلــــــــــــــــــــــــند! مثلا یه چی تو مایههای اینا از لحاظ بلندا، فقط حالا با قدمت بیشتر:
خداییش اینا رو میبینی دلت نمیخواد یکی از اینا باشی؟
دلم میخواسته و میخواد هنوز لاک پشت باشم!
دقیقا همینه ، پایان پاسخ منبع خودم و میگم. چیزی آگاهی داره که احساس کنه و تفکر کنه یعنی فکر کنه در مورد این احساس و بعدش به آگاهی میرسه.
فرق دقیقا همین جاست ، واکنش نشون میدن بخاطر سیستم عصبی یا از سر آگاهی واکنش نشون میدن ؟ خیلی مهمه که منشا این آگاهی سیستم واکنشی باشه یا به وسیله تفکر بهش رسیده باشه.
آره من سال ها می تونم بحث کنم ، این تعامل خوبه بد نیست ولی این سناریو و در نظر بگیر.
من میام 50 تا سیب زمینی میذارم جلوت ، تو این سیب زمینی ها 1 دونه سیب زمینی گندیده هست ، خب حالا میگم بیا در مورد اینا بحث کنیم. بعد یهو دست می کنی و همون سیب زمینی و در میاری و می کوبی روی میز میگی : در مورد این چطوره بحث کنیم؟ خب منم پیش خودم میگم بدترین و انتخاب کرد ولی اشکال نداره حق چنین کاری و داشت.
لینک ندارم ، صفحه 19 کتاب طبیعت انسان نوشته آلفرد ادلر
ما تنها برای جانداران زنده و دارای حرکت ، قایل به روح هستیم. داشتن روح ، رابطه ذاتی با تحرک دارد. آن دسته از موجودات زنده که ریشه محکمی دارند ، نیازمند به روح نیستند. پس نسبت دادن احساسات و افکار به گیاهی که در عمق زمین ریشه دوانیده است ، چقدر باید فوقالعاده باشد! در نظر داشته باشید که شاید گیاه بتواند متحمل رنجی شود که راه گریزی از ان ندارد یا از یک حس پیش بینی وقایع بد برخوردار باشد ، بدون آنکه بتواند جلوی بروز این اتفاقات را بگیرد. پس ضمن انکه می گوییم گیاه صاحب شعور و اراده است ، به این نتیجه مسلم هم معتقدیم که گیاه قادر به استفاده از هیچ یک از آنها نیست! در چنین شرایطی ، گیاه با آنکه صاحب اراده و خرد است ، اما نمی تواند از آنها بهره بگیرد.
میبینم که بین گریفرها دعوا شده.
سئوال: فکر میکنی بهترین راه گفتن مطلب در این مورد چیه؟ هم خوبی و هم بدی بیان بشه!
آره گریفر جان بین ما دعوا شده این نگاه از بالا و بذار کنار یوسف ، خودتم گریفری بیا پایین باهم یه لقمه سیب زمینی سرخ شده بزنیم .
نمی دونم والا ، اونی که از بین 49 تا سیب زمینی خوب ، اون گندیده رو انتخاب کرده لاله بود ، شاید بهترین راه این باشه که 1 دقیقه در مورد سیب زمینی گندیده صحبت بشه و 49 دقیقه در مورد سیب زمینی های دیگه.
نکته اینه که گریفر بودن قدرت خیلی خیلی خوبیه ولی باید یاد بگیریم که ارزش این قدرت به جای رشد خودمون و بقیه، به تخریب منجر نشه.
لحن لاله چیزی شبیه به طنز بود، من حس منفی نداشتم. ولی من خودم اینجوری به مسئله سیب زمینیها نگاه میکنم:
به به، ۴۹ سیبزمینی خوب اِ این سیبزمینی خراب چرا اینجوری شده؟ بهتره با همدیگه فکری بکنیم (حواسمون بهش باشه) به حالش تا به سیبزمینیهای خوبی که زحمت کشیدی و آوردی صدمه نزنه!