مطلبی مطرح شد راجع به اینکه حال پیدا کردن کار نداریم، و بحث مشابهی هم با دوستی در این باره داشتیم که میگفت من به کلی جاها اقدام کردم ولی کاری گیر نیاوردم. و یا خیلی بحثهای دیگه که احتمالا شنیدین: «کار هست، ولی آدم اهل کار نیست».
به نظرم میرسه یه چی کمه این وسط، طوری که کسی که دنبال کار هست به کار نمیرسه و کسی که دنبال آدم کاربلد هست، به مهارت مورد نیازش. چیه که کمه؟
من جواب کلی برای این سئوال ندارم اما یه چیزی که به نظرم یکی از اون حلقه های مفقوده است، نحوه تقاضا برای کار است. خوب می دونیم که در روزنامه ها آگهی های کار زیادی موجوده و شکایت خیلی از افرادی که من می شناسم از اینه که تقاضا می دن و گاهی مصاحبه هم شرکت می کنند، اما پذیرفته نمی شن.
در حالت کلی، فرستادن تقاضامه و رزومه برای کار مهارت های زیادی رو می طلبه که به نظر من خیلی از افراد اون ها رو نادیده می گیرند و رعایت نمی کنند. اگر خودمون رو جای کارفرما بذاریم، می بینیم که بین تقاضا دهنده ها، بعد از درنظر گرفتن یک حد متوسط یا پایه از مهارت های مورد نیاز، پر انگیزه ترین افراد رو برای کار انتخاب می کنیم. و این انگیزه و روحیه بالا، در رزومه فرد، در فرم تقاضانامه و در مصاحبه مشخص می شه. هرچقدر روی رزومه و تقاضانامه وقت و ظرافت و حساسیت بیشتری به خرج بدیم که بیانگر توانایی های ما باشند، در این فرایند موفق تریم.
و همچنین در مصاحبه، مسلما یک آدم ناامید و خسته جذابیت زیادی برای کارفرما نداره و باید روی تک تک جواب ها به سئوال هایی که پرسیده می شه فکر کرد و به طرز مناسبی، در ضمن صداقت، پاسخ ها رو بیان کرد.
به طور کلی، موارد زیادی پیش می آد که افراد واقعا شایستگی شغل مورد نظر رو دارند ولی در نشان دادن اون شایستگی و توانایی هاشون در مصاحبه و تقاضای کار، شکست می خورند. و این موارد مهارت هایی هستند که قطعا باید آموخت و مسائلی نیستند که ما ذاتا بلد باشیم. در واقع باید بلد باشیم توانمندی هامون رو در روز مصاحبه خیلی خوب بفروشیم طوری که کارفرما بعد از مصاحبه متقاعد شده باشه که مناسب ترین فرد برای این شغل هستیم.
من به شخصه تو حوزه تخصصی که بلدم (شبکه) یکی از دلایلی که نمیشه تو این حوزه کار خوبی پیدا کرد به دلیل نداشتن رابطه میدونم.
حداقل تو این حوزه داشتن رابطه بهترین روش برای پیدا کردن شغل هست ، حتی اگه تخصص کافی هم نداشته باشید.
باید دایره ارتباطات تو این حوزه کاری خیلی گسترده باشه تا با از دست دادن کارت به راحتی با یه تلفن بشه یه کار پیدا کرد.
خودم این تجربه رو دارم. 4 سال به بهترین نحو تو یه شرکت کار کردم ولی آخرش به دلیل اینکه مدیر مربوطه به دلیل ترس از دست دادن موقعیتش به واسطه من، به قول معروف زیرآب من رو زد. الان که دنبال شغل هستم تا حالا مورد به درد بخوری پیدا نکردم اونم به دلیل اینکه خودمو تو اون شرکت محدود کردم و به این فکر نکردم که اگه کارم رو از دست بدم، آیا پلنی دارم که مدت زیادی بیکار نمونم … .
بنظرم ممکنه برای مدتی بازار کار تخصص و مهارت اونا اشباع شده باشه.
یا همونطور که غزاله گفت، مهارت تقاضای کار رو به خوبی بلد نباشن. حالا این بلد نبودنه میتونه خودشو در جستجوشون، رزومه ای که مینویسن یا مصاحبه کاری نشون بده.
یا مشکل از کارفرما باشه. یعنی کارفرما مهارت به کارگیری نیرو رو نداشته باشه. این موردیه که خودم تجربه ش کردم. چند ماه پیش که برای مصاحبه ی استخدامی بخش اسناد و مدارک پزشکی به یک بیمارستان خصوصی، رفته بودم، مترون با لحنِ کشتن گربه دم حجله به من گفتند که “از حالا شرایط کارو بدون. نگاه به مدرک ارشدت نکن. کاری که قراره انجام بدی یه دیپلمه هم میکنه. تو اینجا زیرِ دستِ مایی. پسفردا نگی این کارم نیست اون ربطی به تخصصم نداره. ما اینجا کسی رو میخوایم که برامون کار کنه.” شما به این فرد میگی کارفرمای مناسب؟ مطمئنا نه. این جایی بود که رییس بیمارستان هم حضور داشتند.
میخوام خدمتتون بگم که کار ممکنه باشه، ولی یه کارهایی هست که هنوز واردش نشدین، کسی حقوقِ اولیه ی انسانیتون رو هم در نظر نمیگیره. پس باید اونا رو از لیست کارهای موجود حذف کرد. اونوقت شاید به این نتیجه برسیم که واقعا هم کارِ خوبِ زیادی وجود نداره چون کارِ خوب با کارفرمایِ خوبشه که کار شده.
چرا کار پیدا کردن برای افراد سخته؟ جوابش بسیار ساده است:
اولا سخت نیست، بلکه ما از اون حرفه ای که مؤسسات یا کارگاههای تولیدی و یا شرکت ها نیاز دارند اگاهی کامل نداریم. و معمولا مسئول تولید یا کارفرما فرصت اموزش کار به افراد را ندارد.
دوما سطح اگاهی و یا علمی در حد معمول است. و اغلب کار با دستگاهها یا سیستم های کامپیوتر را تسلط نداریم. یا با ان نرم افزار کار نکرده ایم.
پیدا کردن کار هیچ سختی نداره
اینکه کسی یا کسانی که نمیتوانند صاحب شغلی باشند دلایلی داره که بعضیها نسبت به ان
اگاه نیستند .
1 نداشتن تخصص در زمینه کاری
2 نداشتن تعهد کاری
3 تجربه علمی و عملی در حد کافی
4 خصوصیات اخلاق خوب کافی در محیط کار
5 رد شدن تو مصاحبه حضوری
6 پارتی بازی در بعضی از مشاغل
به نظرم چیزی که اون وسط کمه «پول»ه:))
برای من یکی از مشکلات اصلی پرداخت بوده. پرداخت متناسب انجام نمیشده، اصلا پرداخت تو برنامه نبوده (که ممکنه اصل کار رو دوست داشته باشی، ولی بدون پرداخت کلافه یا بیانگیزه میشی)، پرداخت با بدبختی انجام میشده (مثلا قرارداد نمیبستن) و …
من از چونه زدن توی کار خوشم نمیاد ولی یکی از عناصر تفکیک ناپذیر بازاره:)) شاید باید کسی رو استخدام کنم برام چونه بزنه.
البته مسئلههای ارتباطی هم هستن. مثلا کسی/کسانی که قراره باهاشون کار کنی خوب منظورت رو متوجه نشن یا برعکس (مثلا از نسلهای متفاوتی باشین احتمالش بیشتره).
مشکلات رفت و آمد هم هستن. بعضی وقتها موقعیتهایی که پیش اومدن خیلی از محل زندگیم دور بودن که باید روزی ۲-۳ ساعت تو راه میبودم اونم تو ترافیک تهران که واقعا کلافه کنندهست.
برای برخی رشتههای علوم انسانی هم اصولا بازارکار تعریف نشده و جامعه نیازی به آن احساس نمیکنه. عمدتا موفقیت در اینگونه رشتهها به این بستگی داره که فرد از تبار اشرافی و خاندانهای ثروتمند باشه تا بدون دغدغه مالی تحقیقات و رشته افکار خودش رو دنبال کنه. یا اینکه فقر و قناعت شدید رو سرلوحه کار خودش بدونه که احتمالا در تفکر ره به رادیکالیسم میبره.
خلاصه برای این جور جوانان عیبی نیست اگر کار پیدا نکردند زیرا مطرودان جامعه صنعتی هستند ولی ناامید هم نباشند.
به نظر من پاسخ به این سوال نیاز به توجه به جزئیات مختلفی داره و میشه از جهات مختلفی بهش پرداخت. اما اینجا سعی می کنم کوتاه و مختصر نظرم رو بگم:
من تصور می کنم که در یک شرایط طبیعی، همه نیاز به درآمد برای برآورده کردن نیازهای اولیه فیزیکی شون دارن. بنابراین اگر کسی از هر طریق دیگه ای غیر از کار، داره این نیازهاش رو برآورده می کنه، طبیعتا برای این نیازها دیگه به کار احتیاج نداره.
حالا یه نیازهای دیگه ای هستن، از جنس روانی و اجتماعی که خیلی به تعامل وابسته هستن (البته من تخصص در این حوزه ندارم) که خیلی از اون ها رو هم ما با تجربه کار برای خودمون برآورده می کنیم. حالا من تصور می کنم که این نیازها مواردی هستن که خارج از فضای کار خیلی نمی تونن برآورده بشن (حداقل من خیلی توی ذهنم مثالش رو ندارم). و منظورم از کار فعالیتی هست که به صورت پر رنگ در روزمره ما حضور داشته باشه و بخش قابل توجهی از زمان های ما رو به خودش اختصاص بده.
حالا من خیلی نمی خوام راجع به اون دسته ای صحبت کنم که نیازهای اولیه فیزیکی شون رو از طریق دیگه ای غیر از کار برآورده می کنن، بلکه در مورد اون هایی صحبت می کنم که نیاز دارن خودشون این نیازها رو برآورده کنن و به درآمد نیاز دارن:
برای اینکه من درآمد داشته باشم دو راه دارم:
خودم از صفر به تنهایی یا به همراه افراد دیگه ای ارزشی رو ایجاد کنم و عرضه کنم و بابتش پولی دریافت کنم (کارآفرین)
به فرد یا تیم دیگه ای اضافه بشم که در حال خلق ارزش و عرضه اون هستن و من هم در این مسیر بهشون کمک کنم (کارمند)
حالت اول که کارآفرینی هست و تکلیفش روشنه و قصه های خودش رو داره.
حالت دوم که کارمندی هست، همونیه که ما داریم راجع بهش حرف می زنیم.
حالا هر کسی معیارهایی هم داره. خود این معیارها، اولویت و وزنشون در افراد مختلف با توجه به شرایطشون می تونه متفاوت باشه. من تقریبا دو سال پیش معیارهای خودم رو در اون زمان با عنوان 5 + 1 معیار اصلی من برای انتخاب شغل در ویرگول نوشتم.
وقتی یک نفر می خواد که کار کنه، درآمد داشته باشه و نیازهای روانی و اجتماعی ش رو هم برآورده کنه، به هر دری میزنه که پیداش کنه. چون بدون اون پول فشار خیلی چیزهای دیگه مثل گرسنگی و بیماری و سرما و گرما رو باید تحمل کنه.
اینجا دیگه این مهم نیست که توی دبیرستان ریاضی و فیزیک خونده یا فنی و حرفه ای بوده. اگه می خواد که کار کنه، میره و کار پیدا می کنه. توی یه چاپخونه، کارگاه، کافه، رستوران و غیره ساده ترین کارها رو انجام میده حتی. دیگه مهم نیست که مدارک چه مقطع دانشگاهی ای رو با چه تخصصی داره. مهم اینه که کار کنه و نیازهاش رو برآورده کنه.
دیگه مهم نیست که چند سالشه یا کجا به دنیا اومده و خانواده ش چه کسانی هستن. چون نیاز داره، باید به دستش بیاره.
حالا دیگه برای اون یکی حالت کارآفرینی، میلیون ها حالت و فرصت وجود داره. از ابعاد خیلی کوچیک شخصی بگیرید که به صورت فریلنسری در حوزه های مختلف افراد کار و تولید کنن، تا ابعاد بزرگتر.
و اتفاقا به نظر من امروز نسبت به سال های قبل بسترهای خیلی بیشتری (به خصوص در فضای آنلاین) به وجود اومده که تسهیل کرده طی این مسیر رو.