چطور از پتانسیل افراد خارج از کشور به نفع کشور استفاده کرد؟

من فکر میکنم سئوال تا حدی سخت بودن تصمیم‌گیری رو مشخص میکنه.
اینکه یه نفر از محیطی که تمایل ذاتی بالائی داره بهش، با نفرت خارج بشه، یعنی چیزی به شدت آزارش داده. اینکه این مسئله آزاردهنده، چقدر مهم، منطقی و بنیادی هست، میشه از عملکرد فرد بعد از خروج و رفتن به محیط دیگه فهمید. وقتی فرد در جای دیگه‌ای تونسته توانائی خودش رو بروز بده و رشد کنه، نشون میده تصمیمش براساس عقلانیت بوده. نگاهی به وضعیت مملکت، جدا از مسائل سیاسی، در مقوله مدیریت و سوءاستفاده از جایگاه مدیریت، نشون میده چیزی که دارید اشاره میکند رواج بسیاری داره و تشدید هم خواهد شد.

اینکه چقدر میشه از توانائی کسی که در این شرایط بیرون رفته استفاده کرد، به نظرم از بنیان منتفی هست. چون اگه قرار بود، خرد جمعی به توانائی‌های فرد اهمیت بده، به احتمال زیاد با این شکل و وضعیت نمیرفت. مگر اینکه تغییر شرایط بنیادی در مدیریت رخ بده که اون هم جای شک و شبهه زیادی داره.

دین به مملکت مفهومی نیست که جدا از مسئله ابتدائی مفهوم وطن قابل بررسی باشه. هرچند حس ملی‌گرائی که در قرن گذشته رشد کرده، برای وطن فقط حق نسبت به فرد تعریف کرده ولی در ذات زیست اجتماعی، وطن به معنی جائی هست که فرد میتونه در اونجا زندگی کنه. یعنی کمینه شرایط زیستن در اون برای فرد برقرار هست و فرد در سطح احساس مالکیت میکنه نسبت به اون. احساس دین از این رابطه متقابل میاد نه صرفا از متولد شدن در جائی و به سر بردن عمر.

شاید خود شما این قصد رو نداشته باشید، ولی این لفظی که به کار میبرید، در مملکت معمولا از طرف کسانی به کار میره که در وقت سود بردن از مملکت، همه کار میکنن بدون توجه به عواقبش، ولی وقت رفع مشکلات از همه دعوت میکنن و از این الفاظ استفاده میکنن. به همین خاطر بدون توجه به این فرآیند، حیات اجتماعی به مسیر رو به زوالش ادامه میده.

جامعه قطعا به تلاش برای اصلاح نیاز داره. این اصلاح در بسیاری از موارد ربطی به سیاست نداره. بیشتر در دو مورد میتونه اتفاق بیوفته: 1- تلاش برای طرحها و برنامه‌های بهتر 2- بررسی موانع و ساختارهای فاسدی که به مسیر سوءاستفاده و به بیراهه بردن مسیر حیات افتادن. من فکر میکنم شرط لازم اولیه برای نتیجه‌گیری از ایده خوب، اصلاح قسمت دوم هست. بدون این اصلاح هر تلاشی به بیراهه میره و ساختار رو تشدید میکنه. ربط این حرف به مسئله‌ای که گفتید، اینه که کسانی که باعث فرار آدمهای مفید شدن، اگر که تنبیه بشن و ساختار تصحیح بشه، نتیجه بسیار مفید و پایدارتری میگیریم تا اینکه به شکل موقت سرپوش بزاریم روی مسئله.

3 پسندیده

سعی می کنم موضوعات مختلف رو مطرح نکنم تا بشه روی یه موضوع تمرکز کرد. من اتفاقا می خوام سوال رو ببرم روی اینکه آیا افراد خارج از کشور خودشون رو نباید وامدار میهن بدونن؟ اجازه بدین اول به این پاسخ بدیم بعد به این بپردازیم که مااز اونها چی می خوایم.

نکته اول:

موضوع دانلود غیر قانونی مقالات و کتابها که داره انجام میشه در کشور اتفاقا چالش من هست. چه کار دیگه ای می تونیم انجام بدیم؟ به این متون نیاز داریم و منابع مالی لازم رو نداریم. تمام کتابهای چاپ شده در ایران که ترجمه شدن غیر قانونی ترجمه می شن. چه کار کنیم؟ علم رو متوقف کنیم تا ایران قانون کپی رایت رو امضا کنه؟ نامه بزنیم به وزارتخونه؟ خوب اینکار رو کردیم و الان یه سایت غیر قانونی دانلود در اختیار داریم!!! به نظرم این موضوع رو که" آیا برای این کارها و نصب نرم افزارهای غیر قانونی و قفل شکسته باید عذاب وجدان داشته باشیم ؟" یا نه رو در یه پست دیگه مطرح کنیم و الان به اون نپردازیم

نکته دوم:

من برای رسیدن به جواب سوال مطرح شده اول این سوال رو می پرسم که "آیا ایران رو باید دوست داشت؟" درجواب سعی می کنم ابتدا از دوتفکر فاصله بگیرم. اول کسایی که به جای شعور وطن پرستی شور وطن پرستی رو ترویج می دن که نتیجه اون میشه ناسیونالیسم و خطرناکه. دوم کسایی که جهان وطنی فکر می کنن و کلا صورت مسئله رو پاک می کنن. پس با زاویه گرفتن از این دو تفکر به نظر شما اگر این سوال از بچگی در ذهن ما جرقه بزنه و جوابش رو به دست بیاریم باز هم افرادی پیدا می شن که چند میلیارد اختلاس کنن برن کانادا و … من فکر می کنم یه درد بزرگ جامعه ما اینه که کشور خودمون رو دوست نداریم. من مثال زیاد دارم از فداکاری و مهین دوستی غیر ایرانی ها!! البته این حس در ایرانی ها هم وجود داره ولی به نظرم به دلایلی این اتفاقاتی که داره میفته به دلیل کمرنگ شدن این حسه.

نکته سوم:

اگر جواب سوال آیا ایران رو باید دوست داشت رو در ادبیات و تاریخمون جستجو کنم خیلی خلاصه باید بگم که در دوران طلایی تاریخ ما یعنی پس از دو قرن سکوت که می شه قرون سوم و چهارم شاعرها صراحتا از این حس دفاع می کنن مثل فردوسی و مثل دریغ است ایران که ویران شود … اما در قرون بعدی به واسطه حمله مغول کمتر به این صراحت از ایران اسم برده می شود. اما با عمیق شدن در اشعار عارفانه و عاشقانه حافظ و مولانا این استخراج می شود که کسی که وطنش را نشناسد و نپرستد وطن اصلی را نخواهد یافت. این قصه طولانی است ولی به طور خلاصه این شعرا هم تاکید بر وطن پرستی دارند هرچند صراحتا نامی از ایران نمی برند. به نظرتون می تونه کسی ایران و مردمش رو دوست نداشته باشه اما مردم دنیا رو دوست داشته باشه!!! باید از وطن شروع کرد.

نکته چهارم:

در مورد اینکه فرمودید چرا ما به این مملکت وام داریم مگر برای ما چه کرده اند خیلی ساده بگم مگر من تو این مملکت مجانی درس نخوندم. مگر ایران به من و همه ما هویت نمی ده!!!چرا نباید ایران رو دوست داشته باشم!!!

1 پسندیده

اینکه می فرمایید "وقتی فرد در جای دیگه‌ای تونسته توانائی خودش رو بروز بده و رشد کنه، نشون میده تصمیمش براساس عقلانیت بوده" به نظرم ناشی از این ایده فراگیر هست که ما همیشه فرد رو به جمع ترجیح دادیم. حس فداکاری و از خودگذشتگی و تحمل شرایط سخت نوعی حماقت محسوب شده!!! ولی واقعا فکر می کنید کی قراره درست کنه اینجا رو؟ غیر از من و شما؟ اگر وطن رو دوست نداشته باشیم می تونیم فداکاری کنیم؟ می تونیم باعث رشد اون باشیم؟ (منظور یه رشد جمعی هست که خیرش به خودمون هم می رسه) مفهومی که فرمودید برداشت عامیانه از وطن هست. وطن فراتر از زادگاه هست. وطن از اقوام مختلف تشکیل شده که تاریخچه و نقاط اشتراک زیادی با هم دارن.

خوبه رو کلمات هم نظر شیم. نظر شخصی:

  1. پرستیدن هر “چیزی” یه رویه افراطی هست و باهاش مخالفم، فکر میکنم منظور حس تعلق به یک جامعه هست اینجا.

  2. بین دوست داشتن و وامدار بودن تفاوت هست.

  3. بیایم روی خدمات اساسی قابل ارائه به شهروندان مانور ندیم. در حال حاضر سطح رفاه اجتماعی ایران پایینتر از لیاقت جامعه هست.

  4. ما هستیم که به مفهومی مثل “ایران” هویت میدیم و نه برعکس.

ادامه ماجرا و پاسخ به سوال “در چه صورت کسانی که رفتن، علاقه شون رو به وطنشون حفظ میکنن؟” در این پاراگراف و ادامه ش خوب توضیح داده شده:

2 پسندیده

1- در این مورد با شما موافقم. اگر جایی مهین پرستی به کار بردم قطعا سهوی بوده کما اینکه در یادداشت دوم گفتم که ناسیونالسیم بیراهه رفتنه
2- فکر می کنم وقتی مادر خودم رو دوست دارم حتما دلیلش انقدر ریشه ای هست که در قبالش احساس مسئولیت می کنم. پس شاید بهتر باشه اول به این سوال پاسخ بدم که آیا باید ایران رو دوست داشته باشیم یانه؟ خود به خود اون احساس مسئولیت و و وظیفه هم روشن میشه.
3- متوجه منظور قسمت اول نمی شم. اما در مورد اینکه رفاه اجتماعی پایینتر از سطح لیاقت جامعه هست. مگه کسانی که خدمات رو ارائه می دن خارج از جامعه ما هستن؟ پس چرا خدمات پایینتر از سطح لیاقت جامعه به جامعه ارائه می دن؟ شاید باید مصداقی صحبت کرد. مثلا اگر در سطح شهر آشغال می بینیم غیر از اینه که یه نفر اون رو انداخته. به عبارت دیگه از ماست که بر ماست.
4- فکر می کنم این متقابل باشه. وقتی می گیم ما در واقع یه گذشته طولانی و پیچیده ای هست که از ایران و اجدادمون که در این کشور زیست کردن بهمون به ارث رسیده. ما هویتمون رو از کجا گرفتیم؟ از طرف دیگه اگر الان کل کشور رو خالی کنیم و افرادی رو از کشور فرضی الف جایگزین کنیم قطعا به تدریج به ایران هویت جدیدی می دن. پس به نظرم چیزی در ژن ما هست که به ما می گن ایرانی. و اگر ما نباشیم هم ایران هم نیست و یه هویت جدید زاده میشه
5- و اما اینکه گفتید ادامه ماجرا:
برای من البته این سالهاست که چالش جدی هست. من فکر می کنم که این دو روش باید همزمان انجام بشه. یعنی دو روش لازم و ملزوم هم هستن. این تفکر که فکر کنیم اول باید روش دوم اجرا بشه تا بریم سراغ روش اولی رو درست نمی دونم. یعنی اینکه بگیم یکی مقدمه و دیگری نتیجه اولی است. نکته دوم اینه که من معمولا می رم به سمت راه حل اول اینه که در مورد دوم طرح و برنامه ای ندارم و اصولا نمی دونم چطور می تونم به قول شما افراد فاسد رو تنبیه کنم ولی در مورد اول همه چیز در اختیار منه. می تونم بیکار نباشم. یادتون باشه یه آسیب این نوع تفکر (یعنی مهم جلوه دادن روش دوم) می تونه این باشه که از افراد سلب مسئولیت کنه و دنبال راهی برای اصلاح خود و محیط اطراف نباشن.

جدا از مثال، این دیدگاه عالیه که بخواید تعادل در فکر رو حفظ کنیم. بهتر هم میشه، اگر که اساسیتر و با کمترین پیش زمینه قضاوت کنیم.
اینکه رفتارهائی با ضربه زدن به هر جائی، چه وطن من چه وطن دیگری میبینیم، ربطی به کم بودن حس وطن پرستی نداره. یه چیزی مطرح کردید که میتونه به این موضوع مربوط باشه.
معنی و مفهوم کلمات، وقتی ایهام داشته باشه، میتونه مورد سوءاستفاده قرار بگیره، به همین خاطر پیشنهادم اینه که همانطوری که @lolmol پیشنهاد کرده، با دیدگاه تعادلی و دور از هر ذهنیتی کلمات بحث رو شفاف کنیم.

سئوال بعدی اینه: فرض کنید که همه چیز درست باشه، چه انتظاری دارد از افرادی که در بیرون زندگی میکنن؟ چه فرآیندی قراره اتفاق بیوفته که آدمهای داخل نمیتونن؟ وقتی این فرآیند از بیرون اعمال میشه، هرچقدر مفید باشه، ساختار مناسب برای تداومش در جامعه رشد نمیکنه. برای مثال وارد کردن کارخانه‌ها در قدیم، که آنقدر بدون پشتوانه بود که امروز بیشتر معضل هستن تا نماد پیشرفت. برای این ساختار، چکار میشه کرد؟

اینکه چه کار می تونن انجام بدن تقریبا صورت سوال منه که به دنبال پاسخ اون هستم. چرا فکر می کنید که باید یه کارخونه درست کنن!! اتفاقا می تونه یه کارشون این باشه که ساختار درست کنن. آیا هیچ پتانسیلی در این خیل عظیم نمی شه پیدا کرد؟ مثلا تجربیاتشون رو نمی تونن منتقل کنن (چیزهایی تجربه کردن که در ایران وجود نداشته). کارآفرینی نمی تونن انجام بدن؟ کتاب خاطراتشون رو که دیگه می تونن بنویسن!! الان ایا کار سیستماتیکی داره انجام میشه؟ کسی اطلاع داره؟ مثلا یه نمونه ساده اون بیمارستانی هست که دکتر سمیعی ساخته و تلاش برای آموزش به نسل جدید (بازهم تاکید می کنم فارغ از حواشی اخیر)

1 پسندیده

من فکر میکنم حوصله کافی برای شکل گیری تفکر مشترک اینجا وجود نداره. من مثال زدم و گفتم وقتی از تفکر وارداتی استفاده میکنیم، مثل وارد کردن کاخانه میمونه که پشتوانه علمی براش وجود نداره. به همین خاطر هر پیشرفتی در خارج رو هر بار باید وارد کنیم.
اما اگر بخوام صریحا و بدون پرده (با رعایت احترام) به این تفکر که رشد کرده و به نوعی پرستش کسائی هست که در جای دیگه فعالیت میکنن، جواب بدم از این شروع میکنم که کسی که این رو در نظر میگیره و مطرح میکنه، هیچوقت با خودش این حالت رو در نظر نمیگیره که در اثر این کار ممکنه یه نفر در مملکت ناعادلانه بیکار بشه. اگر وطن نیاز به فداکاری داره، خود وطن‌پرست (مدیر یا مسئول یا تحلیلگر) هم میتونه پیشقدم بشه و خودش رو از کار بیکار کنه تا فرد بهتری وارد کار بشه. برای این کار هم نیاز به خارج نیست، خیلی وقتها در داخل هم همین اتفاق میوفته.

نکته دوم اینکه اگر به کسی میخوایم اعتماد کنیم که تا بدون پذیرش عواقب کارهاش، فعالیت میکنه و گرین کارت در جیب، آماده هست تا بره و برنگرده، مفهوم استقلال و این مسائل رو کاملا زیر سئوال میبریم. اگر برای کار مهمی ازشون استفاده میکنیم، چه تضمینی برای پذیرش عواقب وجود داره؟ اگر هم کار بی‌اهمیت هست، چه اصراری برای سیاستگذاری روی کار بی‌اهمیت داریم؟

نکته سوم، این مفهوم مستقل از افراد مملکت برای پیشرفت هست که در ذهن مردم رشد کرده. پیشرفت برای جامعه، افراد با مسئولیت اجتماعی و سلامت روانی، کمینه زندگی و حس نقش اجتماعی هست. بدون این مسائل، پیشرفت به درد چه کسی قراره بخوره؟ البته وقتی بحث نواقص و روشهای رفع اونا مثل همین روش ایرانیان خارج پیش میاد، هر فردی فکر میکنه اگر که بقیه جایگزین بشن، همه چیز درست میشه. به نظرم این تفکر که اول افراد رو بندازید بیرون، بعد ازشون بخواید بیان مشکلات رو حل کنن، نشون میده یه چیزی این وسط درست نیست، به احتمال زیاد جامعه بیمار هست و خودش توان رفع مشکلات خودش رو نداره.

نکته بعدی این نگاه ساده به رشد اجتماع هست. واقعا باید پرسید که چرا فکر میکنیم که مسائل صرفا با یه روشی مثل همین مسئله، درست میشه؟ اگر به همین سادگی همه چیز قرار بود درست بشه، ملت توی جوامع مدرن چرا اینهمه خودشون رو برای بررسی مسائل جامعه‌شناسی به زحمت میندازن؟ به خودمون زحمت جامع نگری رو نمیدیم و هر چیزی رو آزمون اجتماعی میکنیم، بعد آه و ناله میکنیم که چرا اینجوری شد. بد نیست در هر مسئله اجتماعی حداقل، سرنوشت افراد اجتماع، آینده سیستم اجتماعی و آینده سخت افزار اجتماع یعنی سرزمین رو در نظر بگیریم.

برای ارزیابی افراد بدترین راه، قیاس در شرایط متفاوت هست. برخلاف ادعاهائی که میکنیم و بیشتر نشان از ضعف نفس به عنوان یک ملت هست، تعداد ایرانی‌های قابل توجه در مقیاس جهانی، بسیار کم هست. آنهائی که هستند هم ربطی به ایران ندارن، و در موردی مثل مرحوم دکتر میرزاخانی، اتفاقا نبودن در ایران باعث شد که به جائی برسن (در قیاس با همکلاسیهائی که موندن و اسمی ازشون نیست). به جای افتخار و دعوت، بهتره نگاه کنیم چه دردی در این سرزمین هست که بریدن آدمها ازش باعث نجاتشون میشه.

وقتی آدمهای متوسطی که اونجا هستند رو با افراد داخل قیاس میکنیم و به نظر همه افراد قابلی هستن، این باعث سوءتفاهم در مملکت شده که مردم باهوش و استثنائی هستیم. من برحسب تجربه دیدم که این آدمها وقتی برگشتن، چیزی بیشتر از متوسط جامعه نبودن.

من برخلاف شما، فکر میکنم اتفاقا مفهوم وطن اینجا اهمیت پیدا میکنه که یک فرد که در سرزمینی رشد کرده، دارای ارزش و احترام باشه و اون باشه که در رشد و فعالیت اجتماعی موثر باشه. برای بسیاری از مردم، بازگشت کسانی که در بیرون هستن، نه تنها ارزشی نداره، بلکه به سیستم مدیریتی براساس تبلیغات، این اجازه رو میده که به این بهانه اونها رو از زندگی ساقط کنه و این مفهوم کامل بیعدالتی هست به خاطر قیاس غیرمنصفانه. به قول لاله @lolmol، ایران یعنی افراد اون مملکت و پیشرفت ایران یعنی زندگی کمینه برای همه و بهتر شدنش با تلاش مردمی که توی مملکت هستن.

2 پسندیده

در ادامه‌ی این صحبت که اتفاقا افراد لایقی داخل ایران وجود دارن، یه نکته رو هم میخوام اضافه کنم:

این افراد توانمند، نسبت به کسانی که در کشورهای توسعه یافته رشد کردن، یه سری آموزش‌ها رو کمتر دیدن، مثلا آموزش‌های علوم انسانی.

و به نظرم به همین دلیل میشه از کسانی که در کشورهای توسعه یافته آموزش دیدن، برای مواردی مثل مدیریت و مشاوره؛ و در ضمن آموزشِ اینها به افراد جامعه کمک گرفت. این کاری هست که بعضی کشورهای پولدار مثل سنگاپور و قطر دارن انجام میدن: از متخصص‌های بازنشسته که در موسسات معتبر در کشورهای توسعه یافته کار میکردن، دعوت میکنن برای نقش‌های مدیریتیِ موسسات آموزشی و پژوهشی‌شون.

فقط نکته اینه که مدیران داخل ایران چقدر رهبران مربی‌پذیری هستن؟ یعنی این نیاز چقدر از خود مدیران داخلی میاد؟ اگه اینها نیازی نداشته باشن، حضور مشاوران توانمند فایده ای نداره.


راجع به زباله های روی زمین، من یه ازمایش ساده انجام دادم که قابل تکرار هست: شروع کردم به جمع کردن زباله های روی زمین، به این شکل که هر زباله ای رو برداشتم تا وقتی به سطل زباله نرسیدم و دستم رو خالی نکردم؛‌ زباله ی بعدی رو از روی زمین برندارم.

این کار رو در دو محله ی موازی در یه منطقه از یه شهرستان انجام دادم. نتیجه ممکنه براتون جالب توجه باشه: محله ای که پر از زباله بود، سطل زباله ای درش نبود، طوری که من تعداد خیلی کمی از زباله ها رو تونستم از رو زمین بردارم و این زباله رو مدت زیادی تو دستم نگه داشتم! محله ای که زباله های کمی روی زمینش بود، تا زباله ای رو از روی زمین برمیداشتم، به سطل میرسیدم و دستم خالی میشد.

وضعیت زباله‌های روی زمینِ یه مملکت رو، سطح فکری صاحب‌زباله مشخص نمیکنه، بلکه عملکرد کسی که سطل‌های زباله رو تعبیه و مدیریت میکنه، تعیین میکنه.

2 پسندیده

1- در مباحث ذکر شده جایی صحبت از پرستش افراد خارج از کشور نشد!! پرسش این بود که آیا این افراد پتانسیلی دارن که بشه از اون استفاده کرد. شاید پاسخ شما این باشه که نه ندارن یا دارن به درد ما نمی خوره یا مثل اینها
2- من خودم گاهی تماس می گیرم و کمک هایی می خوام و در این تجربه ها متوجه شدم که به ما توضیح داده نشده که چرا هویت ما برای ما مهم باید باشه یا چرا باید ایران رو دوست داشته باشیم. پرسش به این سوالات مهمه نه فقط برای افراد خارج بلکه برای نسل بعدی که در داخل تربیت می شن. ذات رفتن به خارج و کسب تجربه ارزشمنده ولی اینکه آدمها وقتی می رن هویت خودشون رو فراموش می کنن بده. اگر در مباحث کمی حوصله به خرج بدیم جنبه های مختلف بحث روشن می شه. پس این موضوع رو میشه پیش گیرانه هم نگاه کرد. باشه شاید افرادی که رفتن رو نشه تغییر داد ولی نسلی که داره تربیت میشه رو چی؟
3- من هم موافقم که مشکلات در جامعه زیاده. مسئولین وظایف خودشون رو به درستی انجام نمی دن. حق شهروندی رعایت نمیشه. بله باید مطالبه گر بود تا این مشکلات حل بشه. مثلا آقای علی کریمی در یک برنامه تلویزیونی از فدراسیون مطالبه گری و افشاگری می کنه. باید این فشار برای مطالبه گری رو بیشتر کرد. باید به نسل جوان یاد داد که قانع نباشن و مطالبه گری کنن. هرکدوم ما وظیفه ای داریم. وظیفه آدمهایی مثل علی کریمی خیلی بالاست. در برنامه دورهمی از افراد مشهور در جامعه پرسش میشه آیا احساس خوشبختی می کنی و بیشتر افراد می گن آره ما احساس خوشبختی می کنیم. چند نفر رو دیدید که در این برنامه بگه آقای مدیری چطور وقتی درصد بالایی از جامعه گرسنه و بیکارن احساس خوشبختی می تونم بکنم؟؟ چه طور وقتی جامعه خوشحال نیست احساس خوشبختی کنم؟؟ آدمهای معروف که بیننده زیادی دارن می تونن از تریبون استفاده کنن و حرفهایی رو بزنن که اثرگذاری بالایی داشته باشه.
4- من هم موافقم که خیلی از جاها سطل آشغال کمه باید مطالبه گری کرد برای حل این مشکل. بله باید مدیران نا لایق رو جایگزین کرد و… در این موارد که اختلاف نظری وجود نداره. صحبت اونجاست که آیا وظایف فردی رو افراد جامعه انجام می دن؟ مثلا اینکه افرادی از ماشین آشغال بیرون می ریزن به دلیل نبود سطل آشغال باشه گمان نمی کنم. البته باید کار فرهنگی در سطح جامعه بشه که حتما الان ضعیفه ولی از تک تک افراد جامعه نباید سلب مسئولیت کرد.
5- باز هم تاکید می کنم. من هم مشکلات رو می دونم و می دونم خیلی مسائل باید ریشه ای در ابن کشور حل بشه. صحبت من فقط راجع به کارهایی هست که از دست من نوعی بر میاد انجام بدم. به جای غر زدن و ناله کردن.

من فکر میکنم در مورد اکثر افراد اینجا، صحبتها بیشتر نقد سازنده هست و تخریبی. کنار این نوشته ها میشه یه شکلک متفکر :thinking:گذاشت تا سوء برداشتی از حلاجی موضوع نشه.
حرفهائی که زده میشه، بیشتر حول و حوش دو موضوع برمیگرده. اینکه در چه کارهائی بهتره به افراد بیرون از جامعه تکیه کرد و کمک گرفت (حتی نه لزوما ایرانی)، دوم اینکه این طرح در جامعه موجود، با تفکر مدیریتی موجود چه عواقبی داره.
مورد اول رو با مثال @lolmol نظر داد، ولی برای اینکه در کنار جنبه های دیگه، موضوع جامعتر بررسی بشه، میشه مورد جالب واردات فرهنگ نامتناسب با جامعه همراه با فرد هم لحاظ بشه. فردی که در جامعه به شدت متفاوتی زندگی کرده، و برحسب نیاز با فرهنگ دیگه‌ای تطبیق پیدا کرده، وقتی به جامعه برمیگرده فرهنگ رو هم با خودش میاره. چیزی که فکر نکنم خیلی عجیب باشه و مثالهای زیادی در گذشته و حال، دیدیم و شنیدیم.

چن نکته مبهم در این بحث هست: ما دقیقا و به صراحت به چی اشاره میکنه؟ میخوایم فرد رو برگردونیم به جامعه یا ازش مثل غیرایرانی استخدامش کنیم؟ اگر دومی، چرا بهترینها رو جدا از ایرانی یا غیرایرانی بودن استخدام نکنیم؟

در یه جائی به تاریخ برای وطن پرستی ارجاع شد، اتفاقا میشه به تاریخ بعد از دوره قاجار نگاه کرد. نگاه به پیشرفت در ایران به عنوان کالای واراتی بوده. این حس که باید به بیرون از اینجا نگاه کنیم تا راه‌حل رو پیدا کنیم، از بدو مدرنیته نصفه نیمه در ایران بوده و هر جائی معضلی پیش میاد اولین انتخاب بیرون هست. این گسست بین پیشرفت و جامعه تا حالا هم ادامه داره. یعنی این احساس هست که اول باید یه چیزی وارد جامعه بشه و بعد مردم خودشون رو با اون وفق بدن. معمولا در عمل، این اتفاق میوفته که نه از گذشته دل میکنیم نه به راه مدرن میریم، چیزی شبیه به ترکیب فرش و مبل در خونه هامون.

این حرف رو به این خاطر گفتم که در مورد دو جنبه بحث نظر بدم:
1- اساسا تعریف معضل و مشکل در ایران ایهام داره. قسمتی از معضلات ناشی از همین نگاه به بیرون و عدم درک پتانسیل جامعه هست. در خیلی از موارد هم، الگوها با زمان عوض شدن، از غرب به شرق و شمال رفتیم.
2- راه حل از بیرون این خطر رو داره که جامعه توانائی ادراک خودش از معضل رو از دست میده. این بیحسی به عدم مسئولیت پذیری اجتماعی منجر میشه، فرد پس ذهنش همیشه امیدواره که کسی از بیرون میاد و زباله ها رو جمع میکنه!

2 پسندیده

تشکر می کنم از دوستان که در این بحث نظر دادن و کمک کردن که من به یک جمع بندی در این موضوع برسم. به هر حال این سوال خامی بود که به ذهنم رسید و بعد از کمی تبادل نظر می تونم بگم موارد ذیل در ذهنم سازماندهی شد:
تجربه ای که من خودم داشتم بیشتر مسائل فردی بوده. مثلا از دوستان قدیمی که حالا خارج از ایران هستند خواستم که پروژه مشترکی رو انجام بدم. یک ران کامپیوتری برام بذارن. خریدی انجام بدن. در این تجربه ها چند چیز رو متوجه شدم: اول اینکه برخی افراد نسبت به درخواست من بی تفاوت بودن و اون حس وطن دوستی (البته در این مورد صرفا کمک به هموطنشون بوده) رو نداشتن. دوم برخی هم از تحریم ها و مشکلات اون ترسیدن تا حدی که حاضر نبودن یه خرید کوچک انجام بدن. برخی فرهنگشون متفاوت شده بود. مثلا اون که در آلمان بود دقیقا می خواست موضوع همکاری شفاف بشه و براش برنامه ریزی کنیم و هدف گذاری کنیم. با این اوصاف خواستم موضوعی رو طرح کنم که هم این چالش ها در اون بیان بشه و هم شاید اهداف بزرگتر و جمعی تر (در مقایسه با مواردی که گفتم و بیشتر فردی بود) هم وجود داشته باشه که می شه بهش پرداخت. یا نهاد هاو سازمانهای غیر دولتی که وظایفی براشون در خارج از کشور تعریف شده باشه مثل انجمن ها و…
مسائل حاشیه ای هم مطرح شد مثل اینکه :
1- بیگانه پرستی چیز خوبی نیست. اینکه چشم امید بدوزیم به اونور آب خوب نیست. اگر کسی در داخل پیدا میشه که کاری رو بهتراز خارجی (ایرانی) انجام می ده باید سراغ اون رفت. لزوما کسی که انور بوده رو به داخل ترجیح نمی دم. پرواضح هست وقتی صحبت از پتانسیل میشه منظور کارهایی هست که در داخل قادر به انجام اونها نباشیم.
2- بخش عمده ای از بی کفایتی ها ناشی از مدیران نالایق هست. خیلی از همینها باعث رفتن افراد با استعداد از کشور شدن.
3- مدیران حکومتی خیلی وقت ها از موضوع مطرح شده به صورت سوال فوق در جهت تبلیغات و اهداف خودشون سو استفاده کردن که این هم عمل مورد تاییدی نیست.
4- وارد کردن فرهنگ غربی بدون بومی سازی در داخل غلطه و نتایج خوبی نمی ده.
5- به درستی اشاره شد که از واژه وطن دوستی استفاده بشه و نه ار وطن پرستی که این هم مطلب درستی هست.
که البته بدیهی هست که من در موارد فوق هیچ اختلاف نظری ندارم. و کاملا گزاره های عنوان شده رو درست می دونم.
اما سوالاتی هم برای من پیش آمد:
1- اگر فرزندم به من بگه چرا باید ایران را دوست داشته باشم چند تا دلیل می تونم براش بیارم؟
2- چرا ما باید هویت خودمون رو بشناسیم و بپذیریم؟
3- جامعه ایرانی چه انتظاراتی می تونه نسبت به ایرانی های خارج از کشور داشته باشن؟

1 پسندیده

:+1: ممنون از جمع بندی، خوب و لازم بود. سوال‌های خوبی هم از دل بحث شکل گرفت که برای متمرکز نگه داشتن این موضوع جداشون کردم. سوال سوم:

نظر کاملا شخصی: هیچ انتظاری!

ولی برای اینکه اتفاق‌های خوبی بیفته، میشه طور دیگه هم بهش نگاه کرد؛ ما کجاها نیاز به ارتباط مستقیم و همکاری با دنیای خارج از مرزهای ایران داشتیم؟ نمونه هاییش تا اینجا مطرح شد:

  • دسترسی به مقالات و مجلات معتبر در کمترین زمان،
  • پرداخت ارز و یا خرید بعضی اقلام که به دلیل تحریم بهشون دسترسی نداریم،
  • دسترسی به پردازشگرهای قوی برای اجرای برنامه‌های کامپیوتری.

این‌ها خدمات مورد نیازی هستن که همین الان هم به شکل قانونی و گاها با دور زدن قوانین کشورهای دیگه، از دلش کسب‌و‌کارهایی ایجاد شده. به نظرم با مشخص شدن این نیازها، میشه راه‌هایی برای رفعش یافت که پایدارتر از «انتظار داشتن از افراد» باشه.

انتقال تجربه، آموزش، و مشاوره هم خدماتی انسان‌محور هستن که میشه به شکل دیگه بهش پرداخت. مثلا برای انتقال تجربه، گروه‌های مختلف در شبکه‌های اجتماعی مثل فیس بوک و یا کانال‌های تلگرام برای این کار وجود داره، در همین پادپُرس هم به شکل دیگه ای پوشش داده میشه. در رویدادهای بین‌المللی و یا توسط همایش‌ها و کنفرانس‌ها در دانشگاه‌ها هم اتفاقا خیلی خوب پوشش داده میشه. موسساتی مثل توسعه‌ی دانش ایرانیان به شکل مستقیم براش وجود داره.

برای آموزش و یا مشاوره مشابه سایر خدمات بالا، نیاز به اتفاق‌های بلندمدت‌تری از جنس کارآفرینی هست.

1 پسندیده

برای پیدا کردن تجربه در این مورد و بررسی اون میشه کمی نگاه کرد به ورزشهائی مثل فوتبال و والیبال. همه این تجربیات اونجاها اعمال شدن و اتفاقا با مثال و نتیجه وجود دارن.

توی فوتبال، ورود مربی خارجی به باشگاهها رو داشتیم بدون ایجاد زیر ساخت: نتیجه تحول مقطعی و دوباره فرآیند نزول. تفکر درسته ولی زیر ساختی وجود نداره، به همین خاطر سیستم برمیگرده به حالت اولیه.

توی فوتبال ملی در دهه گذشته به طرز جالبی این ایده که از پتانسیل افراد خارج از کشور استفاده کنیم وارد شده. در اوایل فقط برای رفع ضعفها بود ولی امروز بیشتر تیم ملی از همین افراد تشکیل شده. به جای اینکه برای رفع ضعفها به ساختار نگاه کنیم و در طولانی مدت رشد کنیم، الان صرفا دنبال پیدا کردن این افراد برای دعوت به تیم و خودنمائی هستیم. این نتیجه‌ایه که از مدیریت خودنما به دست میاد. منابع ملی برای لاپوشانی بی‌کفایتی حیف و میل میشه و در نهایت با چند نتیجه فوتبالی سروته همه چیز هم میاد.

تجربه مشابهی از نزول در فوتبال در بین سالهای 1994-2002 توی فوتبال آلمان اتفاق افتاد. به حدی نزول اتفاق افتاد که بازیکن باکیفیت برای یک تیم ملی توی آلمان وجود نداشت، ولی نکته جالب برخورد سیستم اونجا با این مسئله بود. از زیرساخت انسانی شروع کردن و فرآیند رشد داخلی رو در 15 سال گذشته ادامه دادن. از این طرح مدیریتی الان وضعیت بی‌نظیر فوتبال آلمان شکل گرفته که نیاز به توضیح نداره. همین الان چند تیم ملی در سطح جهانی میتونن تشکیل بدن و نکته جالبتر اینکه حتی از نظر سطح مربی کیفیت بالائی پیدا کردن.

اتفاقا ما هم در جائی مثل والیبال همین تجربه مدیریتی درست رو داشتیم. با درست کردن زیرساختها در یک دهه، و بعد آوردن مربی خارجی باکیفیت، به سطحی رسیدیم که در ورزش تیمی در تاریخ ایران بی‌نظیره.

تجربیات زیادی در زمینه علمی داشتیم که وقتی فرد وارد شده، در اثر نبود زیرساخت یا فراری شده یا به مسیر معمول در ایران افتاده و تحولی ایجاد نکرده.
میخوام نتیجه اولیه‌ای بگیرم که جدا از همه مسائل اجتماعی که برای زندگی افراد مهم هست، میشه از تجربه دیگران، چه ایرانی چه غیرایرانی استفاده کرد، به شرطی که

  • اولا بدونیم دنبال چی هستیم
  • ثانیا زیرساختها اساسی رو فراهم کنیم تا این فرآیند استفاده ماندگار و ارزشمند باشه.

خیلی وقتها، معضلات و مشکلات، فرصتی هست برای رشد جامعه به سطح بالاتر، ایجاد پیوند اجتماعی بهتر، گردش مالی مفید، اشتغال موثر و تجربه کارآمد. این تبدیل معضلات به موتور اجتماع، با حرف زدن و شعار قطعا نمیشه، مدیرهای لایق و جامعه امیدوار میخواد. برعکس امروز نشانه‌هائی وجود داره که هرکار مفیدی ممکنه به قیمت گرانی برای فرد منجر بشه یا با نومیدی القائی از اجتماع عقیم بمونه. در افق آینده، تحول امیدوار کننده‌ای از تغییر دیدگاه مدیریتی و اجتماعی نمیشه دید.

بحث نسل آینده بحثی هست که صراحت و ارزیابی درست میخواد که من فکر نمیکنم آدمها در این سرزمین شجاعت این مسئله رو داشته باشن. عدل به مفهوم پایه خودش، یعنی در طولانی‌مدت نتیجه‌ی واقعیِ اعمال افراد جامعه، خودش رو در سرنوشت جامعه نشون میده. فکر نمیکنم آینده جامعه با این روند خیلی غیرقابل پیش بینی باشه.

نسل آینده هم به نظرم خودش میتونه تصمیم بگیره که نکته جذابی در ایران، مردمش و سرزمینش میبینه یا نه. مثل خیلی از مسائل، بهتره قضاوت رو به تجربه و محیطی که در اون زندگی خواهند کرد، بسپاریم و دنبال اجبار به دوست داشتن یا تنفر نباشیم.

2 پسندیده

دوست عزیز این موارد هیچ ربطی به وطن دوستی نداره. این ها نیازهای شخصی شما هستن. تمام آدم های دنیا نیازهای شخصی دارند، حتی ایرانی هایی که از کشور رفتن بیرون. و تمام آدم ها نیازهای برآورده نشده ای دارند و تمام آدم های دنیا هم بخاطر نرسیدن به خواسته هاشون گاهی دچار چالش ها و دردسرها، ناامیدی ها و مشکلاتی می شن (بگذریم از استثنا ها). حتی ایرانی هایی که از کشور بیرون رفتند. اگر قرار باشه ما یک عده شبیه خودمون رو که فریاد زدن بر سرشون هیچ هزینه ای نداره، پیدا کنیم و مسئولیت تمام ناکامی هامون رو گردنشون بندازیم، هیچ وقت به ریشه اصلی مشکلات و پیدا کردن راه حل هاشون نخواهیم رسید! در مورد ریشه اصلی مشکلات هم دوستان خیلی دقیق تر توضیح دادند.

این ترس هم کاملاً منطقیه اتفاقاً. چون اگر مشکلی براشون پیش بیاد، این شما نیستید که پاسخگو هستید، بلکه زحمات و تلاش ها و هزینه هایی که اون فرد از زندگی خودش گذاشته تا بتونه در اون شرایط زندگی کنه، همه به خطر می افتند و ممکنه همه رو از دست بده.

بله به نظر من همیشه این مدل آدم ها پیدا می شن. دلیل رفتن اون آقا به کانادا، به نظر من، بخاطر عدم دوست داشتن وطنش نبوده. ما نمی دونیم وطن دوستی در مغز کسی هست یا نیست، اما همه خوب می دونیم که ایشون فرار کرد چون دزدی کرده بود و دزدی اش فاش شده بود و نمی تونست بمونه. نظر من اینه که اگر می تونست بمونه حتماً می موند چون می تونست به کارش ادامه بده!

در شرایط بحرانی ایران و جهان که روی تک تک ما تاثیر می ذاره، من این جمله رو زیاد می شنوم، و اتفاقاً فکر می کنم جزو معدود حرف هایی هست که هنوز تاثیر داره آخرین رگه های امید رو نگه داشته و می تونه ما رو با هم همبسته نگه داره. اما لطفاً اجازه بدید که در جای خودش استفاده بشه تا تاثیر خودش رو داشته باشه. ایران دوستی برای همه ایرانیان می تونه صدق کنه، نه فقط کسانی که موقتی یا برای همیشه از ایران رفته اند.

2 پسندیده

دقیقا. حالا یکی که ایران هست یه تیپ نیازهایی داره و یکی که خارج از ایران هست یه تیپ نیازهای دیگه. مسئله اینه که بتونیم این نیازها رو کشف و درک کنیم، تا بعد از پتانسیل «هم‌سرزمین + هم‌زبون بودن» به عنوان وجه مشترک کمک بگیریم و این‌ها رو متقابلا برطرف کنیم.

مثال بزنم که فضای ذهنم بیشتر باز شه:

یکی از خدماتی که به شدت مورد نیاز دوستان خارج از ایران بود، پیگیری کارهای اداری و اجرایی مربوط به فارغ التحصیلی در دانشگاهشون در ایران بود. معمولا به شکل کاملا دوستانه تماس میگرفتن و یکی از دوستان کاراشون رو در سیستم اداری دانشگاه داخل ایران پیگیری میکرد (حداقل تا چند سال پیش، این تیپ کارها به شکل کاملا مجازی قابل پیگیری نبود).

اخیرا کسب و کاری به اسم سیمیاسرویس که اتفاقا به شکل تمیزی این نیاز رو داره برطرف میکنه، این یه ارزش‌آفرینیه.

1 پسندیده

یک بار با دوستی بر سر تعریف واژه وطن بحث می‌کردیم. به این نتیجه رسیدیم:
وطن جایی است که با مردمش دغدغه مشترک داشته باشی.

صاحب‌زباله می‌تواند سطل زباله مطالبه کند اگر بخواهد. اما فکر کنم باید کمی صبورتر باشیم تا جامعه ایران، مفهوم جامعه و زندگی جمعی را بهتر درک کند. مگر ما چند سال است که شهر نشین شده‌ایم؟

1 پسندیده

اعتماد . معتقدم حلقه گمشده ارتباط ایرانیان خارج از کشور با داخل کشور نبود اعتماد است . اینکه اگر ایرانیان خارج از کشور بازگردند آیا از پتانسیلها و تخصص‌های فردی آنها استفاده میشود ؟! در صورت سرمایه گذاری آیا مکانیسم‌هایی برای اطمینان به سرمایه‌گذار وجود دارد ؟! و غیره . همین الان سرمایه‌ ایرانیان خارج از کشور مبلغ بالایی را شامل میشود ولی گویا 1% آن نیز در کشور سرمایه‌گذاری نشده است .

متاسفانه در داخل چنین اعتمادی وجود ندارد درنتیجه ایرانیان خارج از کشور با وجود علاقه ، نسبت به حضور در کشور احساس عدم اعتماد و اطمینان دارند . از طرفی شرایط جهانی کشور ما نیز بر دامنه این بی اعتمادی می‌افزاید .

دوستان صحبت های جالبی کردند و بحث رو مثل یک هشت پا به جاهایی گسترش دادند که بعد از مطالعه کامل، صورت سوال از یاد آدم میرود.
خارج از اینها نظر شخصی خودرا میگویم در این باره که چطور از پتانسیل افراد خارج از کشور به نفع کشور استفاده کنیم؟

فارق از نیاز های شخصی و فردی، یک جامعه مدرن نیاز به ایجاد بُرد و اهرم تاثیر گذار در خارج از حیطه مرزی خودرا دارد تا به این واسطه رویارویی با این جامعه برای خارجی ها سخت تر و تعامل با خارجی ها برای جامعه ساده تر شود .
گرچه آنچه مطرح میکنم قابل شرح و بست در چند خط نیست ولی به رسم پادپرس اشاره ای گذرا میکنم.
قطعا اطلاع دارید از ایرانیان ایران ستیزی که ( بعضا ایرانی هم نیستند ) سازمان نایاک را ایجاد کرده ( مستقل یا بواسطه محرک خارجی ) و شدند صدای ایرانیان آمریکا و بقول خود نماینده مردم ایران در آمریکا!
خب کمی بهتر به این موضوع نگاه کنیم.
وجود تعداد قابل توجهی از ایرانیان خارج از مرز های کشور میتواند یک پتانسیل یا یک تهدید بزرگ باشد و این بستگی به نوع مدیریت و استفاده ما از این شرایط دارد .
در شرایطی که عقل سلیم مدیریت این حوضه را بر عهده داشته باشد قطعا میتوان از این بستر استفاده های فراوانی کرد.
انجمن های ایرانی را فرض کنید که در دیگر کشور های جهان تاسیس شوند و این انجمن ها مسئول افزایش سطح تعامل کشور مقصد با ایران ، گسترش سرمایه گذاری ها ، تعاملات اجتماعی و … باشند.
قطعا با سامان دهی چنین ساختاری میتواند تاثیرات ایران بر کشور مقصد را بصورت ملموس به آن جامعه القا کرد و حضور فعال ایران را به دولت مردان گوش زد کرد.
قطعا این ابزار میتواند نقش مهمی در ایجاد اعتماد بین المللی نسبت به ایران ایفا کند. قابلیت جذب سرمایه و علم را فراهم خواهد آورد و میتواند گامی فراتر بگذارد و باعث تعاملات سرمایه گذاری و علمی میان دو کشور بصورت فعالانه و سازنده شود .
ایران را کشوری دوست و ایرانیان را مردمانی کوشا ، متحد و سودمند برای جامعه جهانی معرفی کند.
خودتان چنین انجمن هایی را بیشتر در فکر بپرورانید و به مزایا و معایب آن فکر کنید.
اینها میتوانند پاهای هشت پا ای باشند که مرکزیت آن ایران است و در سراسر کره خاکی گسترده شده.
بدون اعمال قدرت نظامی میتواند قابلیت بازدارندگی و بدون هدر رفت های بی دلیل میتواند باعث پیشبرد اهداف مختلفی شود .
از این انجمن ها داریم؟ بله در برخی کشور ها داریم ولی نه بدین صورت که انجمن ایران، متشکل از ایرانیان در کشوری دیگر . بلکه بدین صورت که انجمنی (برای مقال) آمریکایی متشکل از ایرانیان و برای پیشبرد اهداف آمریکا

با توجه به حجم زیاد موارد مطرح شده تنها به یک نکته میپردازم از یوسف که با آن چندان موافق نیستم.

ریشه های اتحاد ، همبستگی و همدلی اجتماعی بصورت فردی و مسیر های شخصی تقویت نمیشود و در این راستا باید محرک های لازم و تدبیر مناسب ضمیمه شود .
بهتر نیست کودک را به حال خود رها کنیم تا به سنی برسد و تصمیم بگیرد که درس بخواند یا نه ؟ به سنی برسد و فکر کند که آیا نکته جذابی در درس میبیند یا نه؟
قطعا نه ، چون عمر رو تلف میشود و ما اینرا میدانیم. در ضمن اگر این آموزش هارا نگذراند زمانی که به سن مناسب رسید هم به احتمال زیاد هنوز سر در گم است .
جامعه را نمیتواند به حال خود رها کرد تا هر کس بر اساس تفکر درست یا غلط خود اقدام به بروز زندگی جمعی ، فردی یا ضد جمعی کند.
این فضا باید مدیریت شود

1 پسندیده

فکر کنم مسیر متفاوتی توی حرفها بوده. من در مورد ایدئولوژی «وطن پرستی» حرف زدم نه در مورد اصول زندگی اجتماعی. قطعا اصول زندگی اجتماعی جز پایه‌های آموزش در هر کشوری باید باشه ولی این بسیار با آموزش ایدئولوژی متفاوته.

حرف من برعکس اینه که وطن‌پرستی باید به چشم یک حس در نظر گرفته بشه که میتونه بر میزانی محدود از تفاوت بین سطح زندگی‌ها غلبه کنه، نه یک دیدگاه بنیادی که همه چیز در مقابل اون بی‌ارزشه.

با وجود اینکه به طور شخصی موافقم دیدگاه ایدئولوژیک نیستم ولی میتونم بپذیرم که کارکردهای خوب خودش رو میتونه داشته باشه. این مهمه که روی این شرایط دقیق باشیم وگرنه بین اهرمهای پیشرفت یا ابزاری برای تسلط بر مردم، تفاوتی قائل نمیشیم.

1 پسندیده