در این پیاده روی بلند ِ سنگفرش شده در وسط شهر، کلی صحنه و منظره قشنگ میبینید و اگر کمی کنجکاو (=پادپرسی ;)) باشید، میتونید قطعههای شعر «باز باران با ترانه …» رو توی مسیرتون دنبال کنید…
اینجا برای آدمهای علمپیشه و جستوجوگر هم کلی جزئیات هیجانانگیز پیدا میشه. مثلا میتونید یک ساعت آفتابی دیواری آبیرنگ رو روی دیوار این ساختمون پیدا کنید!
فراتر از همهی اینها، پتانسیلهای فراوانی در این بستر شهری وجود داره که شاید هنوز کشف نشده باشند! به عنوان نمونهای از این پتانسیلها، جشنواره کدو و نمایشگاه نقاشیای که در این فضا برگزار شده رو ببینین،
بله، احتمالا درست حدس زدین! اینجا رشت هست؛ و به نقل از این خبر، بزرگترین پیادهراه فرهنگی جهان. جایی که پیش از اجرای این طرح، محلی پرترافیک و بسیار خستهکننده در شهر بود و الان به فضایی برای دورهمیهای دوستانه، پیاده روی و انواع کسب و کارها تبدیل شده!
تازه یک نفر رو پیدا میکنید که بهتون میگه: «لبخند بزنید» تا از شما یه عکس به یاد موندنی بگیرم!
تو قسمت قبلی در مورد معایب دو تا سه تا شهر براتون گفتم ولی الان میخوام چند قسمت خوب شهرهایی مختلف رو براتون بیارم تا حس خوبتری بگریم
چند مثال و نمونه خوب پاریس
پارسال که بعد کریسمس من تو پاریس بودم شاهد بودم که شهرداری پاریس تو تمام پارکهایی شهر قسمتهایی مشخصی رو تعبیه کرده بود تا مردم درختهایی کریسمسشون رو اونجا بریزن و با بازیافت منتقل بشه
همچنین در کنار برخی از درختهایی پارکها این اجازه به شهروندان داده شده که برای خودشن باغچه کوچولو درست کنن و سبزی بکارن
اجراهایی خیابونی تو شهر نیویورک.
واقعیت یکی از چشمگیرترین نکته هایی که تو نیویورک وجود داره اجراهایی خیابونیش هست و اینکه ادمها بدون اینکه خجالت بکشن هرچی که فکر میکنن قابل ارائه است رو به در معرض دید عموم میگذارند. حتی یه ادمی که قیافه اش برا اثر سو مصرف وید ( یک نوع ماده مخدر)دفوزمه شده بود سعی کرده بود با به طنز کشیدن این موضوع ازش پول دربیاره
موشها تو پاریس همه جا هستن اینقدر این نکتا ملموس بود که پایه کارتون راتاتولویی هم شدش. در مورد برلین نکته خیلی جالب
قسمت برلین شرقی که تحت تاثیر کمونیستها هست دارای ساختمونهایی به شدت شبیه به هم و بدور از هرگونه تجملیه و قسمت غربیه خونه هایی تجملاتی خوبی پیدا میشه. این قضیه حتی با جا به جایی تو قسمتهایی تحت سیطره امریکا فرانسه و انگلیس به شدت به چشم میاد
در مورد شهر لوزان سوایی گرونی سرسام اور قیمتها تو سوییس باید به دقت خیلی زیاد قطارهایی شهری و بیرون شهری تاکید کرد که حتی میشه باهاش ساعتتون رو تنظیم کنید
تمام این شهرها یه وجوه مشترک خیلی عالی داشتن. اینکه شما حتی اگر غربیه هم باشید به راحتی قادر خواهید بود با نقشه گوگل بهترین مسیر رو برای رسیدن به مقصدتون پیدا کنید. نمی دونم چرا گوگل به برنامه اتوبوسهایی ما دسترسی نداره و یا قطارهایی ما ولی من تو تمام شهرهایی که رفتم علی رغم اینکه غریبه یودم به راحتی مسیرم زو پیدا میکردم چون من فقط گوشی تلفن همراهم رو باز میکروم و گوگل بهم میگفت که با کدوم اتوبوس به کدوم سمت برو.
این نکته اخری رو برای این گفتم که تهران به همچینی برنامه ای دسترسی نداره و البته اجازه دسترسی گوگل هم به سیستم اتوبوس رانی داده نمیشه به دلیل اینکه گفته میشه این اطلاعات محرمانه است. نکته اخری در مورد فرانکفورت و هامبورگ دو شهر پر تقاضا المان باید گفت
سیاست کلی المان برا این پایه گذاشته شده که توزیع جمعیت داشته باشیم. بنابراین حدود دوازده سال قبل وقتی که هامبورگ داشت مملو از جمعیت خارجیه اماده به کار میشد شهرداری تصمیم گرفتن که با افزایش هزینه حضور در شهز این رویه رو کنترل کنن و با درامدی که از این راه کسب میکنن راه هایی دسترسی به هامبورگ از شهرااسس دیگه رو ساده میکنن.
این موارد حتی در مورد شهرهایی کوچیکم وجود داره. مثلا شهر کلستهال المان وقتی دید که نفت خیز نیست دیگه رو اورد به جذب جمعیت دلنشجو یا شهز دورهام المان وقتی کارخونه هایی سیگار که منبع اصلی درامد شهر بود ورشکسته شدن رو اورد رو دانشگاهش سرمایه گذاری کرد.
در ایام نسبتا گرمتر سال همیشه بچه های کوچک محله میتونن با طی حداقل مسیر در این فضا مشغول بازی میشن
پیر ها و جوان های مثل من که بعد از ناهار برای چند دقیقه از خونه خارج میشن و هوایی تازه میکنند
صدای ماشینها که کمتر به خونه ها میرسه
پیاده روی های قابل تحمل در گرمای تابستان که وجود این درخت ها این گرمارو تا حدود زیادی تعدیل میکنه
فضای سر زنده تر بدلیل زندگی انواع پرنده ها مثل دسته های بزرگ گنجشگ
اما خب در بسیاری نقاط شهر، مثل منطقه ای که محل کار من در اون واقع شده پیاده رو کلا به اندازه سه تا آدم کنارهم هست و جایی برای سرانه فضای سبز در نظر گرفته نشده
جایی که ما درش زندگی میکنیم همونطور که در تصویر هم پیداست منطقه اعیانی شهر نیست. بیشتر ساکنین این منطقه کارمندان و کارگران هستند. اما اگه درست یادم باشه بخاطر درختکاری مناسب به اینجا لقب باغچه قزوین رو داده بودند. (فکر میکنم برای هر یک نفر 1.5 درخت وجود داشت یا یه همچین آماری)
در کل من راضیم و همینطور خانواده
دوستدارم همه جای شهر اینجوری باشه
قدم زدم تو پیاده رو های پهن و سبز خیلی بهتر از پیاده رو های صرفا بتونی هست
تو یزد نه جای برای شادی هست نه برای تفریح بی مهری مردم و مسولین باعث شده روحیه مردم کسل باشه من نشاط خیلی کمی د ر شهر میبینم واین نشاط ها جوری نیست که همه مردم بتونن احساس کنن مگر یه عده معدود کاش جوری میشد که مردم یزد هم کمی شور و نشاط داشتن
وقتی کنسرت توی شهرای کوچک میخواد برگزار بشه یه عده معدود میرن پشت سالن دعا میگدارن کاش بعضی ها درک میکردن انسان باید شاد باشه تا امید به زندگی داشته باشه
به امید روزی که آدم ها شادی و نشاط واقعی رو پیدا کنن و بهم شادی هدیه بدن
من چند ماه قبل قزوین بودم، مسیر دوچرخهسواری با چراغ راهنمایی دیدم خیلی ذوق زدم کردم که قزوینیها اینقدر پیشرفته هستن ، فوری عکس گرفتم که یه روز بذارم پادپرس، اما حالا عکسا دم دست نیست، فکر کنم خیابون فردوسی بود، درسته؟
میشه شما چنتا عکس برامون بذارید.
واقعاً متأسف شدم.
برای منِ مسافر، یزد خیلی جذاب بود، و دو سه روز پیش هم تردید دوستی رو برای انتخاب یزد برای سفر رو به شوق مبدل کردم.
محلههایی با خانههای خشت و گلی و مکانهایی برای بازدید با راهنماهای با حوصله، مثل آقای رستم زرتشتی در محل و مدرسهای به نام مارکار و مردی در موزه آب. توریستی هلندی که استاد جامعه شناسی بود هم میگفت از یزد راضیه.
همیشه نگاه آدمای مقیم یک شهر با مسافرای گذری فرق میکنه، چه خوبه که اینجا با هم تبادل نظر میکنیم.
کارخانه پر سر و صدای حمل و نقل شهری
صداها جوری با زندگیمون عجین هستن، که گاهی به سختی میتونیم موقعیتهای نسبتاً بیصدا جور کنیم. مخصوصاً اگه تو فضای شهری باشیم و در رفت و آمد؛ حتی تو ساعت خلوت هم شهر ساکت سر جاش نمیشینه.
ساکت باشید نه نیاز نیست، شلوغم باشه، میشنوید، گوش کنید: اتوبوس شهری، هنوز آفتاب نزده و چند دقیقه مونده به ساعت ۷
اون صدای جیرجیر متینی که تو صداهای دیگه گم شده، و شبیه صدای پرندست، مال برف پاک کنه.
الان اوضاع خوبه! همین تو سربالای بیوفته صدای غُرغُر و خِرخِرش بیشترم میشه. تازه صدای باز و بسته شدن در بعضیاشون واقعاً اذیت کنندست.
کارت زدم و پیاده شدم. صدای ایستگاه مترو رو بشنویم، البته صدایهای دیگهای تو این ایستگاه هست که موفق نشدم براتون ضبط کنم[1].
“مسافرین محترمی که قصد ادامه مسیر به سمت . . . دارند”، خط عوض کردم. اینجا صدای پله برقی و فروشنده که هر روز اول صبح پایین پلهها منتظره، دیگه آمار هممون رو داره.
گاهی صدای جییر بلند ممتد (مثل کشیدن فلزها روی هم )موقع ترمز قطار واقعاً غیر قابل تحمله:
خوب بالاخره از مترو و ایستگاه اومدم بیرون، کمی پیاده تا مدرسه، بعضی روزا صدای پرنده هم هست و حیف شد بلبل خرما نداشتیم اونروز.
سر و صدای مدرسه بماند.
برگردیم بریم خونه. من از کار برمیگردم و بعضیا تو همین مسیر دارن کارر میکنن، بازار فروشندهها گرمه منم خسته و سرپا نگاشون میکنم و گاه نگاه نمیکنم ولی نمیتونم چیزی نشنوم.
باز مترو و اتوبوس ولی اینبار مسافرا، دانشجوها و کارمندای خوابآلود نیستن، و بلند بلند با هم حرف میزنن. حرفای مردم عادی برام جذاب نیست ولی داد و فریاد پسر مدرسهایهای شورشی که دنبال شر میگردن و ادای دخترا که به ظاهر خودشون رو برای پسرا میگیرن برام جالبه. چون معلمم، نیمه ناخودآگاه لابلای صحبت بچهمدرسهایها دنبال شنیدنیهایی درباره معلما و مدرسه میگردم.
بالاخره رسیدم و مغز خستمو میبرم خونه که یا سکوت نسبی رو تجربه کنه یا با صداهایی که انتخاب خودشه کمی آروم بشه.
صدای آقایون که با هول دادن و فریاد وارد قطار میشن، بنظرم تداعی رستاخیزه یا صدای پاشون تو مسابقه دو بین این قطار تا اون قطار. ↩︎
مسیر دوچرخه سواری در خیلی از مسیر های قزوین وجود داره و فکر میکنم شورای شهر بصورت جدی درگیر گسترش اون هست چون میبینم در مناطقی که جدید ساخته میشه فضا برای تجهیز مسیر به لاین دوچرخه در نظر گرفته میشه
فردوسی ، خیام ، جانبازارن و همینجایی هم که من عکس گرفتم یک لاین کناری پیاده رو خط کشی شده و مخصوص دوچرخه سواری هست
البته من چون خودم دوچرخه سواری نمیکنم خیلی پیگیرش نیستم
یک مسیر سلامت هم احداث کردن که اونجا دوچرخه هم اجاره میدن ( بنظر من قیمتش خیلی بالاست ) و البته مردم استقبال خوبی میکنند ، روزای گرم سال حتی ساعت های 1 و 2 شب هم که برید میبینید یه عده در حال پیاده روی و دوچرخه سواری هستند.
هیئت های دوچرخه سواری و گروه های مردمی زیادی در این زمینه در قزوین فعال هستند که باعث شده حتی خانم ها هم بتونن در مسیر همیشگی دوچرخه سواری تقریبا بدون مزاحمت دوچرخه سواری کنند .
فردا سعی میکنم عکس بگیرم و اینجا ارسال کنم
البته فکر میکنم الان مشکل بزرگتری که وجود داره عدم توجه و احترام مردم به مسیر های دوچرخه سواری هست .
قوانین عجیب تو قزوین زیاد تست میکنند. برای مثال یکی از خیابان های پر ترافیک و پر رفت و آمد شهر رو برای مدتی بسته بودند و تبدیل به پیاده راه کرده بودند. من که دوست داشتم ولی بعد 2 ماه دوباره به حالت قبل برگشت .
قزوین به لحاظ فعالیت های فرهنگی شهر فعالی هست، مثلا همین الان هر هفته در بوستان های جُنگ برگذار میکنند و کلی خانواده میرن و سرگرم میشن .
فکر میکنم در مقابسه با دیگر شهر ها بجز پایتخت هم در قزوین مسابقات اتومبیل رانی خیلی زیادی برگذار میشه در سال که این یکی برای من خیلی جذاب هست . همینطور امسال یه بنر زده بودن که قزوین شده پایتخت پیاده روی ، در تابستان که اکثر آخر هفته ها مسیر پیاده روی فعال هست و برنامه و قرعه کشی هم دارن براش
عالی بود. چقدر کار جالبی کردین که صداها رو اینجا گذاشتین . بیشتر از اینکه فقط با لایک تحسین کنم، تحت تاثیرقرار گرفتم . روایتتون از شلوغی ،متفاوت و تاثیرگذار بود
با این صداها احساس کردم توی سینما هستم و تیتراژ آغاز یه فیلم مستند رو میشنوم
راستش چند بار خواستم بنویسم ولی منصرف شدم، این روزا بدجوری زبانم تلخه ، برای همین دلم نیومد چیزی بنویسم راجع به اصفهان عزیزم
یکم حالم خوب بشه چشم فرشته جان
تو قم نسبت به سالهای گذشته نزدیک امکانات خوبی در پارکها و بوستانها تعبیه شده
پارک کردن ماشین ها در خیابان ها و کوچه ها هنوز هم تو بیشتر جاها معضل بزرگیه.
پیاده روها معمولا زیاد عریض نیستند و تو اکثر خیابون هاش مقررات به خوبی رعایت نمیشه و آدم کلافه میشه
از اون گذشته کارهای فرهنگی و هنری زیاد مورد استقبال نیست .
یکجور مثل هندوستانه شهر هزار فرقه و البته با نژاد های گوناگون و عدم یکپارچگی فرهنگی .
انشالا دلیل تلخی زبان رفع بشه. ولی خوبه تمرین کنیم که در بدترین حالتهای روحی هم متعادل بنویسیم، وگرنه در زمان شاد همه میتونن از خوبیها بنویسن!
من منتظر توصیفها از اصفهان هستم، خودم خاطرات جالبی دارم از گشتن و خریدن کتاب بخصوص توی چهارباغ
البته بجز تلخی زبان، یکی از دلایل سختی نوشتن در مورد اصفهان اینه که خیلی از پادپرسی ها آشنایی زیادی دارن با اصفهان. بنابراین انتخاب این که چه قسمتی از دیدگاه های خودم نسبت به شهر رو اینجا ثبت کنم یکم سخته
با اینحال چشم، در اسرع وقت توصیفم رو به اشتراک میزارم
اون قدر تجربههای خوب و خلاقانهای مطرح شده که مشارکت من چندان خواندنی حساب نمیشه؛ در عین حال دوست دارم بنویسم. شاید برای اینکه مطمئنم هر کدوممون یه تجربه حتی کوچیک هم بذاریم در انتها بانک بزرگتری ایجاد میشه.
سبک زندگی دهنشینی
من یه دهنشینم! به نظر من دهنشینی، دقیقا مشابه پایتختنشینی، یه لایفاستایله .
وقتی میگم دِه منظورم دقیقا روستاهای متروکهی عزیزمون نیست. چون در چنین جاهایی متاسفانه نیازم به رشد و موفقیت فردی، حداقل در من، ارضا نمیشه. بلکه بعضی شهرهامون هست که به اندازهای بزرگ شدن که حداقلهای مورد نیاز برای رقم زدن موفقیت رو دارن و در عین حال هنوز آرامش شهرهای کوچیک رو در خودشون حفظ کردن.
خوبی چنین شهرهایی اینه که توش زمان زیادی برای زیستن و تجربه کردن چیزهای مختلفی که دوست داری، داری.
از این تیپ شهرها تا الان دوتاش رو شخصا تجربه کردم، شیراز[1] و زنجان. از زندگی در هر دوش راضی بودم، هر چند فکر میکنم هر دو یه «کوسه» کم دارن: «کوسه»ای که ماهیها رو توی هر لحظه به جنب وجوش بندازه و ماهی ها برای از دست ندادن جونشون هی شنا کنن و ذهن و جسمشون تازه بمونه![2] وقتی این کوسه نیست، تو شهر کوچیک خوابت میگیره، هر چقد هم که موتور درونیت روشن باشه.
تا الان برای اینکه بتونم از آرامش شهرهای کوچیک به اندازه کافی بهره ببرم بدون اینکه خوابم ببره، یعنی برای اینکه یه دهنشینِ زنده و در حال رشد باقی بمونم، تلاش کردم هر چند ماه یه بار یه تجربهی کوتاه کاری در تهران داشته باشم.
خیلی دوست دارم بدونم سایر دهنشینها، موتور بیرونیشون چیه و برای حفظ حس رو به رشد چی کار میکنن و یا در شهر کوچیک چطور رقابت رو در زندگیشون وارد میکنن، چه دهنشینهای داخل و چه دهنشینهای خارج.
فریمان شهر خیلی کوچکی است، بارها وقتی گفتگوهای مردان شهر را دیدم و حرف هایشان را شنیدم، می گویند این کار خیلی خوب است اما اینجا جواب نمی دهد. ایده های زیادی دارند، اما فکر می کنند یا تجربه بهشان ثابت کرده است که در این شهر نتیجه نمی گیرند. نزدیکی فریمان به مشهد باعث می شود که خیلی ها خریدها و تفریحاتشان را در آنجا بگذرانند. در حالیکه می توان از این فرصت استفاده کرد.
مکان های تفریحی داخل شهر، دو نقطه است: پارک جنگلی و باغ ملی. کمی دور تر سد فریمان و روستاهای اطراف مکان های دنجی برای استراحت اند. سینما نداریم. قبلا تقریبا 15 سال پیش داشتیم، اما حالا نداریم. بیشتر برای فیلم دیدن هم به مشهد می روند. برنامه های فرهنگی مناسبتی و جشن ها معمولا در باشگاه ورزشی شهید مطهری برگزار می شود. اگر فیلمی را بخواهند اکران کنند، از سالن همایش باغ ملی استفاده می کنند.
در ادامه به سراغ مصاحبه های عماد میرم و خب حالا منم مثلا مورد مصاحبه قرار گرفتم.
سوال اول: چه چیزی در سطح شهر آزارت میده؟
مردم خیلی تو کار هم دخالت می کنند.
نبود امکانات تفریحی داخل شهر هم معضلیه. بخوای کل شهر و بگردی ده دقیقه طول می کشه، بعد دیگ نمی دونی کجا بری، مجبوری تخمه بخری بیای خونت بشینی فیلم ببینی. وقتی هوا خوبه هم که نهایت دو ماه از سال باشه که شب بشه بیرون رفت و غذایی خورد، بعد از اون چون اینجا خیلی سرده، نمیشه. در این دو ماه هم اینقدر پارک جنگلی و باغ ملی شلوغه که بازم نمی تونی بری
سوال دوم: برای تفریح کجا میری؟
یکی از روستاهای اطراف فریمان به نام روستای نرگ جای خوبی برای تفریحه.
سوال سوم: اگر شهردار بودی، سه تغییر مهمی که ایجاد می کردی چی بود؟
سد فریمان خیلی طرفدار داره، مخصوصا به خاطر نزدیکی اش به مشهد. البته الان خیلی بهتر شده و لیکن باز هم فکر می کنم خیلی میشه امکانات بهتری رو فراهم کرد.
دوم پایین شهر یک میدان خیلی کوچک و مسخره داریم، همونو از جا می کندم
سوم سر خیابون ما تابلو اسمش نیست. همونو می آوردم میزاشتم سر جاش
بخش نخست:
توی بخش اول توصیفم ترجیح میدم رو قورت بدم و برم سراغ لیست آزاردهنده های شهرم
تخریب بافت فرسوده و ایجاد شهرک های جدید بدون کمترین خلاقیتی برای رعایت اصول معماری به سبک مدرن
از اون دسته افرادی نیستم که بگم هر چیزی قدیمیش بهتره، ولی با پسرفت هم مخالفم!! مسلمه که توی اصفهان امروز نمیشه انتظار داشت معماری به همون سبک خونه های بزرگ با حیاط مرکزی و حوض و باغچه و شاه نشین و اندرونی و … باشه، ولی اینکه بیشتر این بناها که بخشی از هویت تاریخی شهر هستند به بهانه ی نوسازی تخریب بشه ،غم انگیزه
خونه های زیبایی که تبدیل به آپارتمان ها و برجهایی میشن که نه تنها کمترین بهره ای از اصول حرفه ای و زیبایی شناسی معماری قدیم ندارن بلکه از حداقل استانداردها برای سکونت هم برخوردار نیستن…
مرمت بعضی از آثار و بناهای تاریخی به مدت خیلی طولانی و توسط کارنابلدها،به غیر حرفه ای ترین شکل ممکن !!
عمق فاجعه رو توی بازسازی مینیاتورهای داخل کاخ چهلستون دیدم،بعضی از صورتها بر اثر گذر زمان کمرنگ و محو شده بودند و نگارگری! که بعضی از اونها رو اصلاح کرده بود اینقدر ناشیانه اینکار رو انجام داده بود که من باور نمیکردم اونجا اصلا نظارتی وجود داشته
آلودگی هوا
خب من رانندگی دوست ندارم، عاشق پیاده روی هستم و معمولا هر وقت عجله نداشته باشم مسیرهایی که کمتر از نیم ساعت تا چهل و پنج دقیقه پیاده روی داشته باشه رو پیاده میرم ،یکی از علتهای تلخی زبانم هم اینه که توی این روزهای آلوده توی خونه حبس شدم یه جورایی چون ده دقیقه ی اولی که پامو میزارم از خونه بیرون، سردرد و حالت تهوع پیدا میکنم
مشکلات ترافیکی
ماشین هایی که هر روز از توی زمین میجوشن و میان بیرون،
خونه هایی که کلا سه نفر توش زندگی میکنند و سه تا ماشین دارند! موتورسوارهای دوزیست :
گونه ای که همه جا یافت میشه، توی پیاده روها بعنوان عابر پیاده از بین مردم رد میشن و باعث میشن حتی توی پیاده رو ها هم با آرامش قدم نزنیم و توی خیابونها و حتی بزرگراه ها تبدیل میشن به ماشین های مسابقه ای که هیچ قانونی تو کتشون نمیره !
کوچه هایی که تبدیل شدند به پارکینگ، تا جایی که خیلی وقتها برای بیرون آوردن ماشین از پارکینگ خونه دچار مشکل میشیم.
خیابونهایی که پارکینگ ندارن ولی توی کل محدوده ی خیابون پارک ممنوعه ! جالبه که سرتاسر خیابون مغازه هست و مردم یا مجبورن پیاده به اون نقاط برن و یا اینکه خلاف کنند و پارک کنند.
یکی از کارای خوبی که شهرداری اصفهان چند ساله داره انجام میده اینه که برای فرهنگ سازی خیلی تلاش و هزینه میکنند، مثلا برای ترویج فرهنگ دوچرخه سواری سال گذشته همه ی تزیینات داخل شهر با دوچرخه هایی بود که با سبدهای گل آراسته شده بودن
و اما چرا اینو توی لیست آزار دهنده ها قرار دادم؟
چون با همه ی این تلاشها هنوز توی همه ی نقاط شهر به اون شکل فرهنگ اینکه یه خانم بدون مزاحمت رفت و آمدهاشو با دوچرخه انجام بده وجود نداره
شهر ما خانه ی ما!؟
توی اعیاد و مراسم های مذهبی شادی مردم که اغلب هم از نوع شادی خوراکی هست و پخش نذری- با اینکه سطلهای زباله ی بزرگی برای لیوان ها و ظرفهای یکبار مصرف قرار داده شده- عید پاک بان ها و کارگرهای شهرداری رو تبدیل به عزا میکنه
پرتاب زباله به بیرون از ماشین توسط سرنشین های ماشینهای چند صد میلیونی هم از صحنه های آزاردهنده ای هست که نیاز به توضیح نداره
بی اعصابی و بی حوصلگی مردم و خصوصا راننده ها
وقتی توی خیابونهای اصفهان تردد میکنی هیچ بعید نیست با صحنه هایی از این دست مواجه بشی: از دعوای راننده تاکسی های خطی سر مسافر گرفته تا بوق زدنهای بیجا و گاهی حرفهای رکیکی که موقع تصادف بر اثر دعوای دوتا راننده رد و بدل میشه -جایی که باید از صحنه ی تصادف فرار کرد -و بدتر از اون مردمی هستند که برای تماشای دعوا و گاهی فیلم گرفتن راه رو حتی برای فرار هم میبندن
مردم خسته هستند
مردم شهر غالبا یا غمگین هستند یا عصبی و یا خسته ،وقتی مسیری رو با اتوبوس یا مترو طی میکنم زیاد دقت میکنم،خیلی کم میبینم کسی لبخند بزنه و یا حداقل چهره ش توی حالت خنثی باشه ،میدونم که این آفت زندگی شهر نشینی هست ولی توی اصفهان بخاطر روحیه ی سختگیری که دارن غمزدگی مردم به وضوح بیشتره، اینو در مقایسه با شهری مثل اهواز میگم که شاید خیابونهای تمیزی مثل اصفهان نداره،هواش آلوده تره، گرمتره و هزار جور مشکل دیگه وجود داره ولی مردم خیلی شادتر و پرانرژی تر هستند
خشک شدن زاینده رود
تنها چیزی که میتونم در توضیح بگم اینه که دست به دلمون نزارید که خونه
در قسمت بعد خواهید دید
خب حالا که بچه های خوبی بودین و به غر زدنهام گوش دادین ،منتظر باشید تا در قسمت دوم سوال دستتونو بگیرم ببرم زیر پل خواجو و چند تا کنسرت تماشا کنید