بسیاری چه دیر میمیرند و اندکی چه زود! اما «بهنگام بمیر!» آموزهای است هنوز با طنینی ناآشنا.
بهنگام بمیر! زرتشت چنین می آموزانَد.
به راستی آنکه بههنگام نمی زید، چه گونه بههنگام تواند مُرد؟
زمان دقیقش معلوم نیست ولی شاید 70 سالگی به بعد. به احتمال زیاد مثل پدربزرگم فوت می کنم.
مادر بزرگم فوت کرد و بعدش بابا بزرگم تو سفر بود ، اومد خونه و قضیه و فهیمد.همون شب خوابید و بعدش بیدار نشد ، هیچ چیزیش هم نبود ولی انگار کاری دیگه نداشت.
اگر ازدواج کنم به احتمال زیاد به همین صورت می میرم. البته اگر ازدواج نکنم زمانش میشه وقتی که کار دیگه ای تو این دنیا برای انجام دادن نداشته باشم که خوشحالم کنه.
دید به مرگ در انسان باورمند و مانوس به آموزه های دینی با دید انسان معتقد به زندگی مادی، متفاوت است.
اگر به زندگی پس از مرگ ایمان داشته باشیم و مرگ را پلی بدانیم برای عبور از رنج گرفتاری( در زمان و مکان) و رسیدن به زندگی جاودانه، آن وقت مرگ هر گاه بیاید شیرین است و اگر دیر بیاید حکمت است.
اما از دید انسان مادی حتی یک لحظه بیشتر در این دنیا زندگی کردن بسیار با ارزش است زیرا پس از هستی، نیستی درد آور و سخت است.
زندگی زمان بسیار کوتاهی دارد. ای کاش خوب زندگی کنیم و قدر لحظه ها را بدانیم. ای کاش بدانیم این بهار که گذشت شاید برای من بهار دیگری نیاید و به قول خیام گل کوزه گران شده باشیم. مرگ خواه ناخواه به وقت یا بی وقت بلاخره روزی می آید. ای کاش لحظه ی آمدنش حسرتمند و آرزو به دل نباشیم.
@Naser_Eslami از اونجا که هدف زندگی خود زندگیه و لذت بردن از اون و نه عوامل بیرونی، فکر نکنم به جایی برسم که خوشحالیام کمرنگ شن. بالاخره این فرصت یبار به ما داده شده باید قدرشو بدونیم و با تمام وجود زندگی کنیم
منم همین و میگم زندگی یک فرصت داده به ما ، می تونه تو همین فرصت انقدر مارو زجر بده و بهمون آسیب بزنه که نگو. الان شما بچه های کار و نگاه کنی ، با هزار تا بدبختی بزرگ میشن و در آینده با کلی مشکل باید روبه رو بشن ، خب این چه فرصتی شد ؟ فرصتی برای زجر و بدبختی ؟ فرصت که خودش به معنی خوب و بد نیست که.
الان پدر و مادر این بچه بهش فرصت زندگی دادن ، باید قدردانش باشه.
فکر می کنم جواب به این سئوال خیلی سخت باشه!! در مورد نقل قولی که کردید، این جمله واقعن عمیق هست. من این نقل قول رو که خوندم، یاد غزل"بمیرید بمیرید" از مولانا افتادم. برای همین برای پاسخ به این سئوال، سعی می کنم برداشت خودم از حرفای مولانا رو بنویسم.
فکر می کنم زندگی موهبتی است که در اختیار انسان (به صورت معنای مورد قبول) قرار گرفته است. زندگی و مرگ، نوسان بین لحظات درک و انتخاب هست. زندگی رو میشه یه کوزه در نظر گرفت که می تونی با آبی که داخل اونه، یه سری ظروف دیگه رو پر کنی. حالا این ظروف رو به رنگهای متنوع میشه دید که هر رنگی مربوط به یه حسی از ما آدماست. تعداد این ظروف رنگی رو هم فکر می کنم بشه بینهایت در نظر گرفت. حالا هر وقت آب داخل کوزه تموم شد، لحظات انتخاب هم تموم میشه و مرگ شروع میشه.
فکر می کنم اینکه هر کس چه رنگهایی رو انتخاب کرده میشه فلسفه زندگیش.
فک میکنم اگه کاری روی دوشم باشه که موظف به انجامش باشم احتمالا از اون بالا اجازه نمیاد که بمیرم ولی اگه قبلا بهم فرصتی داده شده باشه برای انجام اون کار ولی از فرصتم استفاده نکرده باشم اون وقت علل طبیعی میتونن باعث مرگم شن. فک میکنم منم مثل هر کسی موقعی که قرار بوده بیاد این دنیا یه هدفی یا یه سوالی داشتم یا میخواستم چیزی یاد بگیرم یا قرار بوده یه اثری روی کسی یا چیزی بذارم که الان خودمم راجع بهش نمیدونم پس اگه به اون هدف رسیدم (چه بدونم و چه با تاسف ندونم) اون موقع ممکنه بنا به هر دلیل مسخره یا منطقی یا بلایای طبیعی بمیرم