خیلی وقتا بهترین نصیحتهای زندگی، اونهایی هستن که دقیقا برای خودمون تجویزش میکنیم! درسهایی که در طول زمان از تجربیاتمون یاد میگیریم و اگه پاش بیفته خودمون ازش استفاده میکنیم.
شما اگه قرار بود از درسهایی که از زندگی گرفتین، مواردی رو برای خودِ پنج سال جوونترتون تجویز کنین، کدوم درسها رو بهش منتقل میکنین؟
1.به حرفای بقیه درمورد زندگیت اهمیت نده
2.کاری که بااااید انجام بدی عصبانیت و غر زدن نداره
3.به کسی وابسته نشو
4.از وقتت استفاده مفیدتری کن
5.به درس بیشتر اهمیت بده
خیلی بعید میدونم 5 سال پیش به حرف الان خودم یا حرف هر کسی دیگه ای گوش میکردم . برای همین اصلا نصیحتی برای 5 سال جوون تر خودم ندارم حوصله هم ندارم باهاش کل کل کنم .
تنها چیزی که به 5 سال پیش خودم اصرار میکردم این بود که برای هر شرکت خصوصی بدون تحقیق کارمندی نکن و به هر مدیری هم اعتماد نکن . سر این اشتباه هم جوونی و وقتم کلی هدر رفت و کلی هم ضرر مالی کردم .
راستش پنج سال پیش، به خود پنج سال آیندم این پیامو دادم:
«ببین، لطفا حرف مفت نزن، جای من نیستی، الان تو این شرایط نمی تونم واقعاً، تو هم جای من باشی همین کارو میکنی، پس لطفاً منو سرزنش نکن»
ولی با این حال به 5 سال پیش خودم میگم:
سعی کن بیشتر تجربه کنی،
زیادی از نقطه ضعفات دفاع نکن،
بیشتر سفر کن،
سخت نگیر،
از کمالگراییت کم کن،
سعی کن بیشتر احساسات دیگران رو درک کنی،
احساساتت رو پنهان نکن،
با عشق با کسانی که دوستشون داری حرف بزن،
اگه دوست داری یه کاری رو انجام بدی و تنها مانعت افکار و ترساته لطفا فقط برو جلو و چند لحظه صبر کن و تحمل کن و بعدش همه چی عادی میشه
برای کسی دلسوزی نکن (اون به دلسوزی تو احتیاجی نداره، غیر مستقیم اگه میتونی کمکش کن)
بیشتر محبت کن
بیشتر لبخند بزن
جلوی پدر و مادرت سجده کن
شجاعت رو تمرین کن
با تواضع یاد بگیر
با تیزبینی تجربههای دیگران را دریاب
سرگذشت دیگران رو مطالعه کن
.
.
.
از کمالگراییت کم کن
سفر کن
با آدمهای بیشتر و متفاوتتری همراه شو
دنیاهای مختلف رو تجربه کن
نیاز نیست قبل از ورود به هر چیزی و هر جایی، در موردش اطلاعات داشته باشی و بهش احاطه پیدا کنی
کمتر کنترل کن
هیچ چیز تو این دنیا رو مال و دارایی خودت ندون (فقط زمان و سلامتی و جوانی و توانایی و ذهن مال توست)
بیشتر ببخش
بیشتر کمک کن
آره 5 سال پیش خودم، خودتو بیشتر دوست داشته باش
بیشتر از بیرون، به درونت توجه کن
اینکار را هر روز انجام میدهم البته نسبت به آینده چون برای گذشته کاری از دستم بر نمی آید.
اما اگر حتما جواب میخواهید فقط میگویم سیگار کشیدن را شروع نکن لعنتی!
مهم نیست تواناییت رو تو شرایط تو چشم برو نشون بدی، تو چشم بودن، انرژیتو هدر میده. تو سطوح پایین و حاشیه هم کارهای سخت و چالشی زیادی وجود داره که میتونی با آرامش و دور از فشار دیگرانی که نمیدانند، انجامشون بدی و خودتو باهاش درگیر کنی و بسنجی و رشد کنی و لذت ببری، گاهی کارهای به ظاهر خُرد، بهواقع با ارزشند، حتی اگر بیاسم و رسم باشند.
خوب خیلیا اینجورین، مخصوصاً تو سیستم ما و بخصوص آموزش و پرورش. همین باعث میشه کیفیت واقعی عملکردها، کمتر مورد نظر باشه. من منکر درخشیدن و موفقیت و کارهای بزرگ انجام دادن نیستم ولی دیدگاه غلط روی تعریف کار مهم و بزرگ باید تغییر کنه، و من تا حدی تغییر کردم. مثلاً قبلاً تدریس در پایههای بالاتر یا مثلاً مدارس خاص برام خاص بود، و وقتی سیستم دچار تغییری شد که به دلیل کمبود ساعت به تدریس در مقطع راهنمایی(دبیرستان) مجبور شدم، مقاومت زیادی از خودم نشون میدادم، البته قسمتیش به علت بیقانونی و بیعدالتی بود ولی ته ذهنم شاید کمی افت کلاس هم حس میکردم. الان اما خیلی حسم تعدیل شده، و فکر میکنم خوب کار کردن با بچههای کمسنتر، خیلی مهمتره، من قبلاً به اهمیت دوره ابتدایی و راهنمایی خیلی فکر نمیکردم، اما الان بهش معتقد شدم. کار برای کودکان در تمام زمینهها (داستان، فیلم، کارتون، روانشناسی و . . . ) تو ذهنم اهمیت زیادی پیدا کرده، چیزی که قبلاً برام کمرنگ بود.
همچنان شما آدمهای بسیاری رو دنبال کسب رتبه و شهرت و ارتقإ میبینید که شاید از ارزشها هم میگذرن، و این برای رشد جامعه فایدهای نداره. مثلاً واقعاً لازمه این همه کتاب کمک آموزشی تألیف بشه، اکثراً شبیه هم؟ معلمای خوب اما تو رزومشون نویسندگی کتاب کمک آموزشی تکراری هست.
من دقیقا پنج سال پیش ازدواج کردم و از اونجایی که خانوادم ساکن اصفهان بودند و من به خاطر همسرم ساکن اراک شدم در ابتدا خیلی بهانه گیر بودم، یعنی دنبال موقعیت میگشتم کسی بهم بگه بالای چشمت ابروست تا چمدونمو ببندم و برم اصفهان
واای خیلی طول کشید تا به این دوری از خانواده عادت کردم هرچند که دوران دانشجویی هم در خوابگاه بودم ولی عذابی بود برام.
خلاصه اینکه به خود پنج سال جوان ترم خواهم گفت هر مسئله ی کوچیکی رو بزرگ نکن، از کاه کوه نساز و روز شیرینت رو الکی به تلخی نکش.
یه چیز دیگه هم که حتما بهش میگم اینه که هیچ وقت برای حرف مردم زندگی نکن.
مثلا اون موقع برای خریدن جهیزیه خیلی برام مهم بود همه چیز تمام و کمال باشه. هرچی همسرم میگفت کمتر بخرید یا فلان چیزو نخرید، من میگفتم نه اصلا نمیشه جلوی چشم مردم من فلان چیزو نداشته باشم(و البته مادرم بدتر از خودم)
ولی الان واقعا فهمیدم چقدر این مسائل بی اهمیت و پوچ بودن و هیچ کدوم هم خوشبختی نمیارن. فهمیدم اصل هدف زندگی توی چیزهای مهمتری خلاصه میشه و خوشبختی داشتن یه زندگی آروم و پر از عشقه.
خلاصه اینکه زندگی رو سخت نگیر که "سخت میگیرد جهان بر مردمان سخت گیر."
گاهی که خود من عصبانی میشود و میخواهد کاسه و کوزه را به هم بریزد میگویم عزیز آرام باش!
چی شده که اینقدر عصبانی میشوی مگر نمیدانی که عصبانیت برای قلب مضر است؟ خودت را کنترل کن مشکلی نیست، چرا خودت را بخاطر اشتباه دیگران اذیت میکنی.
نماز صبح را در تاریکی و به تنهایی بخوان و کمی با خودت بیاندیش
آقای @Jalal_Razavi عزیز من خواهش میکنم که اگر در مورد اینکه چگونه شد که شما کشیدن سیگار را شروع کردید چون من از خیلی افرادی که سیگار میکشیدند پرسیدم دو لیل شنیدم البته وقتی حرف شما را هم شنیدم میگویم که کدام دو دلیل ها را من از افراد شنیدم.