یکم مشاعره کنیم دلمون وا شه

من سکوت خویش را گم کرده‌ام

لاجرم در این هیاهو گم شدم

من که خود افسانه می‌پرداختم

عاقبت افسانه مردم شدم

ای سکوت ای مادر فریادها

ساز جانم ازتو پر آوازه بود

تا در آغوش تو راهی داشتم

چون شراب کهنه شعرم تازه بود

در پناهت برگ وبار من شکفت

تو مرا بردی به شهر یادها

من ندیدم خوش تر از جادوی تو
ای سکوت ای مادر فریادها

فریدون مشیری

5 پسندیده

این غروب بارور شده از دانش سکوت
چگونه میشود به آن کسی که میرود این سان
صبور
سنگین
سرگردان
فرمان ایست داد
چگونه میشود به مرد گفت که او زنده نیست
او هیچ وقت زنده نبوده است

فروغ فرخزاد

5 پسندیده

تا با تو قرین شده ست جانم
هر جا که روم به گلستانم

مولوی

5 پسندیده

یکدمی مجنون نمازش را شکست
بی هوا در کوچه ی لیلا نشست

5 پسندیده

تا این غزل شبیه غزل‌های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است

محمدعلی بهمنی

6 پسندیده

تو ای بی بها شاخک شمعدانی / که بر زلف معشوق من جا گرفتی
عجب دارم از کوکب طالع تو / که بر فرق خورشید ماوا گرفتی

رهی معیری

6 پسندیده

گر نگه دار من است که من میدانم
شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد

3 پسندیده

در نهانخانه جانم، گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پرگشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم.

مشیری

6 پسندیده

یارب این قافله را لطف ازل بدرقه باد
که از او خصم به دام آمد و معشوقه بکام

حافظ

6 پسندیده

3 پاسخ به پرسش تازه‌ای منجر شد: بفرما مشاعره با اشعارى با كلمه مشترك!

ماه من گفتم که با من مهربان باشد نبود / مرهم جان من آزرده جان باشد نبود

وحشی بافقی

5 پسندیده

درد پنهان به تو گویم که خداوند کریمی
یا نگویم که تو خود واقف اسرار ضمیری.
دست در دامن عفوت زنم و باک ندارم
که کریمی و حکیمی و علیمی و قدیری

سعدی

6 پسندیده

ما دو تا صفر گلاویز به هم
ما دوتا هیچ ولی خوب به هم می آییم

3 پسندیده

ما در سحر بر در میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم

حافظ

2 پسندیده

مصلحت دید من آنست که یاران همه کار / بگذارند و خم طره یاری گیرند

حضرت حافظ

3 پسندیده

یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش / می سپارم به تو از چشم حسود چمنش

حضرت حافظ

2 پسندیده

من مسلمانم شراب از بهر من باشد حرام
گر تو می خواهی خوری، خود ساقی ظرفت شوم
ساکاروز

2 پسندیده

زندگی شاید آن لبخندیست که دریغش کردیم

4 پسندیده

مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند بهر تنم
من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم
آنکه آورد مرا باز برد در وطنم.

4 پسندیده

من مست و تو دیوانه، ما را که برد خانه
صد بار تو را گفتم، کم خور دو-سه پیمانه

در شهر یکی کس را، هشیار نمی‌بینم
هر یک بدتر از دیگر، شوریده و دیوانه

جانا به خرابات آ، تا لذت جان بینی
جان را چه خوشی باشد، بی‌صحبت جانانه

5 پسندیده