امروز وقتی با رفیقم داشتم صحبت میکردم یه سوال برای جفتمون مطرح شد، چی شد که امریکا امروز تو همهی صنایع یک غول بی شاخ و دم داره؟
این که بگیم توی همه صنایع یه غوله عبارت اشتباهیه
بگیم دانش فنی در همه زمینه های صنعتی رو داره (تقریبن)
یکی از بهترین راهها تغییر سیستم آموزشیه
هر کشوری که سیستم آموزش و پرورش برتری داره محاله کشور موفقی نباشه از نظر صنعتی
دانش نیست که یه کشور رو موفق میکنه
راه رسیدن به انواع دانش هست که عامل موفقیته
کاملا درسته، آموزش یکی از علل اصلیه، اما فکر نکنم تنها علت باشه.
درک اینکه چرا امریکا همچین غول بی شاخ و دمی شده خیلی سخت نیست. واقعیت یک نقطه ضعف جدی امریکا که تا حدودی داشت باعث فروپاشی امریکا میشد تبدیل به بزرگترین نقطه قوت امریکا شد. برای اینکه منظورمو خیلی بیشتر و واضح تر توضیح بدم از قبل از جنگ جهانی دوم شروع میکنم. کاخانجات امریکا فعالیت خوبی دلشتند ولی با توجه بعد مسافتی که با سایر جهان داشتند هزینه هایی تمام شده محصولاتشون زیاد میشد و این باعث شده بود که قبل از جنگ جهانی دومی امریکا دچار یک رکود بی سابقه بشه. این امر تا حدی جدی بود که از اون به عنوان رکود بزرگ یاد میشه. اما در جریان جنگ جهانی دوم، کشورهایی اروپایی تا جاییکه توانایشون اجازه میداد همدیگر رو نابود کردند. در جریان این جنگ بخش عظیمی از زیر ساختهایی اروپا که تا قبل از جنگ جهانی دوم قطب صنعتی دنیا بود نابود شد. این امر در حالی بود که امریکا به واسطه مسافتی که از اروپا داشت از اسیبهایی جنگ جهانی جز در موارد معدودی مصون داشته شد. کارخانجات امریکا بعد از جنگ جهانی دومی به واسطه عدم خسارت دیدگی از جنگ تولداتشون رو چندین برابر کردند و از طرفیم بازار خوب اروپا و اسیا در انتظارشون بود. با افزایش سرمایه هایی کارخانجات شرکتهایی امریکایی همزمان روی عولهایی صنعتی اروپا که حالا حسابی ضعیف شده بود سرمایه گذاری کردند تا حدی که تونستند بخش اعظمی از اونها رو بخرند. در کنار این امر به واسطه حضورشون در جنگ تا مدتهایی زیادی از المان به واسطه شرکت در جنگ و بازنده جنگ چه در جنگ جهانی اول و چه دوم خسارتهایی کلانی گرقتند. در کنار همه این موارد به واسطه شرایط بد اقتصادی و عدم امنیت اروپا بخش زیادی از نخبگان اروپایی هم به سمت امریکا سرازیر شدند. این قدرت باعث شد تا در پرتو علم انها صنایع جدیدی برایی انریکا شکل بگیره. در این میان حتی از بسیاری از دانشمندان نازی به منظور تولید سلاحهایی جدید و یا حتی موتورهایی جت استفاده شد.
اقتصاد فلج دنیا بازار خوبی بود برایی کشوریی که از دور فقط دستی بر اتش داشت.
مقصودم از این بحث اینه که ببینم برای تبدیل شدن خودمون به اون غول باید چه مسیری رو طی کنیم.
خیلی سوال خوبی بود!
و اتفاقا من همزمان با دیدن این سوال، دارم فصل 5 از کتاب «پارادوکس موفقیت» رو میخونم که به مطالعهی آمریکا به عنوان یک نمونه میپردازه و علت رشد و گذار فازش از یک امریکای فقیر در قرن 19 به آمریکای ثروتمند امروزی رو توضیح میده.
تا زمانی که من این فصل رو تموم کنم و خلاصهای ازش رو اینجا قرار بدم، شما هم اگه دوست داشتین میتونین مطالب این موضوع رو بخونین.
کلیت راهی که رفته برای رسیدن به توانایی امروزی رو به زبون ساده اینطور میگم: تعیین نکردن هیچ چهارچوب و سقفی در هیچ زمینه ای. یه جورایی میشه آزادی. البته به صورت تقریبی امریکا از این اصل استفاده کرده. و هرجا این اصل در هر میزانی رعایت بشه به همون مقدار توانایی زیاد میشه
اگر تا حالا موضوع اینجا کجاست؟ حدس بزنید رو ندیدین، لطفا سری بهش بزنید و حدس بزنید آمارهایی که نوشته شده مربوط به کدوم کشور فقیر هست؟
اگه به حدسهای دیگران نگاه کنین، میبینین که آمارها حتی از آمار افغانستان و سومالی و کنگو و یمن و … و البته ایران! در 2019، وخیمتره.
- امید به زندگی 45 سال،
- نرخ مرگ و میر نوزاد، 200 مرگ به ازای هر هزار تولد،
- کمتر از 5 درصد دسترسی به لولهکشی خانگی،
- صرف 52 درصد از دسترنج مالی فقط برای تهیه غذا،
- وسعت و گستردگی فساد و پارتیبازی در تمام سطوح،
…
این کشور کجاست؟
این کشور، ایالات متحده آمریکا در قرن 19 میلادی است!
دلیل اینکه خواستم حدس بزنیم این هست که بتونیم یک بار آمریکای قرن 19 و اوایل قرن 20 رو تصور کنیم. شاید هیچ وقت به این چشم به آمریکا نگاه نکرده باشیم، کشوری به مراتب فقیرتر و بدتر از افغانستان و سومالی امروزی! آیا میتونیم تصور کنیم که طی یکصد سال آینده، افغانستان به کشوری شبیه آمریکای امروز تبدیل بشه؟! البته حق هم داریم چنین چیزی رو بسیار دور از ذهن بدونیم: در کشوری که ساکنین و مشتریان بالقوهاش فقیر هستند، چهطور میشه سرمایهگذاری کرد و انتظار بازگشت سرمایه داشت؟ جایی که هیچ زیرساختی برای تولید و توزیع و ارائه هر نوع خدماتی وجود نداره، چه طور میشه وارد بازار شد؟ وقتی فساد تمام سیستم موجود رو پر کرده و همهچیز با رشوه و رانت راه میافته، چهطور میشه یک اقتصاد سالم و پرسود و پایدار رو به جریان انداخت؟
اما نکته اینجاست که تمام این سوالها درباره آمریکای قرن 19 هم برقراره! و با همهی اینها، آمریکا در همون شرایط فقر و فساد و نبود بستر مناسب، گذارش رو به سوی یک آمریکای شکوفا آغاز کرد. آمریکا یک شبه و در اثر یک اتفاق آمریکا نشد، این طور نبود که کمک های بین المللی برای رفع فقر به سمتش سرازیر بشه یا دولت یک شبه تصمیم بگیره دست از فساد برداره! بلکه آمریکا به مرور و در طی یک «فرآیند» از درون به شکوفایی رسید. آمار پیوستهی افزایش امید به زندگی از سال های 1900 تا 1998 در این لینک شاهدی بر این موضوعه.
سوال مهم و اساسی این است که گذار از فقر به موفقیت از کجا و چهطور ایجاد میشود؟
و بالاخره به سوالی که در این پست مطرح شده میرسیم:
آمریکا چه راهی رو طی کرده که با وجودی که روزی وضعی بدتر از فقیرترین کشورهای امروزی داشته، امروز در دنیا یک غول بیشاخ و دمه؟
این سوال رو در مورد کشورهای موفق دیگه مثل ژاپن و کره جنوبی هم میشه پرسید. اونها هم زمانی جزو فقیرترین کشورهای دنیا بودند!
همونطور که قبلا نوشتم، در کتاب پارادوکس موفقیت، The Prosperity Paradox، به مطالعهی این مساله پرداخته که «موفقیت» از دل ِ چه چیزی بیرون میاد؟ و اون شاهبیتی که فصل مشترک تمام کشورهایی است که گذار از فقر مطلق به شکوفایی رو طی کردند، چیه؟
جواب اونطور که در این کتاب به تفصیل توضیح داده میشه این کلمه است: «نوآوری» از نوع «نوع آوری بازار ساز» (Market-creating innovation). در همون پست، سعی کردم توضیح بیشتری درباره انواع نوآوری به نقل از نویسندگان کتاب و فرق این نوآوری با دیگر نوآوریها در بالابردن فرصت شغلی و کشورسازی و رشد بنویسم. اما در اینجا به عنوان پاسخی به سوال مطرح شده قصد دارم مثالهایی از نقش نوآوری در شکوفایی آمریکا رو با استناد به فصل 5 این کتاب (America’s innovation story) بازنویسی کنم. این مطالب رو احتمالا در 5 یا 6 قسمت مجزا می نویسم و قسمت اول رو همچنان اختصاص میدم به توصیف کاملتر آمریکای قرن 19 به عنوان نمونهای از یک کشور فقیر و بدبخت که امروز اثری از بدبختی و فلاکت روزگار پیشین رو در خودش نداره.
قسمت اول- تصویر آمریکای قرن 19
ما یک چرخ خیاطی سینجر مدل قدیمی در طبقه همکف ساختمانمان داریم. یکی از همسایههای ما آن را به عنوان زباله بیرون گذاشته بود و من نمیتوانستم نجاتش دهم. فرسوده و زنگزده شده بود، اما هنوز هم یک تکه ابزار زیباست! پدالهایش به تنهایی، یک اثر هنری هستند! برای خودم یک پروژهی شوقآورانهی شخصی تعریف کردم که آن را پالایش و بازسازی کنم تا به شکوه قبلیاش بازگردد.
من وقتی به آن ماشین چرخ خیاطی نگاه میکنم، فقط یک صنعت دستی خلق کیفیت نمیبینم. او مرا به یاد آنچیزی میاندازد که برایش ساخته شده است. ایساک مریت سینجر [1]، شاید اصلا معروفترین نوآور آمریکایی نباشد، او حتی اعتبار اختراح ماشین چرخ خیاطی را از آن ِ خود نکرده است، ولی تاثیر عمیق سینجر بر فرهنگ آمریکایی چیزی نیست که بتوان آن را گزافه خواند.
ممکن است ما امروز از یاد برده باشیم، اما در زمان ِ سینجر، آمریکا هرگز یک کشور موفق نبود. نه تنها اکثر آمریکاییها فقیر بودند، بلکه بسیاری از آنها، به خصوص در مناطق شهری، در کثافت زندگی میکردهاند [2] . زباله ها به بیرون خانه ها ریخته میشدند تا بپوسند. و فضولات اسبها روی جادهها را خطکشی میکردند. یک زن نورث-کارولینیایی عادی میبایست 148 مایل (معادل 238 کیلومتر) پیاده طی کند و بیش از 36 تن آب را در سال حمل کند تا فقط مصارف آب روزانه را برای خانواده اش تامین کند [3].
ممکن است ما بابت ترس های امروزمان از آمار رو به افزایش ِ جرم و جنایت در برخی شهرهای آمریکا ناله زاری کنیم، اما در مورد بسیاری از ما (آمریکاییها)، پدربزرگها و مادربزرگهایمان نه تنها بسیار فقیرتر از آنچه ما امروز هستیم بودند، بلکه بسیار هم ناامن تر بودند. آمار قتل در 1900 بسیار بدتر از آنچه امروز هست بود، دو برابر ِ مقدار آن در سال 2016. دولتهای آمریکایی در قرن 19 ام، وجوه مشترک بسیاری با دولتهای کشورهای فقیر امروزی داشتند. صاحب منصبان در دولت های محلی، ایالتی و فدرال آلوده به فسادی افسارگسیخته بودند و چه از تاجران مشروع، چه مدعیان غیرقانونی حق حساب و رشوه دریافت میکردند. «ارباب ها» بودند که تشکیلات سیاسی شهرهای بزرگ را اداره میکردند و به طور غیر مستقیم خدمات شهری مثل صنایع همگانی، حفاظت پلیس و امنیت، جمع آوری زباله و حملونقل را کنترل میکردند. بعضی از آن ها به فقرا در عوض رای، پول دستی می دادند [4]. از نظر شرایط کار، وضعیت برای بسیاری از مردم اسفناک بود و سوانح صنعتی به شدت رایج. در دسامبر 1907، نزدیک به 700 معدنچی زندگیشان را از دست دادند [5]. کودکان بسیاری، که سن بعضی از آن ها تنها 11 سال بود، شغلشان را در کارخانهها یا معادن شروع میکردند، و حقوقشان چندرقاز بیشتر نبود. در 1904، عملاً یک کمیتهی ملی کودکان کار داشتیم تا درباره حقوق کودکان لابی کند. چیزی به اندازه 14000 کودک به صورت قانونی در معادن ذغال سنگ کار می کردند. زنان فقط کمی بیشتر از کودکان حقوق دریافت می کردند. حقوق و دستمزدها در آن زمان حتی برای مردان که فقط کمی وضع برایشان بهتر بود، به زحمت به این اندازه بود که بتوانند خود را از فقر بیرون بکشند [6]. کارگرها دائما دست به اعتصاب می زدند. بعضی اوقات، شبه نظامیان ایالتی برای سرکوب کردن معترضان فراخوانده می شدند، و بارهای دیگر، تجار ثروتمند همین کار را توسط شبهنظامیان خصوصی خود انجام میدادند. بعضی اوقات در این کشمکشها کشتار اتفاق میافتاد. و این چیزی نیست که در شرایط به نسبت امن و پایدار آمریکای امروزی میبینیم. آمریکا حالتی بسیار درهم و آشفته داشت، تنها در یک نقطه از کشور بیش از 80 منطقه زمانی وجود داشت! لحظه ظهر در شیکاگو برابر بود با ساعت 11:27 قبل از ظهر در اوماها و 12:31 بعد از ظهر در پیتسبرگ [7].
اما نسلی از نوآوران و کارآفرینان شروع کردند به ایجاد تغییر در شرایط آن روز ِ آمریکا (از جمله این تغییر که کشور در یک ریتم زمانی درست قرار گرفت، که تغییری بود که با تکثیر راه آهن به ثمر رسید)؛ آن ها توانستند بر چیزهای که آن زمان به نظر دیگران عجیبوغریب مینمود فائق شوند، با پیشگام شدن در نوآوری های بازارساز، و با مدل کسب و کار جدیدی که این امکان را فراهم میکرد تا محصولات را ساده و مقرون به صرفه کنند.
نوآورهایی که در این فصل به معرفی آنها می پردازیم - ایساک سینجر، جورج ایستمن [8]، هنری فورد [9]، و آمادئو گیانینی [10]، - نوآورها و کارآفرین هایی بودند که صرفا می خواستند نوآوری های بازارسازشان را در زمان حیات خودشان سرپا نگه دارند. اما تاثیرگذاریشان بر موفقیت آمریکا بسیار بسیار اساسیتر از این بود. محاسبه کردن ِ اثر آنها را بر موفقیت امریکا تقریبا غیرممکن است اما با هر سنجهای، باید گفت که این اثر بیاندازه بزرگ بود. وقتی نه فقط به چیزهایی که آنها ساختند نگاه کنید، بلکه به فرهنگ نوآوری که الهام بخشیدند بنگرید، به طور واضحی خواهید دید که تحول آمریکا بعد از جنگ داخلیاش، یک تحول سیاسی نبود بلکه یک تحول اقتصادی بود. در داستان تلاش این کسبوکارها برای بقا، این داستان تغییر قابللمس آمریکاست که هویدا میشود.
در بخشهای بعدی، با کمک ایساک سینجر، قدرت شگرف نوآوریهای بازار ساز را نشان خواهیم داد. با جورج ایستمن، دانشآموز ِ ترک تحصیلکردهی فقیری که کوداک (Kodak) را به وجود آورد، بر فرصتهایی تمرکز خواهیم کرد که در شناسایی بیبهرگی (non-consumption) میتوان یافت. به داستان هنری فورد باز میگردیم تا نشان دهیم که چهطور ماشینهای مدل T قدرت جذب جامعه آمریکا به سمت خود را پیدا کردند. از پمپ بنزین گرفته تا راهها، تا اینکه ما چهطور پول درمیآوریم و پول خرج میکنیم؛ فورد در تغییر نحوهی زندگیکردن، کار کردن و بازی کردن ما نقش ایفا کرد. در آخر، نگاه خواهیم کرد به اینکه چهطور آمادئو گیانینی به طرزی اساسی به تغییر مدل کسبوکار رایج در بانکداری ِ آنزمان دست زد و زندگی همهی ما از آن زمان تا به امروز را متحول کرد. بانکی که آن روز به مهاجرهای فقیر وام میداد، با خلق و ایجاد چندین عملیات بانکی ضروری، که امروزه همه به آن وابستهایم، تبدیل گشت به چیزی که امروز آنرا به عنوان «بانک آمریکا» میشناسیم. موفقیت این چهار نوآور اثر موجی وسیعی بر اقتصاد آمریکا، و چه بسا اقتصاد کل جهان گذاشت. زیرا همینکه فرهنگ نوآوری در آمریکا به ظهور رسید، که درآن هر کدام از کارآفرینها تلاش میکردند تا غیرمصرفکنندگان بیشتری را شناسایی کنند، چرخهی با فضیلت خلق موفقیت به جریان افتاد.
ادامه دارد…
:[^1] Isaac Merritt Singer
:[^2] In 1890, more than half of Nwe Yorkers lived in “crowded, small, poorly ventilated apartments from which windows looked out on stinkimg air shafts.” Children often urinated on the walls in many apartment buildings and plumbing pipes were infested “with holes that emitted sewer gasses so virulent they were flammable.” Robert J. Gordon, The Rise and Fall of American Growth: The U.S. Standard of Living Since the Civil War (New Jersey: Princeton University Press, 2016), 97, 103.
:[^3] Ibid., 57.
:[^4] Faith Jaycox, The Progressive Era (New York: Facts on File, Inc., 2005), 79.
:[^5] Ibid., 267
:[^6] Ibid., 22.
:[^7] Jack Beatty, Age of Betrayal: The Triumph of Money in America, 1865-1900 (New York: Alfred A. Knopf, 2007), 3.
:[^8] George Eastman
:[^9] Henry Ford
:[^10] Amadeo Giannini
ممنون بابت این پاسخ مفصل و علمی
به نظرم این سوال نیاز به تکمیل دارد:
آمریکا چه هدفی را انتخاب؟ چه بستری را آماده؟ چه وسیله ی حرکتی ای را استفاده؟ و چه راهی را طی کرده؟
فرض کنید قصد رفتن از مکانی به مکان دیگری را دارید
دونستن پارامترهای زیادی ضروری هستند
- کجا هستید؟
- به کجا می خواهید بروید؟
- با چه وسیله ای می خواهید به آنجا بروید؟
- از چه مسیری می خواهید به آنجا برسید؟
و عدم شناخت دقیق هر یک از این پارامترها می تونه شما رو به ناکجا آباد ببره و یا از حرکت باز بداره.
انگیزه این نوشتار این است که نشان دهد که برای تحلیل درست تغییرات یک کشور در طول زمان مولفه های زیادی باید سنجیده شود و متاسفانه در نظر نگرفتن حتی یکی از عامل ها و مولفه های ضروری می تواند سالها وقت و انرژی و سرمایه های انسانی را به هدر دهد. لذا پیدا کردن مولفه های اصلی و مهم و سپس ارائه راه حل برای همه و سپس پیشبرد متناسب و همگون آنها، برای رشد و تعالی یک کشور ضروری به نظر می رسد.
به نظرم من در خصوص کشورهای در حال توسعه همچون ایران، بیش از آنکه به دنبال راه های پیشرفت باشیم باید به دنبال گلوگاه هایی بود که سد راه یک یا دو عامل و مولفه اساسی شده است و در نتیجه کل مجموعه را از کار انداخته است. به طور مثال همانطور که یکی از دوستان به درستی اشاره کرد بحث آزادی یکی از این مباحث است. یکی دیگر از مباحثی که به نظرم بسیار مهم است بحث استقلال در سطوح مختلف است. استقلال افراد در جامعه، استقلال نهادها، استقلال دانش آموز، دانشجو، استاد و …
استقلال و آزادی دو مولفه بسیار مهم هستند که باید دید چه میزان از این دو در جامعه محقق شده است.
اول باید تعریف استقلال و آزادی رو دقیق مشخص کنیم به نظرم.
بله موافقم قطعا باید مشخص بشه
و در واقع اون افرادی که به دنبال تحلیل چرایی پیشرفت ها و عقبگردها هستند لازمه که این موارد رو در نظر داشته باشند و تعاریف درست و حداقل مکتوبی برای خودشون داشته باشند.
تعریفشون کار سختیه و شاید باید به آرای متخصصین مربوطه رجوع کنیم
اما به عنوان یک غیرمتخصص در این موضوع:
آزادی: توانایی انجام کاری و یا ایجاد تغییری بدون محدودیت
استقلال: توانایی انجام کاری بدون نیاز دیگران (در عمل)
به طور مثال اگر به تنهایی بتونید دوچرخه سواری کنید در این موضوع استقلال دارید اما اینکه کجا ها بتونید با دوچرخه برید میزان آزادی شما در دوچرخه سواری رو تعیین می کنه. ممکنه مستقل نباشید حتما باید مثلا با کمک پدرتون برید دوچرخه سواری ولی آزاد باشید همه جا برید و یا مستقل باشید بتونید خودتون دوچرخه سواری کنید اما فقط در حیاط خونه اجازه داشته باشید و آزادی نداشته باشید.
مسیر ترقی امریکا رو باید از بریتانیا پیگرفت. نهادهای متکثر سیاسی و اقتصادی که از 1688 در بریتانیا شکل گرفت و نهایتا به مستعمره این کشور در امریکای شمالی منتقل شد (همچنین به کانادا ، استرالیا و نیوزلند). با این تفاوت که بریتانیا از اواخر قرن نوزدهم دچار یک رکود شد و دو بحران بزرگ جنگ نخست و دوم جهانی راه پیشرفت آن را سد کرد ، اما امریکا با چاشنی نوآوری مداوم و بستر نوآورخیز و فرصتهای اقتصادی پس از دو جنگ دچار یک جهش بزرگ شد.
اما نکته اساسی موفقیت ایالات متحده رو باید در ساختارهای سیاسی_اقتصادی_اجتماعی این سرزمین جست. که دو شاخصه تکثرگرایی سیاسی و تکثرگرایی اقتصادی ستونهای اساسی این ساختار هستند.
من با فرض این سوال که آمریکا تو همه صنایع یه غول بی شاخ و دمه مشکل دارم
تراز تجاری آمریکا با اکثر کشورهای مطرح دنیا (از جمله اتحادیه اروپا و به خصوص آلمان، روسیه، چین، ژاپن، هند، کانادا و مکزیک) منفیه یعنی خیلی بیشتر از صادراتش واردات داره. حتی تراز تجاریش با عربستان سعودی که بزرگترین خریدار تسلیحات آمریکایی هست منفیه.
به نظر من از نظر صنعتی کشورهایی مثل آلمان، چین و ژاپن پیشرفتهتر از آمریکا هستند.
درسته، ولی شما هر تجارتی رو ببینید یک سر طنابش دست امریکاس