استمرار و پیگیری شما در ثبت متوالی آموزشها قابل تقدیره
به امید موفقیتتان
استمرار و پیگیری شما در ثبت متوالی آموزشها قابل تقدیره
به امید موفقیتتان
سپاس از شما. امیدوارم مفید باشد.
چه قدر نباید! و چه قدر دردناک.
فکر میکردم پدر و مادرها بودن که با ترکیب علاقه و اشتیاقشون بچه هاشون رو بی دست و پا و ترسو/محتاط بار میارن و همیشه به خودم قول داده بودم که حواسم باشه من اگه روزی مسئول تعلیم کسی بودم چنین نکنم! ولی میبینم که چنین سبک تعلیم و تربیتی تو سیستم آموزشی مون جا خوش کرده!
روش دیگه ی تدریسِ انسانِ معقول بودن، اینه که به بچه فضای مناسب برای تخلیه انرژی و رشد داده بشه. فضاهایی مثل سالنهای ورزشی و رشتههای ورزشی مثل رشتههای رزمی، سنگنوردی، دو و میدانی و … . این سبک از آموزش دو تا اتفاق رو رقم میزنه:
اگه کسی روش دسترسی به طراح آموزه های مدرسه رو میشناسه خوبه معرفی کنه تا حداقل این سبک فکر هم به گوششون برسه.
دنبالهی موضوعهای
به نظرم تصویر سمت چپ در ردیف بالا که مربوط به دویدن هست، می توانست جایگزین های مناسب تری داشته باشد.
به طور کلی بچه ها راه نمی روند، می دوند. تماما شور و نشاط و هیجان اند. اما اینکه چطور این انرژی تخلیه شود، تنها زمانی که برایش درنظر گرفته شده، زنگ ورزش است که آن هم در این اوضاع نابه سامان و کمبود امکانات ( سالن ورزشی که هیچ، دریغ از یک توپ مناسب) ، آنطور که باید نیست.
اینجا به نظرم نقش خانواده پررنگ میشه. اگه خانوادهها فرصت و سرمایه کافی برای تعلیم بچههاشون در اختیار داشته باشن میتونن از کلاسهای ورزشی خیلی خوب استفاده کنن.
اگه خانوادهای این کار رو نمیکنه، شاید نمیدونه چه اهمیتی میتونه داشته باشه و خیلی خوب میشه اگه تو دورهمیهای اولیا و مربیان این تیپ نیازهای کودک هم به والدین گفته بشه و فقط از نیازهای درسی صحبت نشه.
راستی از سر کنجکاوی و در ضمن نیازی که خودم بارها در بزرگسالی در مقاطع مختلف[1] حس کردم: جایی در درس ها میشه با بچه ها تمرین قصهگویی و تعریف داستان رو پیش برد؟ منظورم جایی غیر از ساعت انشا هست که اکثر بچه ها دو-در میکنن و به مادر-پدرهاشون میسپرن نوشتن انشا رو! یه جور تمرین که تفریحی باشه و به بچه ها لذت بده به جای حس ناتوانی!
پ.ن. زنگ انشا همیشه به خودم حس ناتوانی و بی استعدادی میداد. احساس میکردم باید چیزی رو بنویسم که خودم حاضر نیستم بخونم! چارچوبایی که در ذهنم برای زنگ انشا ساخته شده بود خیلی محدود کننده بود.
شاید برای رقم زدن چنین تمرینی بشه از دوستانی که ذهن داستانپرداز قوی دارن کمک گرفت. تجربیات ایشون و نقاط مثبتی که در کودکی باعث میشد با لذت بیشتری به ذهنشون اجازهی فرار کردن تو فضا رو بدن … . @baratii.nazanin @Zah_Ra
از تجربههای تلاشتون برای داستانسرایی در کودکی تعریف کنین؟ چی باعث میشد لذت بیشتری از این کار ببرین؟
از جلسه ی دفاع دکترا گرفته تا ارائههای مختلفی که از پادپرس در جمعهای مختلف داشتم. ↩︎
در کتاب فارسی و ریاضی فرصت های زیادی برای پرورش مهارت قصه گویی وجود دارد. صفحات تم ریاضی و تصویر مادر (تصویر بزرگی که برای آموزش هر نشانه طراحی شده است) هر درس آغازی است برای یک داستان.
بچه ها با دیدن هر تصویر باید یک داستان بگویند. البته در کلاس من تقریبا 4-3 نفر هستند که به خوبی این کار را انجام میدهند. اما تا آخر سال فرصت تمرین وجود دارد. ابتدای سال وقتی به تصاویر نگاه می کردند، اجزاء تصویر را به صورت کلمه ای بیان می کردند. نگاه کلی به تصویر نداشتند. باید بتوانند چند جمله را برای هر تصویر بیان کنند.
علاوه بر تصاویر اصلی، تمرین ببین و بگو هم این فرصت را ایجاد می کند. چند تصویر کوچک که داستان کوتاهی را در دل خود دارد.
در پایه های بالاتر، در کتاب فارسی بخشی مجزا برای همین منظور طراحی شده است. صندلی صمیمیت فعالیتی که دانش آموز باید روی صندلی معلم بنشیند و داستانی را برای تصویر مورد نظر بیان کند. نکاتی را در باب نحوه ی شروع و پایان داستان هم ذکر شده است
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم / یارب مباد کس را مخدوم بی عنایت
تلاشتون مستدام باد که به مرور گنجینه ای را در دلها ثبت میکند
کاش میشد معلم های سالهای بالاتر هم مثل شما فعالیتهاشون رو جائی ثبت کنن
فرق است بین خواندن و فهمیدن
فرق است بین فهمیدن و دانستن
هم چنین فرق است بین دانستن و درک کردن
دانش آموز به مرور باید به این نتیجه برسد که در اینده که به قول معروف فارغ التحصیل میشود ( که من به شدت با این کلمه مشکل دارم . حتی خود کلمه دانش آموز) و دیگر از استاد و قلم و کاغذ خبری نیست باید از روزگار و عکس العمل رفتارش بیاموزد و بر صحیفه دل نقش نگارد
من وقتی با همکاران مطرح می کنم که دارم چنین کاری رو انجام میدم، می پرسند: به چه درد میخورد؟ چه ارزشی دارد؟ چند نفر کارت را میبینند؟
چند روز پیش با معلمی بازنشسته اما همچنان در حال آموزش صحبت می کردم، ایشان می گفتند جدیدا همکاران کارهایی انجام میدهند که خیلی نمی پسندم. از فعالیت هایشان عکس می گیرند، فیلم می گیرند و …به نظرم اینها فقط وقت کلاس را می گیرد.
وقتی کاری ثبت شود هم قابلیت دائره المعارف پیدا میکند هم اشکالات بهتر دیده میشود هم در بهره وری موثرتر خواهد بود اصلا همه پیشرفت های بشر با ثبت کردن و اجرا کردن بوقوع پیوسته شما فعلتان را دست کم نگیرید .دیگران هر چه میخواهند بگویند کار شما مصداق خود نمائی ندارد که عیب باشد
بله. اما در این محیط دید خوبی نسبت به مستندسازی وجود ندارد. به نظرم باید جلسه هایی برای یادآوری کردن اهمیت آن برگزار شود
باید سعی کنیم در پادپُرس یک فرآیند قوی برای مقابله با این حس پیدا کنیم. حسی که در افراد هست که تجربه و ثبت آن به چه دردی میخوره، یا الان وضع جامعه اینجوریه شما به فکر این چیزها هستید یا چیزهای دیگه. متاسفانه در طول سالیان طولانی همین حسها باعث شده که هیچ نکتهی مثبت و قابل استنادی از تجربه گذشتگان باقی نمونه!
بچههای کلاس پاک کرده بودن؟
اره. موقع نوشتن که قدشون نمیرسه، موقع پاک کردن خیلی خوشگل پاک می کنن.
از یک نظر خیلی جالبه که این حس مسئولیت رو دارن که این کارها رو انجام بدن! معلومه که اشتیاق خوبی توی کلاس هست!
چه بازی هیجان انگیزی
چه قدر گوگولیه اون پسر سمت راستیه
اره. یک پسر بور چشم عسلی و خیلی هم شیرین حرف میزنه.
پ.ن: گزارش بعدی را تایپ میکردم، ناگهان همهاش حذف شد
بعد از گذشت تقریبا دوماه از پاسخم به این سوال، دوباره میخواهم پاسخ دیگری بدهم.
الان که بار تکلیف و درس نسبت به روزهای ابتدایی سال بیشتر شده و حجم کار سنگین تر، دانش آموزان در کلاس شلوغ تر شده اند، برخی عقب مانده اند و یاد نگرفته اند، برخی اولیا بی تفاوتی دارند و به طور کلی مشکلات بیشتر شده است، فکر می کنم اکر هر شب تصمیم نگیرم که فردا چطور رفتار کنم، ممکن است به رابطه ام با دانش آموز لطمه وارد شود.
در جایی خواندم که آب که همه چیز را پاک میکند خودش آلوده می شود، اگر دوباره به چرخه برنگردد پاک نمی شود تا دوباره بتواند پاک کند. احساس می کنم من که درگیر تربیت کودکان هستم، برای اینکه همواره بتوانم چنین نقشی را ایفا کنم، باید وارد چرخه مراقبه شوم.
مادر دانش آموزی میگفت فرزندم نسبت به رفتار شما بسیار حساس است. هر روز که به خانه می آید درباره شما حرف میزند،یک روز میگوید: امروز خانمم ناراحت بود. یا امروز خوشحال بود یا…
متوجه شدم گرسنگی هم خیلی در رفتارم تاثیر دارد. وقتی گرسنه ام اصلا حوصله ی تدریس هم ندارم. در گیری های ذهنی خارج از محیط هم موثرند. غالبا با ورود به کلاس همه چیز را فراموش می کنم. اما گاهی هم با من وارد می شوند.
خانواده ها بی تاثیر نیستند. آنها سعی دارند در فرزندشان ترسی نسبت به من وجود داشته باشد، تا درس بخواند و تکلیف انجام دهد و یا حتی از ترس من، به حرف مادرش گوش کند. مثلا می گویند معلم ات تو را تنبیه می کند. یا از مدرسه بیرون ات می کند. یکی از آنها تماس گرفته بود که گوشی روی بلندگوست. لطفا بگویید فردا پسرم را تنبیه می کنید تا بشنود. پسرش هم گفت فردا به مدرسه نمی روم.
شما چطور با بچه ها ارتباط خوبی را برقرار می کنین؟ وقت پرحرفی و شلوغی شون چه واکنشی نشون میدین؟
چرا باید خانواده این انتظار رو از معلم داشته باشه؟ خیلی وقتها نظارت بر رفتار معلمها باید برعکس باشه تا خشونت و تنبیه بیموردی در کارشون نباشه. نکته مهمتر اینکه، اگر کودکی تکلیف رو انجام نده، مکانیسم شما چیه؟ آیا این روش اونقدر خوب هست که نیاز به دخالت خانواده در فرآیند انجام تکلیف نباشه؟