فارغ از عناوینی که در اختیار دارید چه کسی هستید؟
شما حقیقتا چه کسی هستید؟ اگر بخواهید از هویت خود بگویید، به چه مواردی اشاره میکنید؟ چرا؟
فارغ از عناوینی که در اختیار دارید چه کسی هستید؟
شما حقیقتا چه کسی هستید؟ اگر بخواهید از هویت خود بگویید، به چه مواردی اشاره میکنید؟ چرا؟
من آرزو هستم، هميشه افتخار ميكردم كه بيشتر از سنم زندگي كردم، ولي چند ساله كه گم شدم و زندگي نميكنم
الان بيشتر دنبال خود سابقم يا يه خود جديد ميگردم كه ازش خوشم بياد
… …
من زری هستم.فکر میکنم حدود چهار سال از زندگیم یا شاید بیشتر ،رو تلف کردم و من مقصرش نبودم.
دنبال خوشحال بودنم نه شاد بودن تهی.
دوستدارم زندگیمو بدون دغدغه شروع کنم یه زندگی جدید که فقط برنامه هاش از بیخ و بن مال خودم باشه و همه برنامه هامو اجرا کنم.ایقدر این برنامه ها برام مهمه که روزانه ثانیه و دقیه ها رو میشمارم و دوستدارم از دستم برن.
دارم خودمو میسازم یه خودی که میخواسته باشه ولی خیلی از تفکرات و ایده های بی معنی این خود رو بهم زده والان داره تلاش میکنه.
دقیقا نمیتونم بگم. شما میتونی؟ دقیق یعنی انقدر کامل که از روی نوشته بتونم کامل بشناسم اما این نشدنیه. ملت بعد از ۲۰ سال زندگی مشترک باز کامل همدیگه رو نمیشناسن
من همون ایرانی هستم که دنبال ساختن یک نظم جدیده و توی نظم جهانی نمیگنجه. براش خیلی هزینه های سنگینی در بر داره اما تلاششو میکنه
این سوالیه که من تقریبا هر روز حداقل یه بار و از خودم میپرسم!
هر دفعه هم یه جواب تازه براش دارم!! یه روز میشم یه آدم عصبی که فک میکنه به هیچ جایی نرسیده و از دست همه و خودش ناراحته و نمی دونه باید چیکار کنه!!
یه روز میشم یه آدم دغدغه مند که میخواد به همه دور و ورش کمک کنه و رسالت های تاریخ ساز برای خودش داره! حتی یه روزایی ترکیبی می زنم!!
در کلم نمی دونم این که این طوریم مریضم و هویت ندارم!! یا نه سالمم و اصا همین خوبه و درسته!!
خودم جوابی برای این سوال پیدا نکردم ،این شعر رو دوست داشتم :
از شرار عشق سوزانم نمیدانم کیم /کرده گیسوئی پریشانم نمیدانم کیم
گاه از خود بیخودم گه با خدا مشغول راز /گه ز ما و من گریزانم نمیدانم کیم
گه دبیر عقل با افسانه افسارم کند /گه به کوی عشق حیرانم نمیدانم کیم
گاه امیدم سوی الطاف نامحدود اوست/ گه ز نفس خویش ترسانم نمیدانم کیم
گاه مقبل گاه مشرک گه یهودی گه مجوس/ گه نصاری گه مسلمانم نمیدانم کیم
گاه برگرد جهان گه در خرابات مغان/ در سراغ نور یزدانم نمیدانم کیم
گاه نشناسم ز غفلت پیش پای خویش را /گه همای اوج عرفانم نمیدانم کیم
گه شوم وارسته و پابرسر هستی زنم /گه سراپا فکر سامانم نمیدانم کیم
حکمتی در کار خلقت بود ازآغاز و من /راز این حکمت نمیدانم نمیدانم کیم
اینقدر دانم که جان تا محضر جانان رود /زین جهت پا تابه سر جانم نمیدانم کیم
اول و آخر چو نبود دفتر ایجاد را /من از اول فکر پایانم نمیدانم کیم
از پریشان گوئیش نابت پریشان است و من/ زین پریشانی پشیمانم نمیدانم کیم
من درون خودم چندین من دارم. با نگرشها و گرایشهای مختلف که گاهی 4-5 نفری دورهم جمع میشویم و ساعتها تبادل نظر میکنیم و عقاید یکدیگر را به چالش میکشیم!
عالی بود. اگر خیلی محرمانه نیست، خلاصه تبادل نظرها رو در اختیار رسانه پادپرس قرار بده
من هم همین حالت رو دارم و اساسا توی روانشناسی چیز طبیعیه، برای مثال یک فیلسوف درون، یک جنگجو، یک عیاش، یک نوعدوست که در هر لحظه هستن ولی یکی از اینها قدرت رو در دست داره. فیلسوف عمق میده به ذهن، ولی ممکنه ناامید کنه آدم رو به خاطر تهی شدن همه چیز، جنجگو انرژی میده به آدم ولی ممکنه ذهن رو از کار بندازه و دنبال ضربه به دیگران باشه، عیاش بیخیالی میاره و با دغدغه ها مبارزه میکنه ولی ممکنه فرصتهای بهتر رو ازت بگیره، و نوعدوست برای دیگران ارزش قایل میشه ولی ممکنه خودت و نیازهای خودت رو از یادت ببره. تعبیرم کامل نیست، منظور تنوع جنبهها بود نه دقت تفسیر!
البته تعبیرهای دقیقتر توی نوشتههای روانشناسی هست، ولی نکته مهم اینه که تعریف از شناخت دیگران باید درست تعبیر بشه. معمولا در شناخت دنبال یک حالت همیشگی هستیم و فکر میکنیم که فرد همیشه در یکی از این حالتها میمونه در حالیکه همه این حالتها همزمان وجود دارن و شرایط مختلفی فردی و اجتماعی باعث میشه که یکی از اینها بر بقیه غلبه کنه! مثلا برای خودم زمانی جنگجوی وجودم بسیار قوی بود، بعد فیلسوف قویتر شد، الان عیاش و نوعدوست کمی قدرتمندتر هستن! البته هنوز هم فیلسوف و جنگجو در زمانهایی قدرت رو در دست میگیرن و کار خودشون رو میکنن.
خلاصه یکی آرا و نظرات منها را مطرح میکنم که یکی از جلسات مداوم ما در همین خصوص است و البته هنوز بدون نتیجه!! که در راستای کی هستی ، میرسد به چیستی زندگی! این محفل در کرانه ساحلی و درون قلعهای تاریخی برگزار میشود. نیمههای شب. همراه با سکوت شب ، صدای امواج.
من(1) ،اگر با او به سمت قلعه همراه شوی گاهی آرام زمزمه میکند: اگر ماه در دست من بود…اگر…ناممکن است! او در میزگرد ما معتقد است زندگی پوچ و بیفایده است. سعادت معنایی ندارد و خوشبختی تنها یک کلمه انتزاعی است که بشر برای سرپوش گذاشتن بر دردهایش ساخته است. از کامو میگوید و معتقد است زندگانی تا 40سالگی کافی است. مابقی آن اضمحلال و درد بیشتر است. اگر ماه در دست من بود ، اگر عشق معنایی داشت ، خوشبختی را لمس میکردم. اما غیرممکن است! نیست وجود ندارد!
من(2) از هدف میگوید. به سعادت باور دارد و معتقد است خوشبختی در زندگی معنا و مفهومی حقیقی دارد. استدلالش بر اختیار آدمی است. این اختیار را نشانهای برای انتخاب میداند و اینکه خوشبختی انتخاب کردنی است. از سرگذشت انسانها بزرگ میگوید که گاهی از سختی شدید به شادی رسیدند. بر اراده تاکید میکند و میگوید معنای زندگی در اراده و اختیار آدمی است. این تعریف زندگی است. پس در پوچی ، هدفی است (میخندد که بالاخره تئوری آشوب و در هر بینظمی ، نظمی است را برای تکمیل نظراتش مطرح کردهاند و این جواب زندگی به ماست که در هر بینظی ، نظمی است!)
من(3) میگوید شما دو نفر (من 1و2) کاملا اشتباه میکنید. تو من(1) سعادت را نمیبینی و من(2) تو سعادت را اشتباه تفسیر میکنی. خوشبختی ، رنج کشیدن کمتر است. خوشبختی ، دردسر کمتر است. آری خوشبختی یعنی فاصله گرفتن از رنج نه رسیدن به شادی! انسانی خوشبخت است که بگوید رنج کمتری دارد حتی اگر در فقر باشد. این معنای زندگی و سعادت است. فرار از رنج. او معتقد است که رنج هسته اصلی زندگانی است. رنج همیشه بوده و هست اما خوشبختی به معنای شاد زیستن وجود ندارد. او معتقد به زندگی آرام و تلاش برای کاستن از رنجهاست. تاکید بر تنهایی دارد زیرا معتقد است هرچه حضورمان در یک اجتماع بیشتر باشد ، رنجمان بیشتر میشود در نتیجه سعادت کمتری داریم.
من(4) معتقد است زندگی بر پایه شادی است. ما انسانها شاد به دنیا میآیم. از کودکان میگوید. آنان گریهشان اجباری است زیرا نمیتوانند کلمات را ادا کنند پس مجبورند خواسته و مشکل خود را با گریه بگویند. اما خندهشان اجباری نیست. میخنند نه به خاطر آنکه خواستهای دارند ، میخندند نه به خاطر آنکه رنجی دارند. میخندند به خاطر خندیدن به خاطر اینکه شاد زیستن سرشت آنان است. اما ما انسانها هرچه بزرگتر میشویم تلاش میکنیم این سرشت را پاک کنیم. ما خودمان رنجها را ساختیم و اگر آن سرشت شاد خود را حفظ کنیم. زندگی شادی خواهیم داشت. دیگر منها به او میتازند که اندیشهات زیباست ولی برای قصههاست! تو یک آرمانشهر را میگویی در حالی که سخت با زیستن در میان انسانها سازگاری ندارد. و او همچنان از حرفش دفاع میکند مانند دیگر منها .
و من(5) ، من ! نظارهگر این بحثها. نظارهگر کتابهایی که هرکدام باز میکنند و گوشهای از آن را میخوانند. سارتر ، نیچه ، کامو ، شوپنهاور ، اسکاول شین و … . و هر از گاهی با یکی از این منها هم نظر و هم عقیده میشوم ولی هنوز که هنوزه به نتیجهای نرسیدهایم نیمههای شب فنجان قهوهی آخر را سر میکشیم. خوش و بشی میکنیم و از قلعه خارج میشویم!!
پینوشت: از این بحثها زیاد داریم. پیرامون اتوپیا و آرمانشهر ، جنگ و صلح ، تنهایی یا اجتماع ، اقتصاد ، قانون ، ادبیات ، راست رادیکال یا چپ رادیکال در اروپا و … و شاید به زودی ماهیت جلیقه زردها _ پاریس _ شانزلیزه
یکسو بردم عارف، یکسو کشدم عامی
بازیچه ی هر دستی طفلانه چنین باید…
به همین خاطر گمان میکنم در تعریف «کی هستی/هستم» تنها میتوانیم از اسم یا فیزیک خودمان بگویم که نسبتا ثابت میماند. قد و وزن و ظاهر و … . اما به خاطر ذهنی بیانتها که ما آدمیان در اختیار داریم ، میتوانیم چندین شخصیت باشیم گاهی با عقاید متضاد. میتواند پارلمانی باشد که دهها تفکر در حال سر و کله زدن با هم هستند و به نسبت اتفاقات اجتماع و پیرامون گاهی یکی از این تفکرات حائز کرسی بیشتری شده و به مدت یک هفته دولت ذهن را مشغول خویش میکند!! و البته با کمک اختیار میتواند درب این مجمع را ببندد و تنها یک نفر و یک من با یک عقیده ثابت و بدون تغییر بماند.
پاسختون رو خیلی دوست داشتم،
فکر میکنم خیلی از ما میخواستیم به نوعی این جدال من های درونی رو توضیح بدیم ولی بیانش کار سختی بود.شما خیلی عالی این جدال رو به تصویر کشیدید.
البته جلسهای که توضیح دادی خیلی جدی بود، یکم جلسات ذهنی باحالتری برگزار کن، اینقدر جدی باشه که زندگی سخت میشه!
تقابل نیروها خیلی حساسن بویژه، سطح نیازهای برطرف شده، عمق ذهن، عمق لذت فردی و اجتماعی، تحولات زندگی فردی و اجتماعی، امید به آینده، … میتونه ناخودآگاه نیروی قویتر رو به سمت خاصی ببره. برای مثال دیدن یک جمع خوب یا دیدن بدی از یک نفر میتونه قدرت نوعدوستی رو تحت تاثیر قرار بده!
راستی یک چیزی داریم به اسم تحلیل، نظر شخصی و دیدگاه جذاب در مورد خبرها، مسائل و موضوعات جالب. فکر کنم جلسات ذهنیی که داری، کمی مرتب نوشته بشه، ارزش ثبت به شکل تحلیل رو داره!
صحبت هاتون من و یاد نوشته های دکتر یحیی قائدی انداخت. ایشون هم جلسات ذهنی شون رو ثبت می کنند و در کانال تلگرامی شون و اینستا میزارن. اسم این من های مختلف را خر درون گذاشتن.
فرشته جان اگه فرصت کردی یه بخش منتخب از اون جلسات رو برامون اینجا بزار.
همیشه سعی کردم عناوین و تعاریف دیگران رو در مورد خودم کنار بزنم و تو ذهن خودم خود واقعیم هستم تا اون چیزی که دیگران انتظار دارند؛ سعی میکنم با خودم رو راست باشم خطاهام رو هر جا که دیدم برطرف کنم سعی دارم رو خطاها و گذشته م متمرکز نشم و فورا یه راه حل براش پیدا کنم . دوست دارم هم صدا با طبیعت باشم …