چرا ما باید انقدر «ز» و «ذ» و «ض» و «ظ» داشته باشیم که سپاسگزار رو همیشه اشتباه بنویسیم؟
گزار و گذار دو تا معنی متفاوت دارن
گزاردن به معنی به جا آوردنه و گذاری که از مصدر گذاشتن میاد به معنی قرار دادن
و شاید این یکی از دلایل اینه که ما دو تا شکل نوشتاری از این شکل مشابه گفتاری داریم
اتفاقا این یکی از انگیزههای من برای نوشتن پیدایش زبانهای ساختگی، راهی برای انتقال دقیقتر مفاهیم بود. چنین پیچیدگیهایی فقط مختص زبان فارسی نیست.
در زبان فرانسه خیلی از حروف اصلا تلفظ نمیشوند. پس چه نیازی به نوشتن آنها هست؟ برای مثال Bordeaux می توانست Bordo یا یک چیزی شبیه به این نوشته شود. مثالهای خیلی زیادی مانند این وجود دارد که با اصلاحشان میتوان به یک زبان ساده و خالی از ابهام رسید. برای نمونه بخشهایی از این نوشته را بخوانید:
بنظر من این زبان ساختگی، مفاهیم رو دقیق تر بیان نمیکنه، بلکه ابهامات زبان رو بیشتر میکنه … . صدای «ز» دارای چندین شکل برای انتقال هزاران مفهوم، با این وجود ما همچنان بر سر معنی دقیق واژه ها با هم میجنگیم؛ چندین برداشت از اشعار حافظ، چندین برداشت از اشعار شاملو،
حالا اگر یک صدا باشد و یک شکل و یک کلمه، برای انتقال هزار فکری که در ذهن مان است دچار کمبود واژه می شویم.
تجربه شخصی
خودم وقتی «سپاسگزاری» میکنم، خیلی متوجه معنای تک-واژه ها نیستم؛ یعنی معنای کل ترکیب رو میدونم.
وقتی میبینم افراد «سپاسگذاری» میکنن، از حس بی سوادی که ناخوداگاه بهم القا میکنن کلافه میشم. ولی حتی اون موقع هم متوجه تفاوت معنایی «گذاردن» و «گزاردن» نیستم.
مزیت این تفاوت شکل نوشتاری و گفتاری چیه؟ در دست داشتن کلمات و ترکیبهای بیشتر، همون طور که @moalem اشاره کردن؟ یعنی بدون حرف های تکراری نمیشد چنین ترکیبهای بیشتری رو ایجاد کرد؟
من موافق راحتتر شدن هستم ولی به شرطی که با دقت انجام بشه و خدشهای به زبان و ادبیات ما وارد نکنه
گاهی این راحتتر شدنها ما رو از درک دنیای ژرف حافظ و سعدی و … محروم میکنه
همین الان هم خیلی از ما زبان و ادبیات قدیم رو متوجه نمیشیم
من فکر میکنم اینکه زبان ما سادهتر بشه یعنی اتفاقا پارسیتر بشه
من بیشتر سختیهای زبان رو در واژههای بیگانه و به ویژه عربی دیدم
زبان فارسی ۳۲ حرف الفبا دارد (به غیر از حروف صدا دار و تنوین و همزه و تشدید). زبان انگلیسی تنها ۲۶ حرف الفبا دارد (با حروف صدا دار) اما دامنه واژگاناش احتمالا از زبان فارسی هم بیشتر است. بنابراین حروف تکراری و الفبای بزرگتر بدون شک نشان برتری زبان نیست. از طرفی الفبای بزرگتر باعث پیچیدهتر شدن زبان و دشوارتر شدن آموزش آن میشود.
یک ویژگی را در زبان فارسی خیلی دوست دارم و آن نبود جنسیت در زبان فارسی است. این ویژگی به سادگی زبان فارسی خیلی کمک میکند. هفته گذشته سر میز ناهار با دوستان بحث میکردیم. من پرسیدم چه اهمیتی دارد که یک مرد آب مینوشد یا یک زن؟ واکنششان جالب بود، طوری که فکر میکردند حدف جنسیت اصلا ممکن نیست. جالب آن که تمام زبانهای اروپایی جنسیت مرد و زن دارند. زبان ایتالیایی و آلمانی حتی سه جنسیت دارند. اگر یادتان باشد، در زبان عربی اوضاع خیلی پیچیدهتر است به طوری که حتی دو مرد (زن) با سه یا چند مرد (زن) متفاوت است. اما آیا زبان عربی بهترین زبان دنیاست؟
یک زبان برنامهنویسی تعداد خیلی محدودی کلمه و مفهوم دارد (الفبایی وجود ندارد). با این حال خیلی دقیق و بدون ابهام نوشته و خوانده میشود. پس این تصور رایج که زبان پیچیدهتر، کاملتر است (در مورد زبان عربی این را زیاد شنیدهام) از کجا ریشه میگیرد؟
کسی میدونه که ریشه این حروف ماله عربیه یا در فارسی قدیم هم بوده؟ من حس میکنم از عربی نشات گرفته.
توانائی کلمه سازی خیلی به مطالعات روی زبان هم بستگی داره. شاید به زبان آلمانی نگاه کنید با انگلیسی تفاوت ظاهری نداشته باشه ولی به دلیل قدمت کار روی آلمانی، هم اساسا قابل فهمتره و هم تواناتر به نظر میاد.
اتفاقا در شرایط یکسان، حروف بیشتر توانائی کلمه سازی بیشتر رو میده. به طور تاریخی، زبان عربی نیاز به این توانائی داشته چون نوشتار بیشتر ادبی و شاعرانه بوده، برخلاف نوشتار اروپائی که بیشتر علمی بوده و این نیاز کمتر حس میشده. این روند همین الان هم دیده میشه، در مطالب علمی، عربی و فارسی بسیار ضعیف و بدون پشتوانه هستند، ولی توی ادبیات و شعر توانائی خاصی دارن.
برای شکل سنگینتر این فرآیند، به زبانهای محلی تر میشه نگاه کرد، توی ترکی و کردی، حتی آوا هم میتونه کلمه رو عوض کنه.
دو تا سوال برام پیش اومد از این بحثها:
-
آیا تعریف دینامیک برای زبان ها معنا داره؟
اگه داره، کسی میدونه به چه اصطلاحی رایج هست و یا در زبانهای مختلف در چه بازههای زمانی رخ میده؟ -
رسالهها و کتابهای خوبی به زبان عربی از دانشمندان اوایل اسلام وجود داره. ولی همون طور که مطرح شد، الان در قسمت علمی این زبان قدرت خاصی نداره. این تحول رو آیا میشه به زبان و توانایی هاش نسبت داد و یا ریشه در اتفاقات تاریخی دیگه داره؟
به دو شکل میشه به دینامیک زبان نگاه کرد. اول گسترش مکانی زبان هست، که با قرمول بندی دینامیکی کاملا قابل فهمه و میتونید در مقالاتی که روی rate models کار میکنن، ببینید. دوم تغییر ساختار زبن هست که از مقایسه با گذشته به طور شهودی میشه دید ولی ندیدم مدلی براش نوشته بشه.
اکثر این کتابها ترجمه هستن و یا مفاهیم رو ترجمه کردن. من فکر کنم بیشتر به شکل تمدن این مناطق مربوط هست. شکل تمدن خاورمیانه بیشتر تجربی و عملگرایانه بوده ولی در اروپا و پیشکسوت اونجا، یونان، شکل علمی تر و فلسفی تری رایج بوده.
اتفاقات تاریخی میتونه برهمکنش زبانها رو از طریق تعامل آدمها و تغییر جغرافیا، زیاد کنه و از این طریق ساختار رو تحت تاثیر قرار بده. زبان فارسی چون تحت یکسان سازی قرار گرفته عملا آثار این روند رو توی خودش نداره، ولی توی زبانهای دیگه و دقت به تنوعشون میشه این فرآیندها رو دید.
به نظر من میتونه یک رفتار فانتزی باشه.
یعنی وقتی نمیتونه تفاوت اساسی ایجاد کنه، دست به ایجاد نشانههای مجازی میزنه الان هم نمونهاش وجود داره. مثل نماد درنشان @ که جدیداً اختراع شده.
از دید دیگری هم میشه بهش نگاه کرد. گروهی که قدرت زبان رو کشف میکنند، دست به هر ابتکاری میزنند که بتونن خودشون رو به دنیای پیشرفته بیرون برسونن. حتی با تولید ۳ نوع س تا جایی که به گویندگان سایر زبانها میگن عجم. که البته هنوز هم در کشورهای غیرعربی، خیلیها گمان میکنند با صحبت کردن به زبان عربی دیگر عجم نخواهند بود.