من به آمار زمین مشکوکم،
اگر این سطح پر از آدم هاست،
پس چرا این همه دل ها تنهاست؟
کاری به شاعر این اثر ندارم که بحث در موردش زیاد است!
اما قطعا این شعر در زمانه ای سروده شده که شبکه های اجتماعی به صورت امروزی وجود نداشته اند یا حداقل مانند امروز گسترش پیدا نکرده بودند.
امروزه خیلی ها می گویند شبکه های اجتماعی عامل اصلی تنهایی افراد اند.
اعتراف می کنم که خودم هم تا حدودی با این موضوع موافقم!
چرا باید تعداد دوست های مجازی من بیشتر از دوستان واقعی باشد؟
شاید باورتان نشود اما افرادی را می شناسم که به اذعان خودشان همیشه تنها بوده اند اما اکنون چندین دوست مجازی دارند!
چطور می شود دوستی حقیقی پیدا کرد وقتی تنها می شویم یا احساس تنهایی می کنیم؟
اصلا می شود برای چنین مواقعی به مکانی غیر از شبکه های اجتماعی پناه برد تا از حمایت یک دوست برخوردار شد؟
تمام پرسش من حول همان شعر ابتدایی است،
چرا با وجود این همه آدم در اطراف مان همچنان خیلی اوقات احساس تنهایی می کنیم؟
سوال سختیه
اگر بیماری هارو کنار بذاریم و کلی بخوایم بحث کنیم
به نظرم این مشکل انسان به اصطلاح مدرن هست
از ماهیت انسانی خودش دور شده و سرگرم اختراعاتش شده
همه ما می تونیم با تکنولوژی های که امروز هست مقداری خودمون و سرگرم کنیم ولی این توجه نکردن به خود و نیازهای اصلی خودمون در نهایت مارو زمین میزنه.
امروزه بچه ها مجبورند رشته ای رو برند که دوست ندارند
به بهانه درس 3 تا مدرک دکتری می گیرند تا ازدواج نکنند
بخاطر کلی عوامل مختلف دست به ازدواج هایی میزنند که چند سال بعد از ازدواج شکسته تر از همیشه میشند
مجبورند جاهایی کار کنند که دوست ندارند
البته
شاید تنهایی انسان همیشه بوده و امروز مطرح شده
نمی دونم انسان های پیشین چقدر احساس تنهایی می کردند
ولی شک ندارم امروزه ما برای خودمون خط تولیدی درست کردیم تا موفق بشیم ولی وقتی تو این خط تولید قرار میگیریم خودمون و در حد کالا پایین میاریم
انسان امروزی سرگرم استعداد های خودشه و خودش و پشت این استعداد ها پنهان می کنه، اگر این استعداد هارو ازش بگیری خودت حقیقیش و می بینی که پژمرده است.
البته این نکته هم مهمه که امروزه همه تفکرات مختلفی دارند و امکان داره کنار هم قرار گرفتن این تفکرات خیلی سخت باشه. ولی نباید بهانه ای باشه برای دوست پیدا نکردن
همونقدر که خودکشی انتخاب خوده فرده تنهایی هم انتخاب خوده فرده. یعنی اتفاق هایی افتاده و نتیجه گیری هایی شده که فرد تصمیم گرفته تنها بشه یا خودکشی کنه
بعدشم خیلی از چیزها انتخاب خوده فرد نیست فقط خوده فرد از این تصمیم آگاه میشه و فکر می کنه تصمیم خودشه. هیچ شخصی نه انتخاب می کنه مثلا دچار بیماری عصبی بشه نه دوست داره.
ولی یک نیروی قویتری از خود وجود داره که این قضیه رو به شخص تحمیل می کنه.
وقتی مثلا میگی انتخاب خوده فرد هست.
این خوده فرد مثل یک سربازه ساده است که از فرمانده اصلی دستور میگیره و در جریان هیچ یک از عواملی که باعث صادر شدن این دستور شده نیست.
وقتی می تونیم انسان رو تعریف کنیم که در ارتباط با محیط اطرافش باشه.
یعنی وقتی می تونم صفت مهربان و بذارم روی شما که با کس دیگه ای تعریف شده باشید.
سیستم روان انسان یا بالاتر از اون روح انسان نیاز ابراز شدن داره،نیاز به نوازش داره و نیاز به نوازش کردن
بچه چند ماهه رو دو روز نوازش نکنیم میمیره
حالا چطور انسانی با تنهایی رشد می کنه ؟ امکانش نیست اگر هم رشد نکنه پژمرده میشه
خیلی از بخش های روانی انسان با ارتباط با دیگران معنی پیدا می کنند.
خب این طرز تفکر یکمقدار مشکل داره. نیازی نیست برای ارتباط کاملا هم اندیشه بود در کل اندیشه ها یکی باشه کافیه.
بعدشم اگر ما فقط با اشخاصی ارتباط برقرار کنیم که هم اندیشه ما باشند خب این یک نوع خودپسندی میشه.
چون ما خودمون و می خوایم ببینیم و فقط شخصی با اندیشه های خودمون رو می پسندیم که همون خودمون میشیم نه یک شخص متفاوت با افکار متفاوت
بعدشم چه فایده ای داره انسان با یکی مثل خودش ارتباط برقرار کنه؟
من خودم تحمل یکی مثل خودم و ندارم همه چیز تکراری میشه
این دو سوال خیلی ظاهری هستند. ببین اصلا بیرون مهم نیست
اصلا مهم نیست من برم زن خوب بگیرم تا تنها نباشم
یا مادر خوبی داشته باشم تا تنها نباشم
یا برم یه دوست خوبی پیدا کنم
من باید دوست کسی باشم،من باید همسر کسی باشم فقط موضوع در مورد خودم هست. من باید خودم و دوست داشته باشم و دوست داشتنی بدونم
والا من می تونم کلی مشخصات دوست و لیست کنم
دوست کسیه که من کنارش اول حرف میزنم بعد به حرفم فکر می کنم
دوست کسیه که من بتونم خودم و در آینه اون ببینم و بشناسم
دوست کسیه که در کنارش خودم باشم
و …
ولی اینا مشخصات دوسته مهم مشخصات خودمه
گفتم مثلا شباهت ها در کل مثل هم باشه خوبه ولی کپی باشه کسالت آوره.
تفاوت ها اگر خیلی زیاد نباشه اونم بستگی به آدمش داره به زندگی یه کیفیت خوبی رو میده
مثلا یه زن و شوهر باید تو این تصمیم که بچه می خوان یا نمی خوان دقیقا مثل هم فکر کنند چون اگر اینطور نباشه فاجعه رخ میده ولی می تونند تو تربیت فرزند اختلاف نظر داشته باشند
درسته
در کل فکر نمی کنم شما به معنای واقعی تنها باشید شما بی او هستید یعنی شخصی هست فقط در کنار شما نیست
تنهایی یعنی من با هیچ کس نمی تونم باشم یا کسی با من باشه
حقیقتش من دوست های مجازیم از واقعیم بیشتر نیست. در واقعیت هم نهایت ۳ ۴ نفر رو میتونم دوست بنامم که باهاشون زیاد در ارتباطم. اما خیلی ها رو میشناسم و خیلی ها هم منو میشناسن و با هیچکس رابطه خصمانه یا دشمنی ندارم کسی هم متقابلا با من دشمنی علنی! نداره
از فضای مجازی فقط در حد چت با یکی دو نفر و چرخیدن کانال های خاصی استفاده میکنم.
سوال
کسانی که در درون با خودشون حرف میزنن کمتر تنهاترن؟
من فکر میکنم ما در یک دوره خیلی خاص از زندگی نسل بشر قرار داریم. دوره ای که مثل یک انقلاب میمونه. دلایل بسیاری هم براش دارم.
مشکل تنهایی در خیلی از کشور ها و شهر های بزرگ دنیا وجود داره نمونه اش هنگ کنگ هست. با اینکه به شدت متمدن و پیشرفته اس اما آمار افسردگی و تنهایی در این شهر بالاست.
حالا یه نگاهی به انگلیس میکنیم.
بیش از ۳۰ % مردم از سرد مزاجی شدید رنج میبرن که از عوامل تنهایی و عدم برقراری ارتباطه.
پس بر اساس جغرافیا داستان متفاوته.
یکی از نکاتی که باعث میشه افراد تنها باشن میتونه این باشه که بلد نیستن چطوری و با چه کسی ارتباط بگیرن. آموزش مسائل روانی و اجتماعی خیلی تاثیرگذاره و در کشور های شاد دنیا میبینیم که به خوبی اجرا میشه و تاثیرش در سطح کیفی زندگی و روحیه مردم ملموسه.
من مدت های زیادی رو در طول زندگیم تنها بودم حتی یادمه کوچک تر که بودم خانواده بدون نگرانی من رو خونه تنها میزاشتن و میرفتن دنبال کاری که داشتن.
چون میدونستن از پس خودم بر میام و تنهایی برام معضل نیست.
من خیلی از تاریکی میترسیدم اما کسی شدتش رو نمیدونست. روز هایی رو یادمه که حاضر نبودم فاصله ی بین کلید لامپ تا تخت خواب رو تحمل کنم و همیشه یه جوری برنامه ریزی میکردم که داداشم برق رو خاموش کنه همیشه برای مشکلاتم راه حل درست میکردم و باهاش کنار میومدم واسه همین یکی از فانتزی هام اینه که همه زامبی بشن واسه زنده موندن تلاش کنم زندگی باحالیه به نظرم.
بیشتر مشکلم اینه که میتونم با همه چیز و همه کس ارتباط برقرار کنم یکمی برای بقیه تعریف نشده اس اما من میتونم با یه قاتل حرفه ای و یه سرهنگ هم زمان دوست باشم و اتفاقی برای هیچکدومشون یا رابطه دوستانمون نیوفته
@moalem میفهمم چی میگی.
هر انسانی نهایتا ۵ تا دوست واقعی میتونه داشته باشه و میدونم حاضر نیستی با یه ناخالص ارتباط بگیری. دنبال روابط عمیق هستی و مطمئن باش راهت درسته
از نظر من انسان همیشه تنهاست اگر با اجتماع زندگی میکند انسان با اندیشه اش زندگی میکند. مادامیکه انسان در قید حیات است هیچ چیزی به اندازه اندیشه اش با او همراه نیست. اندیشه است که حتی بعد از رهایی از قید حیات هم با او است. ولی چیزی دیگری را راهی نیست که با انسان از قید حیات عبور کند جز اندیشه، انسان موجودی تنهاست و تنهایی را دوست دارد به تنهایی میآید، به تنهایی میاندیشد، به تنهایی تصمیم میگیرد و به تنهایی از قید حیات عبور میکند، انسان درین موارد کاملا تنهاست.
پس نمیتوان از انسانها توقع داشت که تمایل به تنهایی را کنار بگذارند چون انسان فطرتاً تنهاست ولی حیات انسان را وامیدارد که با جمع باشد با فامیل زندگی کند اگر چه انسان همیشه در تنهایی به آرامش میرسد و همیشه تنهایی را دوست دارد.
من دوستان واقعي زيادي دارم…
خيلي زياد، جوري كه اگه ماهي يك بارم بخوام هر كدوم رو ببينم كل ماهم پر ميشه، توي شبكه هاي اجتماعي هم دوستان زيادي دارم، مثلا توي اينستاگرامم بيشتر از ١٤٠٠ تا دوست دارم
ولي آدم تنهايي هستم
خيلي هم تنهام جوري كه خيلي وقت ها حرف هام رو با خودم ميزنم به جاي ديگران
گاهي به خودم ميام و ميبينم دارم بلند بلند با خودم حرف ميزنم
به نظرم هيچ ارتباطي بين تعداد دوست واقعي و مجازي و ميزان تنهايي وجود نداره…
به نظرم تنهايي رو بايد درمان كرد ولي نه با دوست درماني، شايد بايد رباتي ساخته بشه كه بتونه ادم رو از تنهايي در بياره
من كه به يه رباط بيشتر نياز دارم تا يه همزبون
اما مطمئن باشید که هوش مصنوعی هیچ گاه نمی تواند مانند انسان عشق بورزد چون همه ی کارهایش برنامه ریزی شده است و اگر احساسی هم داشته باشد، غیرواقعی است.
بنده با گفته های شما مخالفم!
شاید بتوانم تنهایی را تحمل کنم اما هیچ گاه دوستش ندارم.
حتی وقتی که عصبانی می شوم،فقط برای دور شدن از فضا، تنهایی را انتخاب می کنم، یعنی محیط من را مجبور به انتخاب تنهایی می کند و نه یک لذت درونی.
اتفاقا به نظر من این عبارت یک اشتباه جاافتاده است!
یعنی شما حاضرید بهترین کتاب دنیا (از لحاظ خودتان) را با یک دوست واقعی عوض کنید؟
به نظر من کتاب تا آنجا خوب است که به آگاهی ما اضافه کند.
غرق کتاب شدن یک اشتباه است!
اگر شما جای خالی یک دوست خوب را با ساعت ها کتاب خواندن پر کنید اگر نگوییم به خودتان ظلم کرده اید،لطف آنچنانی هم نکرده اید!
جای عواطف زیبای انسانی را کتاب خواندن هم نمی تواند بگیرد.
مشابه اش غرق در کار شدن است.
انسان روزی به خود می آید و می بیند از خودش یک عدد «مسعود شصت چی» ساخته!! تنها، بی یاور و مردم گریز!
بعضی هم با این جمله ی مضحک خودشان و اطرافیانشان را متقاعد می کنند:
«من با کارم ازدواج خواهم کرد!»
پاسخ من به این گونه افراد فقط یک عبارت است:«تسلیت عرض می کنم!»
دقيقاااا من به كسي نياز دارم كه احساس نكنه درد من رو
چون دلم نمياد اين همه دردرو منتقل كنم حتي به يه مشاور كه بابت شنيدن حرف هام ساعتي ١٥٠ هزار تومان ميگيره
دلم نمياد بهش بگم و اين همه درد رو منتقل كنم
به يه رباط نياز دارم كه درك نكنه و ناراحت نشه…
عذاب نكشه
دردسر که نه اما سردرد چرا خیلی جاها هم رفتارم دارای ضرر اجتماعیه یعنی جاهایی که نیازه برخورد بکنم با کسی به دلیل کار اشتباهش این کار رو نمیکنم البته فقط و فقط وقتی طرف برام مهم نباشه
چرا فکر میکنید با گفتنش منتقل میشه؟
با گفتنش شما سبک تر میشید و مشاور یا سنگ صبور شما از نظر دانش و تجربه غنی تر. به نفعش دارید کار میکنید اگه باهاش صحبت کنید.
من با افراد زیادی صحبت کردم و پای حرف هاشون نشستم. دردی بهم منتقل نشده چون من هم درد های خودم رو دارم و قطعا برام اولویت بیشتری دارن تا درد افراد دیگه (البته درد افراد نزدیک برام سخت تره).
بیشتر یاد گرفتم که دوای هر دردی چیه و چیکار باید کرد تا هم مبتلا نشد هم درمانش کرد.
اولش که داشتم جوابتون رو می خوندم داشتم می گفتم خوش به حالش چقدر دوست؟
اما بعدش جا خوردم. مگه میشه مگه داریم؟ و دقیقا می خوام ازتون بپرسم دوست ربات می خواین چیکار؟ یعنی یه دوست رباتی چی داره که آدم ها ندارن؟ (یه جواب هایی تو ذهنم هست می خوام بدونم جواب شما چیه چون واقعا یه دوست رباتی برام تعجب برانگیز بود)