تنهايي؟ خوب يا بد؟

شايد بشه گفت كسي نيست كه تنهايي رو تجربه نكرده باشه اما وقتي كمي دقيق تر دنياي ديروز و امروز رو بررسي مي كنيم مي بينيم بعضي آدما خيلي تنهان. تنهايي به معناي يك حس دروني حس بودن بين همه اما بدون همه … .

چرا؟

آيا اين يه ويژگي منفيه و اينام بايد ضرورتا باشن بين همه و عامه ي مردم؟

اصلا ميشه تنها نباشن در اين صورت بايد تظاهر به با ديگران بودن بكنن؟

آدماي تنها چه ويژگي هايي دارن؟ آيا درك ميشن؟ ديگران در موردشون چي فكر مي كنن و معمولا چه جوري باهاشون رفتار مي كنن؟

دنباله‌ی موضوع‌های

13 پسندیده

پاسخم به سوالتون که خودم بارها بهش فکر کردم یه سری پرسشه:

چرا انسان‌ها میخوان با هم باشن؟ کدوم نیازهاشون در جمع مرتفع میشه؟

جواب خودم به این چرایی، اینه که اکثر انسان ها از ترس تنهایی فرار میکنن به جمع! تنهایی یه چیز غریبیه، یه ناشناخته. تو تنهایی با خودت مواجه میشی. و تحمل این خود همیشه راحت نیست، نمیدونی چطور شادش کنی، نمیدونی چطوری نوازشش کنی، نمیدونی چطور بهش گوش کنی، و خیلی چیزای دیگه رو برای خودت یاد نگرفتی!

اگه ندونیم چطور خودمون حال خودمون رو خوب کنیم، حتی وقتی تو جمع هستیم هم تنها هستیم.

پ.ن. بعضی بحث‌های خوب در زمینه تنهایی داشتیم که در موضوع اصلی لینک کردم.

11 پسندیده

تنهایی معلومه بده ، تنهایی یک بیماریِ من هست.
من آدمی مثل نگهبان شخصیت می مونه که وقتی بیمار میشه تصمیم میگیره تنها باشه. ولی تنهایی به این معنی نیست که در جمع نباشیم یا ازدواج نکرده باشیم یا با کسی دوست نشیم. آدم هایی داریم که تمام این شرایط رو دارند ولی تنها هستند.

انسان ها خودشون و دارند می تونند همیشه با خودشون باشند و تنها نباشند، تازه می تونند با خودشون کلی خوش باشند. وقتی هم که با خودشون خوشبخت بودند می‌تونند این خوشبختی و با یک شخصی (ازدواج) یا با دوستاشون شریک بشند.

اشخاصی که دچار بیماری تنهایی هستند به صورتی به دنیا نگاه می کنند که درست نیست و واقعیت نداره، مثلا میگن همه بد هستند و کسی من رو درک نمی کنه، در صورتی که نمی دونند واقعیت همینه که قرار نیست همه خوب باشند و قرار هم نیست درکمون کنند بلکه ما باید خوب باشیم و درک کنیم.
آدم تنها مثل کسی می‌مونه که وقتی با یک ماشین تصادف کرد دیگه همه ماشینارو بد می دونه و نتیجه کلی می‌گیره.

4 پسندیده

گرفتن نوازش که گفتی جالب بود،
چیزی که جدیدا راجع بهش فعمیدم و میگن در کتاب تحلیل رفتار متقابل اریک برن اومده:
انسان بیش از آنکه به غذا نیاز داشته باشه به نوازش نیاز داره. نوازش از هر نوعی، کلامی غیرکلامی، و حتی لمسی.
انسانِ تنها، نوازش نمیگیره،
انسانی که توی جمع هست و تنهاست یا اجازه نمیده کسی نوازشش کنه و یا درخواست نوازش نمیکنه، یا به قول لاله، بلد نیست خودش رو نوازش کنه، و از خودش نوازش بگیره،
هرچند در جمع، دیگه فقط بحث خودنوازی نیست، باید اجازه بده تعریفها، خوشنودی براش بیارن.
البته به نظر خودم این هم نوعی خودنوازی میشه، اینکه اجازه بدم تعریف دیگران و رفتار دیگران یا هر نتیجه خوبی که از کارهای من سر میزنه باعث اعتماد به نفس و نوازش من بشه.

از نیاز به نوازش:
انسانی که دستکش میپوشه بعد از مدتی احساس درد میکنه چون دستانش چیزی رو نوازش نمیکنه. اما اگر از ذهن بتونه خودش رو نوازش کنه دیگه کمتر چنین آزاری رو حس میکنه.

6 پسندیده

اگر حقیقتی داشته باشیم و درک نشه تنهاییم هر چند در جمع باشیم البته تنهایی رو فقط میشه با دوست خوب عوض کرد

7 پسندیده

چرا من برعکس فکر میکنم؟ یعنی بیشتر حس میکنم که نیاز ارتباطی یک نیاز پایه‌ای نیست، بنابراین تنهایی حالت اصلی‌تری از بودن در حمع و ارتباط با بقیه‌ست. به سبکی که لاله پرسش رو مطرح کرد، میتونم بپرسم که چرا باید یک نفر از حالت ذاتی خودش فرار کنه و به جمع پناه ببره؟

  • احساس امنیت

  • فرار از حالتهای فردی و تخلیه احساسات

میشه به این لیست دلایل زیادی رو اضافه کرد ولی در کنار این دلایل، نکته مهم اینه که احساس فرار از تنهایی که ما در جامعه امروز تجربه میکنیم از یک دلیل بسیار قوی دیگه هم میاد و اون القای اجتماعی در مورد بد بودن تنهاییه. به طور منطقی، یک جامعه حتی در سالمترین شکلش نمیتونه نسبت به تمایل انسانها برای تنهایی بی‌تفاوت باشه چون به ساختار اجتماعی ضربه میزنه. به همین خاطر عموما در جوامع یک القای حس منفی نسبت به تنهایی همیشه در دستور کار بوده و از روشهای مختلف سعی شده این القای منفی در افراد و نسلهای متوالی نهادینه بشه.

9 پسندیده

چه جواب خوب و متفاوتی حرف منم بود جامعه دید منفی داره به تنهایی حتی اگر در جهت مثبت باشه اصلا خیلی وقتها تنهایی خیلی بهتره

4 پسندیده

سوال خوبی است، به نظر شخصی من انسان همیشه تنهاست اگر چه با جامعه زندگی میکند، دیگر موجودات با طبیعت خویش زندگی میکنند اما انسان ها همیشه با اندیشه شان زندگی میکنند، چون طبیعت را تغیر میدهند، اما تنهای انسان به نظر من ویژگی منفی نیست چون انسان وقتی تنهاست بیشتر میاندیشد، و تنهایی انسان از تصمیم گیری اش ثابت میشود مسئله اندیشه، مرگ ، و تصمیم تنهایی انسان را بیان میکند چون اگر نیک بنگریم درین سه مسئله مهم انسان همیشه تنهاست، به تنهایی میاندیشد، به تنهایی تصمیم میگیرد و به تنهایی نیز میمیرد.

5 پسندیده

‏تو اجتماع و بین آدم های مختلف باشی و موفق بشی جرأت می خواد، تو خلوت و‌ تنهایی همه میتونند خودشون رو برنده بدونن حالا تو هرچی
به قول یونگ :
ما هرگز در تنهایی آسیب ندیده ایم که در تنهایی درمان شویم

5 پسندیده

نظرات دوستان مفید بود برام و ممنونم. در مورد تنهایی نظر من اینه که همه آدما تنهایی رو بارها و بارها تو زندگیشون تجربه می کنند. تعریف من از تنهایی ام اینه که لحظاتی که به تعبیر دوستان با “من” خودت داری سپری می کنی.و لحظات ممکنه طی چندین ثانیه چندین ساعت و … اتفاق بیفته. آدما تو این لحظات با انتخاب ها و آگاهیشون شروع به کوک کردن ساز زندگیشون میکنن. به نظر من تو این لحظاته که تصمیم میگیره چه کارایی بکنه و چه حالتهایی رو تجربه کنه.

از نظر من تنهایی خوب یا بد نمیتونه باشه، تنهایی تو وجود هر کسی هست و خود شخص هم تصمیم می گیره که چطوری زمان بودنش رو تنظیم کنه. هر کس تو زندگی، شروع به تجربه ریتمی می کنه که از تصمیم ها و انتخاباش ساخته میشه. بعضی ها دوست دارن که بقیه ریتم ها و یا قسمتی از اونها رو هم تجربه کنند پس شروع می کنن به ارتباط برقرار کردن و به اصطلاح از تنهایی در اومدن. این ارتباط میتونه خانوادگی و دوستانه و …باشه. فکر می کنم که تمایل آدمها به تجربه کردن این ریتم ها نوع ارتباط رو مشخص می کنه.

این که این ارتباطات تنهایی آدمها رو بهم بریزه و در نتیجه باعث بشه ریتم زندگی آدم بهم بخوره از نظر من چیز بدی نیست، چرا که تجربه ریتم های جدید میتونه آگاهیمو در مورد خیلی از مسائل، که به صورت تنهایی قابل درک نیستند، رو افزایش بده.

3 پسندیده

حضور اجتماعی یک جبر و الزام بود برای برطرف کردن نیازهای شخصی خودمان. یک جایی ما انسانها دیدیم به جای شکار حیوانات کوچک میتونیم دسته جمعی به یک ماموت یورش ببریم و برای چندین روز گوشت داشته باشیم که نهایتا به شکل مدرن و فعلی دادوستد رسیده. حضور ما در اجتماع تنها به خاطر همین دادوستد است و ما به خاطر لذت جمع به سمت تشکیل اجتماع نرفتیم.

اجتماع یک مارکت بزرگ هست. بزرگترین بازاری که داریم. در نتیجه کسانی نامشان در این بازار باقی مانده که در تنهایی (سالها) بر روی یک کالا (فیزیکی و معنوی) کار کردند ، پرورش دادند ، با کمک دوستانی قلیل در کنج دنج (کارخانه) طراحی کردند و نهایتا به میدان اصلی این بازار رفتند.

اما هیچ کس نبود که همیشه گوشه این میدان نشسته باشه و تخمه بشکنه و با دوستانش بگه و بخنده و بعد به افتخار ازش یاد بشه.

3 پسندیده

تنهایی و یا حس تنهایی وسط اجتماع ملیونی دلیلش اینه که اطرافیان آدم ویژگیهای مد نظر رو ندارن (لزوما ایراد از اونها نیست)
وقتی فکر میکنی هیچ کس تو رو نمیفهمه به خاطر این نیست که با همه مراودات داشتی و مایوس شدی ، به خاطر یاسی هست که از عدم تفاهم با اطرافیان بوجود آمده
متاسفانه ربط مستقیم به خودخواهی اکثر جامعه و بی توجهی آنها نسبت به همدیگه ربط داره

1 پسندیده

اين حالت براي بعضيا ذاتيه و دوستش دارند شايد حتي ديگران فكر كنند از جمع فرار مي كنند و … اما بعضي ديگه كاملا برعكسند همش دوست دارند با ديگران باشند حالا چقد ايندو رفتار در رشد يك انسان نقش داره خيلي جاي بحث داره و مهمه

1 پسندیده

تنهایی و قبول کردن تنها بودن اولین مولفه درک خودآگاهی هست ما نیاز داریم که گاهی اوقات تنها باشیم به هر دلیلی تا خودمون رو پیدا کنیم .
تنها بودن هر انسانی یک حقیقت هست اما واقعیت این دنیا برمیتابه که برای ادامه زندگی تنها نباشیم .
وقتی میفهمیم تنهاییم که بعد از مدت ها معاشرت با دیگران متوجه این میشیم که دیگران برای رفع نیاز خودشون با ما هستند این واقعیت این دنیای ماست.

تنهایی بد نیست ، وجود هر کسی برای خودش هست شما فکر کن کس دیگه ای روی زمین نیست آیا اون فرد تنها بده؟ (امیدوارم منظورتون از کلمه بیماری من غرور و تکبر نباشه)

اگر آدم های موفق رو زندگی شناسی کنید متوجه میشید این آدم ها با درک تنها بودنشون به خودشناسی رسیدن و هدف شون رو از وجودشون تو این دنیا پیدا کردند.تو زندگینامه این افراد به قدری شکست و تحقیر شدن بوده که به باور این رسیده بودن که به این نکته دوستمون میرسیم.

1 پسندیده