فکر شده یا سرعتی؟ کدوم سبک اجرا رو برای کدوم لحظات تجویز می‌کنین؟

وقتی می‌خوای مثلا یه حرکت کمی هیجان‌دار مثل سوزنی پریدن تو آب رو انجام بدی، هر چی سریع‌تر انجامش بدی و به اصطلاح شیرجه بزنی توش، موفق‌تری!

وقتی وامیستی حرکتت رو تحلیل می‌کنی، تلاش می کنی شیرجه‌ی بی نقصی داشته باشی، و یا به عواقب اشتباهای احتمالیت فکر می‌کنی، احتمال داره از یه جا به بعد اصلا بی‌خیال انجام دادن اون حرکت شی.

تجربه‌ش رو داشتم، تجویزم برای چنین پرش‌هایی اینه که سریع و بدون فکر انجامش بدم! به محض اینکه وامیستم تا لحظه‌ای زوایای بدنم رو تنظیم کنم، ترس به عطش تجربه‌ کردن غلبه می‌کنه و … .

تصمیم گیری درست

ولی خب همه‌جاها مثل موقع شیرجه زدن نمی‌دونم که ترس و یا ایده‌آل‌گرایی در اجرا ممکنه کل حرکتم رو خراب کنه! مثلا اخیرا فهمیدم که برای نوشتن هم باید به سرعت شیرجه بزنم، و نشینم هی ذهنیاتم رو بجورم تا بهترین نوشته‌ي ممکن دربیاد، چه در غیر این صورت ممکنه هیچ وقت هیچ نوشته‌ای در نیاد!

با این اوصاف، به نظرم می‌رسه تناقضی بین فکر کردن و تجربه کردن وجود داره: اگه این‌ تفکرات مانع تجربه بشه، چرا این‌قدر شیوه‌های فکر کردن داریم؟ چه کمکی می‌کنه که اصلا درس تفکر در مدرسه بگذرونیم؟ مگه هدف از زندگی کردن، کسب تجربه نیست؟!

6 پسندیده

در مورد این مثالی که زدی، من میتونم خیلی سریع بپرم تی آب استخر، اما نمی تونم بپرم توی آب یه رودخونه، حتی اگه خروشان نباشه و آب هم به قدر کافی داشته باشه.
تمرینی تجربه کردن چیزهای جدید، هر چقدر هم که پر هیجان باشه، به نظر میشه یعنی می تونم با خودم کنار بیام که برم چتر بازی، کوه و …
اما از حالت تمرین که خارج میشه، وسواس فکری پدرم رو در میاره، و معمولن باعث میشه حتی وقتی در سطح قابل قبولی از آمادگی هم که باشم سراغ اون کار بخصوص نرم.
و راه حل اش به نظرم فقط بیشتر کردن تعداد این موقعیت هاست، که حساسیت از بین بره، وسواس فکری کم بشه، که اینقدر مهم نباشه

2 پسندیده