کتاب خواندن قدرت تفکر و تصویرسازی ذهنی رو تقویت می کنه علاوه بر این نحوه جمله سازی و صحبت کردنش با مردم تحت تأثیر قرار می گیره. ذهن با هر چیز که بیشتر درگیر بشه نهایتا قالب اون روبه خودش می گیره و اگه با کتاب انس بگیره به نوعی مغز کتابی می شه
کاملا موافقم البته در خصوص بحث مطالعه که به وسیله های مختلف مثل کتاب یا مقالات صورت میگیرد الزاما کتاب عامل آن نیست
چون کتاب پر از تجربه های نکرده و مطالبی هست که به اون جاهلیم و برای زندگی نیازش داریم
سوال خیلی خوبیه چرا کتاب بخونیم؟ اصلن چرا کتاب به وجود اومد؟ به نظرم الان یه مشکل مهم بشر، زیاد شدن کتابهاست، به نحوی که عمرش کفاف خوندن کتابها حتی توی یکی دو زمینه محدود رو هم نمیده. به نظرم باید جایگزینی برای کتاب پیداشه، چیزی که بتونه سریعتر و دقیقتر، همون هدفی که کتاب رو به وجود آورد دنبال کنه.
کتاب به ما کمک می کنه که آدما رو بشناسیم، وارد زندگی دیگران بشیم و جهان رو از نگاه اون ها ببینیم، این مسئله در درجه اول باعث سرگرمی و در درجه دوم باعث میشه هنگام برخورد با آدمی متفاوت با خودمون سعی کنیم اون رو با توجه به زاویه دید خودش قضاوت کنیم، درنتیجه همدلی کنیم، و تنش روابط پایین تر بیاد.
مسئله اینه که هرکدوم از ماها در محیط های متفاوتی پرورش پیدا می کنیم و به همین خاطر ارزش ها و اولویت های متفاوت و همچنین دغدغه ها و مشکلات متفاوتی داریم؛ و همگی در تلاش برای رسیدن به خواسته هایی هسیم که محیط و تواناییمون برای ما شکلشون دادن؛ برای مثال پسر 15 ساله یک کارمند ساکن تهران با حقوق 1/5 میلیون تومن که ساکن تهرانپارس هس دغدغه ها و ارزش هایی داره که متفاوت و مشابه می تونن باشن با یک زن 35 ساله ساکن نیجریه با شغل خدمتکاری و هشت فرزند و شوهری که به خاطر ایدز تلف شده یا مرد 30 ساله ساکن نروژی که صد و بیست سال پیش در تلاش برای نویسنده شدن به فقر می رسه و گرسنگی رو در ابعاد جدیدی تجربه می کنه.
صحبت چیماماندا نگوزی آدیچی در تد تاک در این زمینه هم جالبه:
“چرا کتاب بخونیم” سوال خوبیه که جوابای خوب و بد زیادی میتونه داشته باشه!
این سوال میتونه منفی باشه مثلا چرا کتاب بخونیم وقتی فیلم و سریالش میاد؟
یا یکی مثل بنده عاشق کتابه و میگه کتاب میخونم چون میتونم هیجان و تخیلم رو تخلیه کنم! پیشتر هدفم از کتاب خوندن همین بود و کتابخونه ام کلی کتاب فانتزی و تخیلی داشت اما امروز اگر بخواهم جواب این سوال رو بدم باید برای هر ژانر دلیلی بیارم!
کتاب تاریخی میخونم چون احساس میکنم چرخه تاریخ تکرار میشه گاها و باید بدونم چی شد که این طور شدیم!
کتاب مذهبی میخونم چون شنیدن دین با فهمیدنش خیلی فرق داره
کتاب علمی میخونم چون از دنیا عقب نمونم چون حس خوبی داره فهمیدن و کشف کردن
و کلی دلیل برای کلی کتاب دیگه (:
این که “چرا هرکس کتاب میخونه یا نمیخونه” به نظرم جز سوالاییه که هرکس باید از خودش بپرسه و دلیل خوبی پیدا کنه (:
بالاخره من سئوال مورد علاقه خودم رو در زمینه مطالعه پیدا کردم :-))
تجربه
به تازگی کتاب پرسپولیس (مرجانه ستراپی) رو تموم کردم و بیشترین انگیزه ام برای خوندنش این بود که خارج از ایران خیلی ها این کتاب رو خوندن و اینجا در اروپا خیلی خیلی زیاد ازم سئوال می شد در موردش. بعد از اینکه خوندم … خیلی خوشحال شدم، فقط از این بابت که دیگه هرگز حس بدی ندارم از اینکه بیشتر best seller های دنیا رو نخوندم!!! یعنی به این نتیجه رسیدم که حتی پر فروش ترین کتاب، می تونه چقدر بد باشه!
مشکل شخصی
برای من پیدا کردن کتاب مناسب خیلی زمان زیادی می بره و انرژی قابل توجهی!!! همیشه با این تیترهای جنجالی جدید “چرا مردم کتاب نمی خونن” مشکل داشتم و هزار تا سئوال توی ذهنم می اومد از جمله اینکه: چه کتابی بخونن؟! بخونن که چی بشه؟! (به چه هدفی)، و غیره!
کتاب نوشتن کار خیلی ساده ای شده از این جهت که جامعه مدرن این امکان رو فراهم کرده که شما ظرف مدت کوتاهی با یاد گرفتن یک سری “مهارت های نویسندگی”، نویسنده می شی. به همین راحتی. تبلیغات این نوع نویسنده شدن هم همه جا حتی روی بیلبوردهای تبلیغاتی توی خیابون ها هم هست.
یک دوست غیر ایرانی دارم که از بچگی کتاب خوندن مثل مسواک زدن زدن براش روتین و اتومات بوده و هست، و الان گاهی حتی برای تعریف اتفاق ساده ای که در زندگی واقعی اش افتاده، از تخیلاتش و داستان های کتاب ها کمک می گیره طوری که دیگه اینقدر واقعیت با تخیلات مخلوط می شه که خودش هم دیگه نمی دونه واقعیت چی بوده. ایشون داره کتاب می نویسه، و هدفش اینه که روزی مثل نویسنده هری پاتر مشهور بشه و کتابش در سطح پرفروش های دنیا!!! و ما هم پر فروش های دنیا رو به سادگی برمی داریم و می خونیم و وقتی بفهمیم که کتاب بدی انتخاب کردیم دیگه خیلی زمان از دست دادیم.
جمع بندی
خلاصه حرفم اینه که به نظر من، قبل از هر اقدامی، قبل از انتشار انواع و اقسام ابزارهای ارتقاء سطح کتابخوانی و غیره، باید چرایی این مسئله روشن بشه. فلسفه این کار چیه؟ هدف دقیقا چیه؟ و باید دسته بندی بشه. تا اصلا بدونیم دنبال چه چیزی هستیم.
دقیقا!! کتاب هم داره مثل تمام محصولات دیگه، در حجم غول آسایی تولید می شه و آدم وارد یه کتابخونه که می شه سرگیجه می گیره. بحث من اینه که اصلا چه لزومی داره که تمام کتاب های حتی در یک موضوع رو آدم بخونه؟؟ اصلا چرا تعداد مهمه؟
دکتر سروش جمله ای داره که می گه لازم نیست حتما 10 تا کتاب بخونید. یک کتاب خوب رو 10 بار بخونید. و من این نوع نگاه رو خیلی بیشتر می پسندم.
این سوال که «چرا باید کتاب بخونیم؟» سوالیه که خیلی باید بهش توجه بشه و در موردش بحث بشه. چرا؟ چون باز کردن پاسخ به این مساله گارد بسیاری از کتاب نخون ها را میتونه باز کنه. مثلا شما فکر کنید کتاب «جای خالی سلوچ» محمود دولت آبادی رو جلوی یک کتاب نخون میگذاری و میگی بخون تا آدم بهتری بشی. خب اون شخص اولین چیزی که میگه اینه که آخه یه داستان که داره تو دوران اصلاحات ارضی و قحطی تو یه روستای دورافتاده میگذره به چه درد من می خوره؟ نون میشه یا آب؟
اینجا مشکل دقیقا همینه که کتاب رو یک ابزار کوتاه مدت می بینن که قراره چیزی رو سریعا عوض کنه. اما موضوع اینه که کتاب خوندن اساسا یک سبک زندگی و یک نوع زیسته. مثل تفاوت تو غار زیستن با تفاوت توی زندگی شهری متصل به دنیای اطلاعات و فناوری بودن. یک تجربه است. همون طور که شما یک سری از تجربیات رو خودتون زندگی می کنین لازمه که یک سری از تجربیات رو هم به جای زندگی کردن بخونید و بشنوید. شما قطعا وقت ندارید همه تجربه ها را خودتون از سر بگذرونین. این طوری بگیم که یک کتاب در آن و کوتاه مدت، نه شما رو قراره آدم بهتری کنه نه آدم بدتری. بلکه خوندن هدفمند سلسله ای از کتاب ها در طول عمرتون و اساسا وقت گذاشتن برای خوندنه که می تونه تغییراتی در دیدگاه شما ایجاد کنه که در لحظه مهم زندگی تون تصمیم بهتری بگیرید.
بر این اساس شاید تجربه ای که از خوندن یک کتاب پیدا کردین سال ها در گوشه ذهن ناخودآگاه شما باقی بمونه و ازش استفاده ای هم نشه اما تاثیر روی نوع فکر کردن و نوع عمل کردن شما بگذاره. کسی که کتاب می خونه مدام مسائل جدید واسش پیش میاد که دنبال حل شدن شون می گرده. هر چه مسایل بیشتری در ذهن تون باز بشه مغز شما هم قلقلک بیشتری پیدا می کنه تا دنبال تحلیل شون بره. کسی که مساله داره، فکر داره عقیده داره و این طور بگیم که درباره خیلی زوایای زندگی فکر کرده.
البته در پایان باید بگم که قطعا انتخاب هوشمندانه کتاب های خوب می تونه مسیر هدفمند رو به شما بده که در عمر چند ده ساله تون بتونید کتاب های خوب بخونید و تجربه های لازم و مهم رو بدست بیارین. البته خیلی هم نباید نگران باشیم با کمی کتاب های خوب خوندن در اول مسیر می تونیم به تدریج راه های مشخص برای خوندن کتاب خوب پیدا کنیم.
با تشکر.
کتاب خوندن مثل غذا خوردن واجب است .
خلاصه و مفید عرض کردم
همین
نه دیگه این طوریهام نیست! غذا خوردن رو، نیاز جسمانی که از سادهترین سطحهای نیاز انسان هست، واجب کرده، یعنی اگه غذا نخورین در نهایت میمیرین، و در نتیجه غریزه میبرمون به سمت خوردن.
ولی کتابخوندن این قدر واضح نیست نیازش، برا همین غریزه نمیتونه اینجا کمکمون کنه و منطق لازمه بیاد کمک.
حالا فرض کنین یه جمع پسربچههای کنجکاوِ کلاس اول-دوم دبستان منتظرن که بهشون بگین «چرا باید کتاب بخونن؟» اون وقت بهشون چی میگین؟
البته به نظر من، دسته بندی انسان ها به کتاب خون و کتاب نخون کار درستی نیست، و شاید همین نوع نگاه و رفتار مثال خوبی باشه برای بوجود اومدن چنین گاردی!
نقد خیلی شدیدی به این جمله دارم و معتقدم هیچ کس اجازه نداره و نمی تونه تصمیم بگیره که انسان های دیگه چطور و از چه طریقی انسان بهتری می شوند. در واقع این جمله این معنی رو القا می کنه «من بهترم، تو هم کاری که من می گم رو انجام بده تا آدم بهتری بشی. در حالیکه این فقط نظر منه و ممکنه مطلق نباشه!»
متوجه نمی شم چه کسانی منظور این ضمیر سوم شخص شما هستند! اگر اشتباه نکنم این ضمیر سوم شخص رو برای یک آمار انسانی در مقیاس میلیون دارید بکار می برید.
با این نظرتون موافقم.
به طور کلی، فکر می کنم در مسئله کتاب خوانی، بخصوص بحث هایی که ما می کنیم، هدف تشویق به تغییر مثبت است. اما این اگر شکل سرزنش و حمله پیدا کنه، از مرز رد شده و از نظر اخلاقی اجازه چنین کاری رو در جامعه ندارید. به اضافه اینکه این نوع استدلال کردن نه تنها باعث تشویق و جذب افراد به کاری که قراره لذت بخش باشه نمی شه، بلکه ممکنه دافعه و احساس منفی هم پیدا بکنند.
فکر کنم خود این دسته آدم ها هم قبول داشته باشن کتاب نخون هستن و مشکلی باهاش نداشته باشن.
تاکید می کنم که دقیقا منظور من هم همین بود که جمله کاملا اشتباهیه.
منظور افرادی هست که سمت کتاب نمیرن با این توجیه.
موافقم.
به ادم یاد میده خیلی چیز ها نمی دونسته…یاد میده افراد برای یک موضوع نظریه های مختلف دارن…لذت و ارامشم خوب میده…بهتر از بیکاریم هست خوب
کافکا میگه: کتاب باید تبری برای درهم شکتسن دریای منجمد وجودمان باشد.
به عقیده من مقایسه کتاب و فیلم ابتدایی و سطحیه، این دو رسانه دو رسالت کاملا متفاوت از هم دارن، اگر منظورمون از فیلم فیلم هایی باشن که حرفی برای گفتن دارن، آثار کسایی مث انجلو پولوس، اسکورسیزی، کیارستمی، کروساوا و غیره، رسالت اون ها اعطای یک بینش جدید به مخاطبشونه، برای چن ساعت شما رو درگیر یه انسان یا انسان های دیگه و نگرش اون ها نسبت به دنیا می کنن، و مخاطب رو همزمان از بینایی و شنوایی درگیر می کنن، و بعد از فیلم هم مخاطب به احتمال زیاد همچنان با شخصیت های فیلمه و فیلم اون رو رها نمی کنه.
ولی این مقایسه بیشتر به نظر درمورد فیلمای هالیوودی و کتاب هاشون باشه، خب اگر هدف از خوندن کتاب اینه که به واضح ترین و سریع ترین روش ممکن در جریان اتفاقات یک داستان قرار بگیریم، فیلم و سریال عالی ان، ولی کاری که کتاب می کنه اینه که به تو فرصت درگیر شدن و تفکر درمورد اتفاقات رو می ده، بارها پیش اومده موقع خوندن کتاب، برای چن لحظه کتاب رو بستم و به گفته شخصیت داستان، یا نگرش نویسنده درمورد اون موضوع، یا اتفاقی که افتاده یا تصمیمی که گرفته شده فکر کردم، این لحظه توی فیلم اگر نخوام بگم اصلا تجربه نمیشه، باید بگم کم تجربه میشه.
نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد / نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد
این جمله را باید با طلا نوشت
این نوشته خلاصهای از موضوعی پربازدید، در محیط نوآوری بازِ پادپُرس است. راهبران پادپُرس، برای سهولت دسترسی شما، این جمع بندی از پاسخها را فراهم آوردهاند.اگر مایل به بیان تجربه خود در این موضوع هستید، ثبتنام کنید.
چرا کتاب بخونیم؟
یکی از بزرگترین و جذابترین خصوصیات کتابهای خوب، که وادارمان میکند نقش بسیار اساسی و در عین حال محدودی که خواندن در زندگی معنویمان دارد را ببینیم، این است که ممکن است نویسنده آن را «نتیجهگیری» بنامد و خواننده «انگیزش». ما قویاً احساس میکنیم. خِرَدمان از آنجایی آغاز میشود که از آنِ نویسنده قطع میشود و مایلیم پاسخهایمان را بدهد؛ حال آن که تنها کاری که از عهدۀ او برمیآید این است که امیالمان را تشدید کند. این است ارزش خواندن کتاب و نیز ناکارایی آن. هرگاه آن را به اصلی در زندگی تبدیل کنیم، به معنی آن است که به چیزی که انگیزهای بیش نیست نقش مهمتری محول کنیم. خواندن کتاب بابِ زندگی معنوی است، می تواند ما را به آن وارد کند، ولی آن را برایمان به وجود نمیآورد.
قطعهای از کتاب « پروست چگونه میتواند زندگی شما را دگرگون کند» اثر آلن دو باتن.
هدف از مطالعه کتاب
آدمهای مختلف هدفهای متفاوتی از خوندن کتاب دارن. اما شاید بشه مهمترین این هدفها رو در چند مورد زیر خلاصه کرد:
- افزایش قدرت تفکر
- افزایش مهارتهای کلامی
- انتقال اطلاعات و تجربیات
- شناخت جهان از نگاه دیگران
- پرورش قدرت تخیل و تصویرسازی ذهنی
- نیاز به آگاهی در مورد نادانستههای زندگی
- و …
کتاب به ما کمک میکنه که آدمها رو بشناسیم، وارد زندگی دیگران بشیم و جهان رو از نگاه اونها ببینیم. این مسئله در درجه اول باعث سرگرمی و در درجه دوم باعث میشه که هنگام برخورد با آدمی متفاوت با خودمون، سعی کنیم او رو با توجه به زاویه دید خودش قضاوت کنیم، که در نهایت منجر به همدلی بیشتر و بهبود تعاملهای اجتماعی میشه.
چرا کتاب بخونیم وقتی فیلم و سریال اون کتاب وجود داره؟
شرایط زندگی در عصر جدید و در دنیای تکنولوژی، روش های جدیدی برای انتقال اطلاعات به ما ارائه میده. اینفوگرافی، موسیقی، عکس، فیلم و تئاتر تعدادی از مهمترین این روشها هستن. بنابراین، شاید برخی از ما ترجیح بدیم که به عنوان مثال، برای به دست آوردن یه سری اطلاعات پزشکی، یه اینفوگراف در موردش ببینیم که اطلاعات کلی رو بدونیم و بعد در صورت نیاز به اطلاعات بیشتر، به کتاب مراجعه کنیم.
اگر هدف از خوندن کتاب اینه که به واضحترین و سریعترین روش ممکن در جریان اتفاقات یک داستان قرار بگیریم، فیلم و سریال این نقش رو به خوبی ایفا میکنن. اما کاری که کتاب میکنه اینه که به ما فرصت درگیر شدن و تفکر درمورد اتفاقات رو میده. برخی از افراد بارها این رو تجربه کردن که موقع خوندن کتاب، برای چند لحظه کتاب رو بستن و به گفته شخصیت داستان، یا نگرش نویسنده درمورد اون موضوع، یا اتفاقی که افتاده یا تصمیمی که گرفته شده، فکر کردن. تجربه چنین لحظهای در هنگام تماشای فیلم خیلی بهندرت اتفاق میافته.
تأثیر مطالعه بر روی مغز از دیدگاه علوم اعصاب
در مقالهای از «هافینگتون پست» با اشاره به نتایج تحقیقاتی در سال 2013، به بررسی و مقایسه تأثیر دو فعالیت «خواندن کتاب» و «تماشای فیلم» بر روی مغز، مستقل از نوع محتوای اونها، پرداخته شده. بر اساس این تحقیقات، در نتیجه مطالعه، قسمتهایی از مغز که مربوط به زبان و ارتباط هستن رشد میکنن، درحالیکه تماشای تلوزیون، منجر به کاهش توانایی استدلال کلامی میشه.
کتاب خواندن اساساً یک سبک زندگی و یک نوع زیست است
ما قطعاً فرصت کافی برای از سر گذروندن تمام تجربهها نداریم. یه سری از تجربهها رو خودمون زندگی میکنیم و بقیه اونها رو میتونیم بخونیم و بشنویم. بر این اساس، شاید تجربه ای که از خوندن یک کتاب پیدا کردیم سال ها در گوشه ذهن ناخودآگاه ما باقی بمونه و ازش استفاده ای هم نشه. اما این دانش جدید، روی نوع فکر کردن و نوع عمل کردن ما تأثیر میذاره. بنابراین، سطحینگری است که کتاب رو یک ابزار کوتاه مدت بدونیم که قراره چیزی رو به سرعت عوض کنه. بلکه خوندن هدفمند سلسلهای از کتابها در طول زندگی و اساساً وقت گذاشتن برای خوندنه که میتونه تغییراتی در دیدگاه ما ایجاد کنه، که در لحظههای مهم زندگی، تصمیمهای بهتری بگیریم.
انتخاب هوشمندانه کتابهای خوب
برای پیدا کردن مسیر مناسب کتابخوانی و البته متناسب با روحیات و نیازهامون، قبل از هرکاری باید بتونیم چرایی این انتخاب و علاقهمندیهای خودمون رو تشخیص بدیم. باید بدونیم در خوندن یک کتاب خاص، دنبال چه چیزی میگردیم. البته در این مورد زیاد هم نباید نگران بود، چرا که با قدم گذاشتن در این مسیر و خوندن چند کتاب خوب، بهتدریج میتونیم هدفهای مشخص و راههای روشنتری رو در برابر خودمون پیدا کنیم و خودمون به مسیر مطالعه شکل و روح ببخشیم.
کتاب ها معمولا چکیده خرد و عقل نویسنده یا یک عقیده و یک سیر تاریخی یا موضوعی خاص هستند. ولی در ابتدا میخوام بگم کتاب خوندن لزوما آدمها رو بافرهنگ تر نمیکنه چون کتاب غنی و مناسب در هر حوزه هست بستگی به نوع برداشت و تاثیر در خواننده داره. ممکن هست یکی مثلا کتابی درباره نحوه عکاسی حرفه ای بخونه این کتاب اگر خوب خونده شه اونو تبدیل به یک آدم بالقوه برای عکاسی خوب میکنه ولی لزوما نمیتونه آدم با اخلاق تری بسازه .
در مورد کتاب های دیگه هم کسانی هستند که کتاب رو فقط حفظ میکنن و برای کلاس گذاشتن و تفاخر میخونن و این هم زیاد نمیتونه چاره گر باشه.