بالاخره من سئوال مورد علاقه خودم رو در زمینه مطالعه پیدا کردم :-))
تجربه
به تازگی کتاب پرسپولیس (مرجانه ستراپی) رو تموم کردم و بیشترین انگیزه ام برای خوندنش این بود که خارج از ایران خیلی ها این کتاب رو خوندن و اینجا در اروپا خیلی خیلی زیاد ازم سئوال می شد در موردش. بعد از اینکه خوندم … خیلی خوشحال شدم، فقط از این بابت که دیگه هرگز حس بدی ندارم از اینکه بیشتر best seller های دنیا رو نخوندم!!! یعنی به این نتیجه رسیدم که حتی پر فروش ترین کتاب، می تونه چقدر بد باشه!
مشکل شخصی
برای من پیدا کردن کتاب مناسب خیلی زمان زیادی می بره و انرژی قابل توجهی!!! همیشه با این تیترهای جنجالی جدید “چرا مردم کتاب نمی خونن” مشکل داشتم و هزار تا سئوال توی ذهنم می اومد از جمله اینکه: چه کتابی بخونن؟! بخونن که چی بشه؟! (به چه هدفی)، و غیره!
کتاب نوشتن کار خیلی ساده ای شده از این جهت که جامعه مدرن این امکان رو فراهم کرده که شما ظرف مدت کوتاهی با یاد گرفتن یک سری “مهارت های نویسندگی”، نویسنده می شی. به همین راحتی. تبلیغات این نوع نویسنده شدن هم همه جا حتی روی بیلبوردهای تبلیغاتی توی خیابون ها هم هست.
یک دوست غیر ایرانی دارم که از بچگی کتاب خوندن مثل مسواک زدن زدن براش روتین و اتومات بوده و هست، و الان گاهی حتی برای تعریف اتفاق ساده ای که در زندگی واقعی اش افتاده، از تخیلاتش و داستان های کتاب ها کمک می گیره طوری که دیگه اینقدر واقعیت با تخیلات مخلوط می شه که خودش هم دیگه نمی دونه واقعیت چی بوده. ایشون داره کتاب می نویسه، و هدفش اینه که روزی مثل نویسنده هری پاتر مشهور بشه و کتابش در سطح پرفروش های دنیا!!! و ما هم پر فروش های دنیا رو به سادگی برمی داریم و می خونیم و وقتی بفهمیم که کتاب بدی انتخاب کردیم دیگه خیلی زمان از دست دادیم.
جمع بندی
خلاصه حرفم اینه که به نظر من، قبل از هر اقدامی، قبل از انتشار انواع و اقسام ابزارهای ارتقاء سطح کتابخوانی و غیره، باید چرایی این مسئله روشن بشه. فلسفه این کار چیه؟ هدف دقیقا چیه؟ و باید دسته بندی بشه. تا اصلا بدونیم دنبال چه چیزی هستیم.