خود کتاب خوندن رو نمیدونم چی داره، ولی راجع به تاثیر خوندن و مطالعه روی مغز از دید نوروساینس، یه جستجویی کردم که نتیجهش رو براتون میذارم. دنبال تفاوت کتاب خوندن و ویدیو دیدن در تاثیرشون بر مغز انسان بودم و به مقاله ی جالب زیر از huffingtonpost رسیدم:
در مقاله به نتایج دو تحقیق در سال ۲۰۱۳ اشاره داره که بر طبقشون:
کودکانی که زمان بیشتری رو صرف دیدن برنامه های تلویزیونی میکنن، قسمت پیشانی مغزشون و همین طور قسمت هایی از مغز که مربوط به انگیختکی (arousal) هست ضخیم تر هست. و این قسمت ها به کاهش توانایی استدلال کلامی معروف هستن.
در حالی که کسانی که بیشتر وقتشون رو به مطالعه میگذرونن، قسمتهایی از مغزشون که به زبان و ارتباط مربوطه؛ رشد میکنه.
طبق این مطالعات تاثیرات این دو فعالیت روی مغز، مستقل از نوع محتوایی هستن که افراد تماشا میکنند و یا میخونند و بیشتر به خود فعالیت مربوطه.
همین طور تحقیقات نشون میده تاثیر مطالعه و کتابخونی در کاهش سطح استرس مغز، بیشتر از سایر فعالیتهای ارامش بخش دیگه مثل گوش دادن به موسیقی، قدم زدن و یا نوشیدن قهوه موثرتر هست.
در پاسخ به این سوال، بهتر است اول فرهنگ رو تعریف کنیم و بعد بپرسیم اگر کتاب نخونیم چی میشه؟
تجربه شخصی خودم درباره لذت کتاب خواندن اینه: «آگاهی لذتبخشه مخصوصا اگر وارد عمل بشه. یعنی یک سری داده و اطلاعات از زندگی بهم رسیده بودن که تبدیل به دانش نشده بودن. کتابها بهم کمک کردن که بهتر بفهممشون … .»
این بخش از نوشتههای آلن دوباتن قابل توجه هست:
چه زمانی کتاب خواندن خطرناک میشود؟!
یکی از بزرگترین و جذابترین خصوصیات کتابهای خوب، که وادارمان میکند نقش بسیار اساسی و در عین حال محدودی که خواندن در زندگی معنویمان دارد را ببینیم، این است که ممکن است نویسنده آن را «نتیجهگیری» بنامد و خواننده «انگیزش». ما قویا احساس میکنیم، خِرَدمان از آنجایی آغاز میشود که از آنِ نویسنده قطع میشود و مایلیم پاسخهایمان را بدهد؛ حال آن که تنها کاری که از عهدۀ او برمیآید این است که امیالمان را تشدید کند … . این است ارزش خواندن کتاب و نیز ناکارایی آن. هرگاه آن را به اصلی در زندگی تبدیل کنیم به معنی آن است که به چیزی که انگیزهای بیش نیست نقش مهمتری محول کنیم. خواندن کتاب بابِ زندگی معنوی است، می تواند ما را به آن وارد کند ولی آن را برایمان به وجود نمیآورد.
تا وقتی کتاب خواندن برای ما عامل تحریککنندهای باشد که جادویش کلید فتح باب مکانهای عمیقی در وجودمان بشود، که جز از این طریق به آن دسترسی نیست، نقش آن در زندگیمان قابل احترام است. از طرف دیگر اگر به عوض بیدار کردن ما نسبت به زندگی مستقلِ ذهن، جای آن را بگیرد، به طوری که حقیقت دیگر از نظرمان آرمانی نباشد که با گسترش افکار خودمان و به نیروی تلاش قلبیمان متحقق بشود، و فقط عنصری مادی باشد که میان اوراق کتاب جا خوش کرده، همچون عسلی که دیگران برایمان تدارک دیدهاند کافی است که ما دستمان را دراز کنیم و آن را از طبقۀ کتابخانه برداریم و با خیال آسوده و آرامش و مفعولانه امتحان کنیم، و در آن صورت کتاب چیز خطرناکی است.
به نظرم هدف از کتاب خوندن انتقال اطلاعات و تجربیاته (هر نوعی از اطلاعات علمی، فرهنگی، هنری، تجربی، روانشناسی و … ) و مهم تر از اون تفکره، به نظرم کتابی ارزش خوندن داره که شما رو وادار به تفکر کنه. به هر طریقی بشه به این مهم دست پیدا کرد، ارزشمنده؛ می تونه از طریق فیلم یا تئاتر یا موسیقی باشه. مهم اینه که این روش ها شما را وادار به تفکر میکنه ولی به شیوه ی جذاب تر.
با توجه به شرایط زندگی در این عصر، روش های جدید انتقال اطلاعات مثل اینفوگرافی، موسیقی ها، عکس ها، فیلم ها، تئاترها و … به وجود اومدن که باعث میشن شما از وقتتون استفاده بهتری داشته باشید. برای مثال من ترجیح میدم وقتی میخوام یه سری اطلاعات پزشکی کسب کنم، یه اینفوگراف در موردش ببینم که اطلاعات کلی رو بدونم، بعد در صورت نیاز به اطلاعات بیشتر به کتاب مراجعه کنم.
به نظرم دنیای تکنولوژی فرصت های متعددی رو ایجاد کرده که میشه از اون ها بهره بیشتری برد. مثلا چقدر جالب خواهد بود اگر در ابتدای هر کتاب، اینفوگراف یک صفحه ای اون کتاب رو دید و بعد تصمیم به تهیه اون کتاب گرفت.
پرسش بسیار خوبی ست
اما درک و حل مسائل نیاز داریم تا یک درک عمیق و فلسفی از کلماتی که در پرسشمان بکار می بریم داشته باشیم
اول اینکه عقل چیست ؟ و عاقل کیست؟
عَقْل یا خِرَد یک توانایی است که با آن میتوان به طور خودآگاهانه معنی ها را درک کرد، منطق به کار برد، واقعیتها را سازماندهی کرد یا صحت آنها را بررسی نمود و بر اساس اطلاعات موجود یا اطلاعات جدید، باورها، شیوهها و یا نهادهای اجتماعی را تغییر داد یا توجیه کرد(ویکی پدیا)
و طبیعتا عاقل کسی ست که این شاخصه ها را داشته باشد. و حال این سوال پیش می آید که آیا با خواندن کتاب و مطالعه کسی عاقل تر می شود یا خیر . در واقع استفاده ی اشتباه از کلمات امری رایج در گفتار و نوشتار ماست عاقل تر شدن با با تجربه تر شدن اشتباه گرفته می شود . یکی از خصلت های ویژه و خوب زبان انگلیسی که در واقع زبان علم هم هست این است که برای هر چیز کلمه ای خاص و تعریفی متمایز کننده دارد .
دوم اینکه فرهنگ چیست ؟
فرهنگ راهکارهای شایع موجه در یک جامعه است برای رفع هرگونه نیاز واقعی یا غیر واقعی. فرهنگ همواره نرمافزار است و تمدن شامل آن و سخت افزارهاست.به عبارت سادهتر فرهنگ آن چیزی است که مردم با آن زندگی میکنند. فرهنگ ازآنِ مردم است(ویکی پدیا)
حال آن که بگوییم با مطالعه با فرهنگ تر می شویم الزاما درست نیست اما اینکه جوامع با فرهنگ کتاب میخوانند کاملا درست است چون یک جامعه ی فرهیخته همواره به دنبال کسب دانش و تجربه های جدید است .
من دوست دارم از دید نردبان یادگیری به این موضوع نگاه کنم.
گاهی کتاب خواندن میتواند کمک کند که من از فاز نمیدانم که نمیدانم به فاز میدانم که نمیدانم برسم. چطور؟ هر از گاهی یک کتاب در حوزه ای که چیزی از آن نمیدانم، را ورقی بزنم. (تاکید میکنم، ورقی بزنم) شاید چیزی یافتم که برایم سوالی ایجاد کرد. مثلاً خواندن یک مقاله 2 صفحه ای در مورد هوش هیجانی ممکن است به من کمک کند که بفهمم عدم موفقیت من در کارم میتواند ناشی از هوش هیجانی ام باشد، به عبارتی درک کنم که چیزی فراتر از یک مدرک خوب در یک دانشگاه خوب هم در موفقیت موثر است. یا ورق زدن استعداد یاب کلیفتون به من کمک کند که بفهمم نقاط قوت انسانها چه مواردی میتوانند باشند و … .
گاهی هم وقتی دانستم که نمیدانم، میروم کتابی می یابم که من را به فاز میدانم که میدانم برساند. من حالا میتوانم هدف داشته باشم که در مورد هوش هیجانی چیزی موثر بدانم. حالا با این هدف میروم و عمرم را که بزرکترین سرمایه زندگی من است، صرف خواندن کتابی در حوزه ای که در راستای هدف من است، صرف میکنم.
من شخصاً با خواندن کامل یک کتاب، آنهم کتابی که ندانم خواندن و نخواندن آن چه تفاوتی در من ایجاد خواهد کرد، چندان موافق نیستم.
شاید این ناشی از روحیه نسبتاً شدید نتیجه گرائی در من باشد؟
کتاب خواندن قدرت تفکر و تصویرسازی ذهنی رو تقویت می کنه علاوه بر این نحوه جمله سازی و صحبت کردنش با مردم تحت تأثیر قرار می گیره. ذهن با هر چیز که بیشتر درگیر بشه نهایتا قالب اون روبه خودش می گیره و اگه با کتاب انس بگیره به نوعی مغز کتابی می شه
سوال خیلی خوبیه چرا کتاب بخونیم؟ اصلن چرا کتاب به وجود اومد؟ به نظرم الان یه مشکل مهم بشر، زیاد شدن کتابهاست، به نحوی که عمرش کفاف خوندن کتابها حتی توی یکی دو زمینه محدود رو هم نمیده. به نظرم باید جایگزینی برای کتاب پیداشه، چیزی که بتونه سریعتر و دقیقتر، همون هدفی که کتاب رو به وجود آورد دنبال کنه.
کتاب به ما کمک می کنه که آدما رو بشناسیم، وارد زندگی دیگران بشیم و جهان رو از نگاه اون ها ببینیم، این مسئله در درجه اول باعث سرگرمی و در درجه دوم باعث میشه هنگام برخورد با آدمی متفاوت با خودمون سعی کنیم اون رو با توجه به زاویه دید خودش قضاوت کنیم، درنتیجه همدلی کنیم، و تنش روابط پایین تر بیاد.
مسئله اینه که هرکدوم از ماها در محیط های متفاوتی پرورش پیدا می کنیم و به همین خاطر ارزش ها و اولویت های متفاوت و همچنین دغدغه ها و مشکلات متفاوتی داریم؛ و همگی در تلاش برای رسیدن به خواسته هایی هسیم که محیط و تواناییمون برای ما شکلشون دادن؛ برای مثال پسر 15 ساله یک کارمند ساکن تهران با حقوق 1/5 میلیون تومن که ساکن تهرانپارس هس دغدغه ها و ارزش هایی داره که متفاوت و مشابه می تونن باشن با یک زن 35 ساله ساکن نیجریه با شغل خدمتکاری و هشت فرزند و شوهری که به خاطر ایدز تلف شده یا مرد 30 ساله ساکن نروژی که صد و بیست سال پیش در تلاش برای نویسنده شدن به فقر می رسه و گرسنگی رو در ابعاد جدیدی تجربه می کنه.
صحبت چیماماندا نگوزی آدیچی در تد تاک در این زمینه هم جالبه:
“چرا کتاب بخونیم” سوال خوبیه که جوابای خوب و بد زیادی میتونه داشته باشه!
این سوال میتونه منفی باشه مثلا چرا کتاب بخونیم وقتی فیلم و سریالش میاد؟
یا یکی مثل بنده عاشق کتابه و میگه کتاب میخونم چون میتونم هیجان و تخیلم رو تخلیه کنم! پیشتر هدفم از کتاب خوندن همین بود و کتابخونه ام کلی کتاب فانتزی و تخیلی داشت اما امروز اگر بخواهم جواب این سوال رو بدم باید برای هر ژانر دلیلی بیارم!
کتاب تاریخی میخونم چون احساس میکنم چرخه تاریخ تکرار میشه گاها و باید بدونم چی شد که این طور شدیم!
کتاب مذهبی میخونم چون شنیدن دین با فهمیدنش خیلی فرق داره
کتاب علمی میخونم چون از دنیا عقب نمونم چون حس خوبی داره فهمیدن و کشف کردن
و کلی دلیل برای کلی کتاب دیگه (:
این که “چرا هرکس کتاب میخونه یا نمیخونه” به نظرم جز سوالاییه که هرکس باید از خودش بپرسه و دلیل خوبی پیدا کنه (:
بالاخره من سئوال مورد علاقه خودم رو در زمینه مطالعه پیدا کردم :-))
تجربه
به تازگی کتاب پرسپولیس (مرجانه ستراپی) رو تموم کردم و بیشترین انگیزه ام برای خوندنش این بود که خارج از ایران خیلی ها این کتاب رو خوندن و اینجا در اروپا خیلی خیلی زیاد ازم سئوال می شد در موردش. بعد از اینکه خوندم … خیلی خوشحال شدم، فقط از این بابت که دیگه هرگز حس بدی ندارم از اینکه بیشتر best seller های دنیا رو نخوندم!!! یعنی به این نتیجه رسیدم که حتی پر فروش ترین کتاب، می تونه چقدر بد باشه!
مشکل شخصی
برای من پیدا کردن کتاب مناسب خیلی زمان زیادی می بره و انرژی قابل توجهی!!! همیشه با این تیترهای جنجالی جدید “چرا مردم کتاب نمی خونن” مشکل داشتم و هزار تا سئوال توی ذهنم می اومد از جمله اینکه: چه کتابی بخونن؟! بخونن که چی بشه؟! (به چه هدفی)، و غیره!
کتاب نوشتن کار خیلی ساده ای شده از این جهت که جامعه مدرن این امکان رو فراهم کرده که شما ظرف مدت کوتاهی با یاد گرفتن یک سری “مهارت های نویسندگی”، نویسنده می شی. به همین راحتی. تبلیغات این نوع نویسنده شدن هم همه جا حتی روی بیلبوردهای تبلیغاتی توی خیابون ها هم هست.
یک دوست غیر ایرانی دارم که از بچگی کتاب خوندن مثل مسواک زدن زدن براش روتین و اتومات بوده و هست، و الان گاهی حتی برای تعریف اتفاق ساده ای که در زندگی واقعی اش افتاده، از تخیلاتش و داستان های کتاب ها کمک می گیره طوری که دیگه اینقدر واقعیت با تخیلات مخلوط می شه که خودش هم دیگه نمی دونه واقعیت چی بوده. ایشون داره کتاب می نویسه، و هدفش اینه که روزی مثل نویسنده هری پاتر مشهور بشه و کتابش در سطح پرفروش های دنیا!!! و ما هم پر فروش های دنیا رو به سادگی برمی داریم و می خونیم و وقتی بفهمیم که کتاب بدی انتخاب کردیم دیگه خیلی زمان از دست دادیم.
جمع بندی
خلاصه حرفم اینه که به نظر من، قبل از هر اقدامی، قبل از انتشار انواع و اقسام ابزارهای ارتقاء سطح کتابخوانی و غیره، باید چرایی این مسئله روشن بشه. فلسفه این کار چیه؟ هدف دقیقا چیه؟ و باید دسته بندی بشه. تا اصلا بدونیم دنبال چه چیزی هستیم.
دقیقا!! کتاب هم داره مثل تمام محصولات دیگه، در حجم غول آسایی تولید می شه و آدم وارد یه کتابخونه که می شه سرگیجه می گیره. بحث من اینه که اصلا چه لزومی داره که تمام کتاب های حتی در یک موضوع رو آدم بخونه؟؟ اصلا چرا تعداد مهمه؟
دکتر سروش جمله ای داره که می گه لازم نیست حتما 10 تا کتاب بخونید. یک کتاب خوب رو 10 بار بخونید. و من این نوع نگاه رو خیلی بیشتر می پسندم.
این سوال که «چرا باید کتاب بخونیم؟» سوالیه که خیلی باید بهش توجه بشه و در موردش بحث بشه. چرا؟ چون باز کردن پاسخ به این مساله گارد بسیاری از کتاب نخون ها را میتونه باز کنه. مثلا شما فکر کنید کتاب «جای خالی سلوچ» محمود دولت آبادی رو جلوی یک کتاب نخون میگذاری و میگی بخون تا آدم بهتری بشی. خب اون شخص اولین چیزی که میگه اینه که آخه یه داستان که داره تو دوران اصلاحات ارضی و قحطی تو یه روستای دورافتاده میگذره به چه درد من می خوره؟ نون میشه یا آب؟
اینجا مشکل دقیقا همینه که کتاب رو یک ابزار کوتاه مدت می بینن که قراره چیزی رو سریعا عوض کنه. اما موضوع اینه که کتاب خوندن اساسا یک سبک زندگی و یک نوع زیسته. مثل تفاوت تو غار زیستن با تفاوت توی زندگی شهری متصل به دنیای اطلاعات و فناوری بودن. یک تجربه است. همون طور که شما یک سری از تجربیات رو خودتون زندگی می کنین لازمه که یک سری از تجربیات رو هم به جای زندگی کردن بخونید و بشنوید. شما قطعا وقت ندارید همه تجربه ها را خودتون از سر بگذرونین. این طوری بگیم که یک کتاب در آن و کوتاه مدت، نه شما رو قراره آدم بهتری کنه نه آدم بدتری. بلکه خوندن هدفمند سلسله ای از کتاب ها در طول عمرتون و اساسا وقت گذاشتن برای خوندنه که می تونه تغییراتی در دیدگاه شما ایجاد کنه که در لحظه مهم زندگی تون تصمیم بهتری بگیرید.
بر این اساس شاید تجربه ای که از خوندن یک کتاب پیدا کردین سال ها در گوشه ذهن ناخودآگاه شما باقی بمونه و ازش استفاده ای هم نشه اما تاثیر روی نوع فکر کردن و نوع عمل کردن شما بگذاره. کسی که کتاب می خونه مدام مسائل جدید واسش پیش میاد که دنبال حل شدن شون می گرده. هر چه مسایل بیشتری در ذهن تون باز بشه مغز شما هم قلقلک بیشتری پیدا می کنه تا دنبال تحلیل شون بره. کسی که مساله داره، فکر داره عقیده داره و این طور بگیم که درباره خیلی زوایای زندگی فکر کرده.
البته در پایان باید بگم که قطعا انتخاب هوشمندانه کتاب های خوب می تونه مسیر هدفمند رو به شما بده که در عمر چند ده ساله تون بتونید کتاب های خوب بخونید و تجربه های لازم و مهم رو بدست بیارین. البته خیلی هم نباید نگران باشیم با کمی کتاب های خوب خوندن در اول مسیر می تونیم به تدریج راه های مشخص برای خوندن کتاب خوب پیدا کنیم.
نه دیگه این طوریهام نیست! غذا خوردن رو، نیاز جسمانی که از سادهترین سطحهای نیاز انسان هست، واجب کرده، یعنی اگه غذا نخورین در نهایت میمیرین، و در نتیجه غریزه میبرمون به سمت خوردن.
ولی کتابخوندن این قدر واضح نیست نیازش، برا همین غریزه نمیتونه اینجا کمکمون کنه و منطق لازمه بیاد کمک.
حالا فرض کنین یه جمع پسربچههای کنجکاوِ کلاس اول-دوم دبستان منتظرن که بهشون بگین «چرا باید کتاب بخونن؟» اون وقت بهشون چی میگین؟
البته به نظر من، دسته بندی انسان ها به کتاب خون و کتاب نخون کار درستی نیست، و شاید همین نوع نگاه و رفتار مثال خوبی باشه برای بوجود اومدن چنین گاردی!
نقد خیلی شدیدی به این جمله دارم و معتقدم هیچ کس اجازه نداره و نمی تونه تصمیم بگیره که انسان های دیگه چطور و از چه طریقی انسان بهتری می شوند. در واقع این جمله این معنی رو القا می کنه «من بهترم، تو هم کاری که من می گم رو انجام بده تا آدم بهتری بشی. در حالیکه این فقط نظر منه و ممکنه مطلق نباشه!»
متوجه نمی شم چه کسانی منظور این ضمیر سوم شخص شما هستند! اگر اشتباه نکنم این ضمیر سوم شخص رو برای یک آمار انسانی در مقیاس میلیون دارید بکار می برید.
با این نظرتون موافقم.
به طور کلی، فکر می کنم در مسئله کتاب خوانی، بخصوص بحث هایی که ما می کنیم، هدف تشویق به تغییر مثبت است. اما این اگر شکل سرزنش و حمله پیدا کنه، از مرز رد شده و از نظر اخلاقی اجازه چنین کاری رو در جامعه ندارید. به اضافه اینکه این نوع استدلال کردن نه تنها باعث تشویق و جذب افراد به کاری که قراره لذت بخش باشه نمی شه، بلکه ممکنه دافعه و احساس منفی هم پیدا بکنند.