تفاوت حقیقت و واقعیت یک بحث فلسفی است. تاریخچه ی این بحث تقریبا به سده های پنجم ششم قبل از میلاد برمی گردد. آن زمان که گروهی موسوم به سوفَسطاييان در بین مردم یونان به ویژه جوانان تبلیغ می کردند که « هرکس هرآنچه احساس می کند درست است بنابراین حقیقت واحد وجود ندارد و شناخت حقیقی امکان پذیر نیست»
در برابر این نظر فلاسفه از جمله ارسطو ایستادند. او تلاش کرد با مدون کردن علم منطق از هر چیزی تعریفی ارائه نماید و اثبات کند که حقیقت واحد وجود دارد و شناخت حقیقی از راهی غیر از حواس (عقل) قابل دست یابی ست…
با توجه به فلسفی بودن بحث این دو واژه در واژه نامه های غیر فلسفی اصولا دارای تفاوت معنایی نیستند. مثلا Longman کاملا مترادف ذکر کرده است. با وجود عربی بودن هر دو واژه فرهنگ لغت های عربی هم تفاوتی ذکر نکرده اند. اما فرهنگ اصطلاحات فلسفی معانی مختلفی را برای حقیقت آورده و از واقعیت تمییز داده است.
در تفاوت حقیقت از واقعیت با توجه به جنس موضوع مطالبی را می توان در کتب و متون فلسفي یافت؛ نتیجه ی مختصری از بررسی که به عمل آوردم ذکر می کنم(اصل بحث بسيار مفصل ست؛ مثلا بررسی از نظر مفهوم یا مصداق/بررسی در معرفت شناسی یا هستی شناسی/ بررسی در علم منطق و قرار گرفتن در نسب أربعه و…)
فلاسفه در تعریف این دو واژه حدود و ثغور هر يك اختلاف نظر دارند به همین دلیل در برخی حوزه ها در معنای حقیقت و واقعیت تمییزی قائل نشده اند. در حوزه ای که آن ها را متفاوت می بینند تفاوت هایی را ذکر کرده اند که به مهم ترین آن ها اشاره می کنم:
۱. واقعیت به امور محسوس و مادی تعلق دارد که با حواس درک می شوند(مثلا مباحث علوم طبیعی و تجربی) اما حقیقت به امور غیرمادی مربوط می شود که با عقل قابل درک هستند(مانند مباحث فلسفی)
بر همين اساس افلاطون در نظريه ي معروف تمثيل غار عالم ماده را واقعيت مي داند و عالم مُثُل را حقيقت.
٢. واقعيت ها متغيرند اما حقايق ثابت و غيرقابل تغييرند.(مانند علم ماده و عالم مثل)
٣.حقيقت امري بديهي و اثبات شده است اما واقعيت قابل ترديد.
اين ويدئوي چند دقيقه اي نظريه تمثيل غار رو به زبان بسيار ساده به تصوير مي كشه:
اثبات پذیر
یعنی اگرچه ادله کافی نیست اما قابلیت اثبات شدن رو داره
اثبات ناپذیر
یعنی قابلیت اثبات علمی رو نداره هر چند این جپحرف به معنای نفی نیست؛ کانت به تبع هیوم این نظر رو میپسنده و تنها راه اثبات رو وجدان اخلاقی میدونه
اثبات عدم
یعنی نه تنها قابلیت اثبات نداره بلکه وجود هم نداره!
که البته حتی راسل هم نظر آخر رو قبول نداره
به نظرم با این عکس بهتر بشه تفاوت حقیقت و واقعیت رو درک کرد…
گاهی ممکنه یک حقیقت وجود داشته باشه و بنا به دیدگاه و شرایط افراد واقعیت های متفاوتی به وجود بیاد و همه شون هم درست باشه.
فردی که علم داره و تعصب نداشته باشه درست مثله تصویر هر دو طرف رو میبینه و درک میکنه حقیقت رو.
اما ممکنه تعدادی افراد با توجه به واقعیتی که وجود داره طبق نظر خودشون برداشت کنن که حقیقت چیه و اختلاف نظر به وجود بیاد در مورد حقیقت…
شاید اگر بخوایم به صورت کلی بگیم کمی گیج کننده و مبهم بنظر بیاد…دوستان صحبت های جالبی کردن و زحمت کشیدن بر اساس گزاره های موجود صحیح نظراتی رو مطرح کردن
اما من درک خودم رو بیان میکنم از گزاره های موجود در قالبی ملموس و محدود تر
در کتاب منطق ذهن خواندم که واقعیت از حقیقت متفاوت است
واقعیت : جهانی که از ذهن ما خارج است
حقیقت: برداشت ذهن ما از واقعیت هاست که به حوزه عقل مربوط میشود و برای برداشت صحیح و حقیقی تر لازمه همه جانبه بیاندیشیم
حقیقت میتواند درست یا نادرست باشد
اما واقعیت همیشه درست است
علوم انسانی و علم منطق با حقیقت ها سرو کار دارد
علوم تجربی و طبیعی با واقعیت ها
با این پیش فرض قصد دارم مثال کاربردی عرض کنم
ما در طول زندگی روزمره بارها با سوتفاهم هایی در روابطمون مواجه شدیم
در نظر بگیرید که 2 نفر از کنار هم رد میشوند
نفر اول سلام میدهد و نفر دوم با اینکه شخص رو میشناسد به هر دلیلی پاسخی نمیدهد
این یک واقعیت است
اما حقیقت چیست؟
برداشتی که فرد بر مبنای آن واکنش نشان میدهد
بعد از این واقعه شخص اول میتواند 6 برداشت مختلف به شرح زیر داشته باشد
برداشت اول : کاملا مشخص بود که از قصد جواب منو نداده از من خوشش نمیاد
برداشت دوم: چقدر بی ادب و گستاخ بود جواب منو نداد
برداشت سوم: احمق! لابد بازم عینکشو جا گذاشته
برداشت چهارم: حتما خیلی گرفتار بوده و ذهنش مشغوله
برداشت پنجم: خب اهمیتی نداره اون خیلی هم به من نزدیک نیست
برداشت ششم: اون اصلا متوجه من نشد و نشناخت
این ها پیش فرض حقیقت محسوب میشوند
اما کدام یک از این حقایق درست هستند به بحث علوم عقلی و انسانی و منطق راه پیدا میکنه
حالا در ادامه بحث میخوام به این موضوع اشاره کنم که هر کدوم از این حقیقت هارو بپذیریم بر مبنای همان هیجانات ما تغییر میکند
درواقع حقایقی که پذیرفتیم هیجانات مارو به وجود می آورد
واقعیت ها خنثی هستند
و همونطور که گفتم حقیقت برداشت ذهن ما از واقعیت هست
و این برداشت ها منجر به یک واکنش هیجانی میشود
نتیجتا هیجانات ما در تسلط حقایق هست
و خیلی از سوتفاهم هایی که به وجود میاد در زندگیمون حاصل تمییز ندادن این دو حوزه واقعیت از حقیقت است
حقیقت اینه که “همه کودکان حق آموزش رایگان در یک نظام آموزشی عادلانه و بسامان را دارند” اما واقعیت اینه که “چند میلیون کودک ایرانی از حق تحصیل محروم هستند”
سلام،
فرض كنيد در قطاري نشسته ايد ، قطار بغل دستي حركت ميكند و نه قطار شما . احساس ميكنيد و فكر ميكنيد و ميپنداريد كه قطار شما به سمت عقب حركت ميكند (حقيقت) ولي به سكو و مغازه ها نگاه ميكنيد و ميبينيد كه قطار شما حركتي ندارد.( واقعيت ). حقيقت فقط و فقط برداشتي از واقعيت است و لزوما درست نيست . آنچيزي كه ما ميپنداريم حقيقت است ولي آنچه كه (چه به اثبات رسيده باشد و يا خير) پيدا كردنش خيلي مشكل است و آن واقعيت است .
دقیقا درسته . نیاز به هیچ توضیح اضافی هم نداره . خیلی ساده است ، واقعیت اونی هست که به وقوع پیوسته و رخداده . ولی حقیقت اونی هست که باید به وقوع می پیوست . یاشییاسیز
خیلی برام جالبه،تعریفی که از واقعیت ارائه میدیم و اساسا هر تعریف دیگه،چیزی جز بازتاب برداشت های ذهن ما نیست.بنابراین آیا اصلا تفاوتی بین حقیقت و واقعیت میشه قائل شد؟تازه در تعریف حقیقت هم به واقعیت ارجاع میدیم درصورتی که خود مفهوم همچنان مجهول ماست و اینجا دوری پیش میاد که بنظرم بطلان این تعاریف رو در پی داره.مسئله ی دیگه اینکه بحث از احتمالات و جنبه های مختلف یک واقعه،اگر حقیقت تلقی بشن که فکر میکنم با ماهیت اعتباری یگانه ی اون در تضاد باشه،چیزی جز واقعیت های بالقوه نیست.این دیدگاه بیش از پیش حقیقت رو بی محل از اعتنا میکنه چراکه اونرو در حد گمان و ظنی بدون ابتنای معقول و مستدل پایین میاره.
عقیده ی شخصی من در خصوص حقیقت،یک میل و آرزوست.یعنی در مباحث نظری،انسان تمایلات خودش رو که ظواهر پنهان و کنه امور تلقی و اعتبار کرده،ذیل عنوان حقیقت گرد آورده و سعی داشته تمامی پریشانی های حاضر رو به قوت حقیقت،جمعیت ببخشه.اینکه این اعتبار تا کجا به چهارچوب های منطقی پایبند میمونه متفاوتی ولی بطورکل سعی شده حقیقت رو باطن و واقعیت هارو ظاهر امور عنوان کنند بااین تضاد،وجهه ی ممتازی برای این مفهوم قائل بشند.
سوال خوبی است
حقیقت چیزی است چه بخوایم چه نخوایم وجود داره مثل وجود خدا مثل قوانین خدا مثل روش کار خدا
تعداد چیزهای که حقیقت است خیلی خیلی کم است
ولی واقعیت یک تونل است که اون تونل که حقیقت است واقعیت ها رو ایجاد میکنه
با ذکر مثالی شرح میدم ::
کسی که به وجود ایده های زیاد در زمینه ی تخصصش باور داره برای این فرد ایده های زیادی پیدا میشه ! حتی اگه جنبه ی معنوی رو نگم که اصل ماجراست بازم به علت باورش دنبالش میفته و پیداش میکنه
ولی کسی که میگه ایده وجود نداره همه ی ایده ها تموم شدند ! خب مسلما دنبالش نمیفته
الان اینجا واقعیت پیش دو نفر دو چیز متفاوته !
حقیقت از ریشه حق است و همیشگیست ولی واقعیت اتفاقیست و محدود به زمانست
به عبارت دیگر حقیقت قدیم و واقعیت حادث است
این دو گاهی منطبق و گاهی زاویه دارند
حقیقت با مجاز در تضادست ولی واقعیت گاهی بر مجاز منطبق
حقیقت را همه کس نمی بینند ولی واقعیت را اکثرا می بینند به عبارت دیگر حقیقت را با چشم دل باید دید بقول حضرت پروین اعتصامی:
حقیقت را نخواهی دید جز با دیده معنی / نخواهی یافتن در دفتر دیو این معانی را
جواب همه به نظرم تا حدودی در یک راستا بود و خوشبختانه همه میتونند حقیقت رو از واقعیت تشخیص بدهند؛ اما به نظرم در مرحله بعدی با چند نکته مهم روبهروایم اینکه ما تا چه میزان تلاش میکنیم واقعیتها رو براساس حقیقتها رقم بزنیم؟ تا کجا حقیقتها و واقعیتها رو با تمام تفاوتهاشون میپذیریم؟ کجا تلاش میکنیم بهخاطر حقیقت با واقعیت مبارزه کنیم؟
بسیار یک دنیای جالبی است. حقیقت درون انسانها را میتوانی به زودتر از آنیکه فکرش را کنی، پیدا کنی! ولی افسوس در دنیای واقعیتها گیر کردیم. واقعاً چرا ما واقعیت انسانها را میبینیم، نه حقیقت درونشان را ؟! بگذرد صورتی که واقعیت میتوانم یک دورغ محض باشد و حقیقت معنای کامل راستی است .! واقعیت خود میاید از حقیقت سرچشمه میگیرد. تا بتواند دروغ را به یک نوعی راست جلوه دهد . مثال: در واقعیت او به من کمک میکند ولی در حقیقت مایل نیست . !!! واقعیت پول خوب است ولی در حقیقت خوشبختی نمی آورد.
حقیقت به معنای راستی بکار میره. حق و حقانیت. اما واقعیت آنچیزی است که هست و وجود دارد. اردوگاه کار اجباری آشویتس یک واقعیت است. اما آیا برآمده از یک حقیقت است؟ بنیانگذاران اردوگاه آن را حقیقت و راه درست برای معدوم سازی گروهی خبیث میدانند و مخالفان آن را باطل و گناه بشری قلمداد میکنند. پس میتوان حقیقت را به تعابیر و تفاسیر مختلف به کار برد.
از همین جا اختلاف فلاسفه در مورد حقیقت شکل میگیرد. گروهی مانند افلاطون بر وجود حقیقت تاکید میکنند و یک پله بالاتر اعلام میکنند که انسان این توانایی را دارد که به کنه حقیقت دست پیدا کند ، مثل عالم مُثُل.
گروهی دیگه مانند کانت بر وجود حقیقت تاکید میکنند اما معتقدند انسان نمیتواند به حقیقت (شی فی نفسه) دست پیدا کند. بلکه ما تنها میتوانیم جلوهها و صورتهایی از آن را بفهمیم نه اصل آن را.
و نهایتا گروه سومی (عملگرایان) معتقدند که حقیقت وجود ندارد (یا به عبارتی حقیقت مطلق وجود ندارد). حقیقت هر لحظه در اثر عمل انسانی ما ساخته و نابود میشود. هر آن چیزی را که خوب قلمداد کنیم ، یا نتیجهای خوب به همراه داشته باشد ، آن حقیقت است. در نتیجه ممکن است زمانی حق ، صلح باشد و زمانی دیگر حق ، جنگ.