موضوع مهمی رو طرح کردین به نظرم چون ذات افرادی که من باهاشون در تماس بودم نخبه پرستی بوده نه نخبه پروری.
اجازه می خوام یکم نظر شخصی بدم به مباحثی که مطرح کردین در ادامه یه تجربه و در نهایت یه نتیجه بگریم از هردو قسمت ها.
علی خان من هم با نظر شما موافقم و این رو از حس خودم بهش اضافه می کنم که تبعیض یک حس اپیدمیک میاره که من برترم و جاهایی خوبه و جاهایی مخرب.
دقیقن اگه یه گریز بزنیم به نام سازمان سمپاد (سازمان ملی پرورش استعداد های درخشان) پرورش… چیزی که از هدفش خیلی دور شده بود.
بهترین کاری که مدارس سمپاد میکردن این بود که یه جامعه ی آماری از افراد ایجاد می کردن که باهم در تعامل بودن و این تعامل ارزشمند بود.
چیز زیادی از دست ندادین لاله چون با چیزی که از شما سراغ دارم نه تنها آموزش های بهتری گرفتین که مهارت های بسا مهتری رو فرا گرفتین.
به این بخش یه انتقادی دارم و اون هم اینه که همه چیز در وب آموختنی نیست. برای مثال اینکه با هر کسی چجوری رفتار کنی، معرفت، غرور و…
به نظرم کلید تغیر اولیه در شرایط آموزش و پرورش در کشور ما همینه که من در ادامه یه گریز میزنم بهش.
حسی که بچه های تیزهوشان به مراکزشون دارن مثل حسی هست که دانشگاه شریف به دانشجو هاش و مردم القا می کنه که من چون در مرکز این حس بزرگ شدم به شدت ازش متنفرم. که توی تجربه خودم میکم شاید اشتباه باشه.
تجربه شخصی
من دوره راهنمایی و دبیرستان رو در مدارس تیزهوشان درس خوندم. سال پنجم که برای امتحان آماده می شدم یه حس خوبی داشتم و حس می کردم که خیلی بلدم خیلی خفنم و… جوری که برای هر چیزی یه استدلال علمی توی ذهنم میاوردم. راستش اون یکسال دوران طلایی توی زندگی من بود جایی که از خودم راضی بودم.
اول راهنمایی با موفقیت شروع شد و اولین امتحاناتم رو با نمرات کامل پشت سر گذاشتم ولی به مرور یه چیزایی جلوی چشمم روشن شد. برای مثال اینجا اون بهشت موعود که وعده اش رو بهم داده بودن و من به خودم داده بودم نیست. به مرور با آدم هایی تعامل پیدا کردم که به شدت مغرور بودن (و این درحالی بود که من هنوز هم فکر می کنم این حس رو در دبستان به دوستان القا نکرده بودم چون هنوز هم باهاشون در تماسم) با برخورد هایی مواجه شدم که کاملن تبعیض آمیز بود کسایی که از قبل آشنایی داشتن با این مدرسه و مسئولینش یه جورایی محبوب تر بودن و من توی این شهر تنها بودم … .
من در مرکز معنای واقعی تنهایی رو تا سال دوم دبیرستان حس کردم و هر روز از خودم بیشتر بدم میومد و هر روز وضعیتم بدتر می شد و هر روز بی استعداد تر می شدم. تا اینکه با کتابدار مدرسمون آشنا شدم و اون به من یاد داد که هر کس استعدادی داره که باید کشف بشه و پرورش داده بشه نه اینکه استعداد آماده ای پرستیده بشه، با این همه که از ایشون یاد گرفتم هنوز نمی دونم واقعن استعدادم در چیه.
من بعد از اتمام دبیرستانم دانشگاه شهرکرد یه رشته مرتبط با ژنتیک قبول شدم ولی به دلایل خانوادگی دانشگاه آزاد کرج رشته متالورژی رفتم و تا 3 ترم با هیچ کس ارتباط نداشتم در دانشگاه تا روزی که فهمیدم توی این دانشگاه هم دانشجو هایی هستن که از بچه های شریف (پدر من دانش آموخته شریف هستن) 1000 بار کار بلدتر، استادتر، دانشجوتر و از همه مهمتر با معرفتترن.
امروز نه از اینکه 4 سال لیسانس رو در دانشگاه آزاد خوندم ناراحتم و نه از تغییر رشتم به تجربی و دوباره درس خوندن در رشته ریاضی حس بدی دارم. ولی هنوز هم که هنوزه یه سری امکانات مرکز رو در هیچکدوم از آزمایشگاه های دانشگاه هایی که درس خوندم ندیدم برای مثال آزمایشگاه ها و کارگاه ها در اختیار ما بود تا تقریبن هر زمانی از روز و یه جورایی مدرسه برای ما بود و این بهترین حسی هست که می تونم بعد از تجربه ی آشنایی با کتابخونه و مسئولش از مدرسمون بهش اشاره کنم.
نتیجه
با حذف مدارس تیزهوشان برای همرنگ کردن جامعه موافقم. ولی با این شرایط:
- در مدارس استعداد یابی نشه، استعداد سازی بشه.
- مدارس یلخی ساخته نشن و برای مدارس مساحت مناسب و امکانات کافی اختصاص داده بشه (زمین مدرسه ما فکر کنم 4000 یا 5000 متر بود و داخلش دو تا زمین فوتبال دوتا ولیبال یه بسکتبال و یه زو داشتیم به علاوه آزمایشگاه ها، کارگاه ها، سایت و کتابخونه نسبتن مجهزی داشتیم).
- در نهایت یادمون نره که هرکسی یه استعداد مخصوص خودش رو داره که باید بهش احترام گذاشت و تقویتش کرد.
ببخشین که خیلی زیاد شد.