اگه قرار باشه یه کار که خودتون انجام دادین و به نفع کتابخونی بیشتر شده باشه، رو بگین؛ اون کار چیه؟ حتی اگه یه بار انجام شده باشه. یعنی نیازی نیست اون کار تکرار شدنی باشه.
مثلا خودم یه بار در فرآیند ترجمهی جمعی یه کتاب مشارکت کردم. شاید نهایتاً ده صفحه از کتاب، ترجمهی من بود، ولی حتی همون هم برام تجربهی با ارزشی بود. داستانش رو در موضوع تجربه جمعی کتاب مطرح کردم که امیدوارم با نقطه نظرات شما بتونم نقاط قوت و ضعف این ماجرا رو برای تکرارش در آینده بهتر متوجه شم.
* بهترین اتفاق اینِ که داستان این تجربهها رو با جزئیات کافی مطرح کنیم و اجازه بدیم بقیه مشارکت کنندهها دلیل نقد و پرسشی که آخر کار مطرح میکنیم رو متوجه شن.
از تجربههات بگو
در مورد پرسش اصلی (تا حالا چی کار کردی که یه نفر دیگه رو به خوندن بیشتر کتاب تشویق کرده؟) باید بگم، این مدل طرح سوال نسبتاً تکراری هست تو پادپُرس، ولی در عین حال کارآمد. وقتی میخوایم با تفکر نقادانه به یه موضوع نگاه کنیم، یا لازمِ دانش کافی راجع به اون موضوع داشته باشیم و یا تجربهی عملی در اون زمینه.
در واقع تفکر نقادانه مثل پلی هست بین دانش تئوری و تجربه عملی. ضمن اینکه توسعه و ترویج تجربهها، با بازگو کردنشون شروع میشه.
با توجه به اینکه لزومی نداره همهمون دانش کافی از صنعت کتاب و کتابخونی در ایران داشته باشیم، به نظرم برگشتن به تجربههای شخصی کارآمد خواهد بود. پس از تجربههات بگو.
بله پیش میاد این حالت
برای اینکه یه خرده جذابیتش رو بیشتر و خواستنی ترش کنم، به همراهش یه چیز دیگه هم هدیه میدم معمولا. حالا اون چیز دیگه کاملا بستگی به علایق اون فرد داره و سعی می کنم از چیزهای مورد علاقه ش باشه.
کتاب هدیه دادن خیلی خوبه. بیشتر ازینکه برای خودم کتاب بخرم برای دیگران خریدم چندبار هم برای نزدیکان خریدم ازشون امانت گرفتم خودم هم خوندم
یه راه دیگه اینه که کتابی رو که خوندی، بدی به دیگری؛ بگی بخون دوباره به من پس بده.
این دومی رو مفیدتر میدونم.
من بیشتر کتابایی رو که خوندم نخریدم معمولا امانی بوده جالبه که کتابایی رو خریدم که بخونم و گاهی نرسیدم بخونمشون انگار وقتی کتاب امانی هست زودتر سعی میکنم تمومش کنم و این بد نیست بنظرم.
یکی رو میشناسم که سال هاست کتاب خریده و میخره میذاره خاک بخوره تو کتابخونه شیکش، وقت کنه هر سالم میره نمایشگاه کتاب. بنظرتون جدا ازینکه تو کتاباش بگردم کتابای مورد نیاز و علاقمو پیدا کنم و بخونم چجور میتونم رو این آدم اثر بذارم از بعد ظاهرسازی در بیاد و واقعن کتابخون بشه؟
البته من مثلا امسال برای همراهی دوستان نمایشگاه رفتم ولی کتاب نخریدم و حرفم این بود که هنوز کتابهایی دارم که نخوندم فکر کنم این جور رفتارا بتونه رو موردی که بالا گفتم تأثیر بذاره.
نظر بسیار جالبی دارید!من خودم کتاب زیاد امانت میگیرم یکدفعه کتاب امانت گرفتم وتوی هر صفحه از کتاب با استیکر مطلب های مهمش رو برای کسی که حال خوندن کتاب رو نداشت نوشتم و تزئینش کردم وکتاب رو بهش تحویل دادم وجالب اینجاست که مطالبی که براش خلاصه کرده بودم رو خونده بود وعلاوه براون برای خودم یه خلاصه نویسی ومرور شده بود.
خوب این ایده خوبیه که از طرف کسی که امانت میده اجازه داشته باشیم تو کتاب چیزی به جا بذاریم ولی همیشه ممکن نیست مثلا کتابای کتابخونه های عمومی. خود من که سعی میکنم کتاب امانیارو با وسواس نگه بدارم اول تا میگیرم یه جلد بدون چسب از روزنامه مثلا میکشم روشون چون خیلی وقتا هم بیرون از منزل میبرم که تو راه بخونم حتما تو کیف یا دست مرقبشونم که آسیب نبینن.
ولی بدم نیست همراه هرکتاب هرکی خوند بتونه یه نظری بده. الان یادم اومد از کتابخونه دانشگاه کتاب غیر درسی یا درسی که معرفی نشده بود میگرفتم میدیدم تهش کارت بود با اسامی امانت گیرنده ها . برام جذاب بود ببینم کیا دیگه مثل من این کتابو انتخاب کردن حالا اگه نظرم میذاشتن که بهترم میشد.
حدود 10 سال پیش «ناطور دشت» سلینجر رو از کتابخونۀ عمومی گرفتم، کتاب پُر بود از حاشیه نویسی، پُر از خط کشی زیر جملات. میشه گُفت از کمتر کتابی مثل اون لذّت بردم، خارج از اینکه کتاب خیلی خوبی بود، امّا این خط کشیها باعث شد از خیالانگیزترین کتابهایی باشه که تو عمرم خوندم، مخصوصاً اینکه میدیدم کسی مثلِ - حتی قبلتر از من - هولدن کالفید رو ستایش میکنه. یادمه که کُلی هم راجع به سرنوشت اون حاشیهنویس خیالبافی میکردم :))
جالبه! یه بار یه جزوه ی مهندسی از یکی از افراد خانواده گرفتم وبه خیال خودم که میتونم بفهمم نشستم خوندم!خلوت ترین جزوه ای که تاحالا خونده بودم رو توی عمرم دیدم! هرچی هم که درمورد انواع ساختار های مهندسی درهرمتن به ذهنم رسید با اجازه ی طرف توی جزوه با خط ریز نوشتم وجالب اینجاست که بیشتر نظریه های ساده ای که داده بودم به کار اومد البته اینم اضافه کنم که قبلا درموردش کمی مطالعه کرده بودم!
چنتا تا راه دیگه الان به ذهنم اومد که با اجازه قانونگذارای پادپرس جدا از پستای بالا میذارمش، نمیدونم شایدم بی قانونی نباشه، به هرحال:
یه کاری که تو دو سه تا گروه تلگرامی انجام میدیم، معرفی کتاب و ارائه صفحاتی از اونهاست. میپسندم.
دوم از پستایی که بالا گذاشتم یه ایده اومد تو ذهنم که برای ترویج کتابخونیِ کتاب-بخرها رو به کتاب-بخون ها وصل کنیم؛ حالا چجوری روش فکر کنیم. یعنی سیستم امانی شاید مثلا به صورت همون سایت کاما که @lolmol معرفی کرده بود.
سوم راه دیگه هر وقت خونه هم میریم، راه بیفتیم بریم سر کتابخونشون؛ حالا ما یا میزبان، چند تا کتاب بیاریم رو میز بذاریم، راجع بهش حرف بزنیم. خیلی خوبه.
موقع رفتن مهمون بیمقدمه یهو یه کتاب بدیم دستش، بگیم بخون خوبه. دیروز همین اتفاق برام افتاد، خیلی خوشایند بود.
حواسمون باشه بعضیا دوست ندارن کتاب به بعضیا بدن، الکی میگن دوست داری ببر؛ یا اگه بهشون یهو کتاب بدی ممکنه با عنوان کتاب، فکر کنن منظور خاصی داری. اینا هم از تجربه های منفی من هست رو این مواردم باید کار بشه.
منم با دیدن کوچکترین علامت یا دستخط یه آدم که کتابو خونده کنجکاو و خیالباف میشم اما مساله اینجاست که یه کتاب مگه چقد جا داره فکر کنم روش مدرن و شاید نه به همون اندازه جذاب برای ارضای این حس های ما آدما تو سایتای معرفی کتاب شکل گرفته به صورت نظرات خوانندگان
امروز یه پسربچه (حدودا 15 ساله) اومده بودن خونه مون. مشغول بازی با تبلتش بود که تحت تاثیر نهضت کتابخوانی پادپرس! به سرم زد که سوالی ازش بپرسم. در ادامه گفتگوی من و ایشون (مثلا پیتر!) رو می خونید:
من- آقا پیتر، راستی شما غیر از کتاب درسیت تا حالا چه کتاب های دیگه ای خوندی؟
پیتر سرش رو اولش با تعجب بالا آورد و چند ثانیه بهم نگاه کرد. بعد با خجالت رفت توی فکر و معلوم بود که یواش داره عرق از پیشونیش سرازیر میشه! پرسیدم:
پیتر! چرا اینطوری شدی؟ چرا عرق کردی؟؟
پیتر- ‘هیچی’! هیچ کتابی نخوندم!
من- حتما کتاب هایی خوندی، می دونم که کتاب غیر درسی داری توی خونه.
پیتر- آره دارم ولی نخوندم.
من- حتی ورق هم نزدی؟
پیتر- نه. ورقشون هم نزدم! (با حسی که صداقتش داشت به خجالتش غلبه می کرد این جملات رو می گفت.)
من- امم… خب چرا هیچ کتابی نخوندی؟
پیتر- آخه دوست ندارم.
من- خب آخه تو که کتابی نخوندی بدونی که کتاب خوندن رو دوست داری یا نه! شاید اگه تجربه اش بکنی دوست داشته باشی. مثلا خیلی کتابهای جالب هست. کتاب های داستانی. بعضی نویسنده ها مثل جلال آل احمد خیلی روون و جالب می نویسن … (داشتم به مثال های بیشتر فکر می کردم که …)
پیتر: آره آره! من قبلا یه معلم انشا داشتم که هر هفته بهمون تکلیف میداد که بریم کتابخونه یه کتاب برداریم بخونیم و تحلیلش کنیم. من خیلی برای این تکلیف وقت میذاشتم. واقعا از تحلیل کردن کتابا حال می کردم!
عه پیتر! پس تو هر هفته کتاب می خوندی! چه کتابایی خونده بودی؟
الان اسماشون یادم نمیاد واقعا. ولی یادمه که اون سال خیلی می رفتم کتابخونه. توی کتابها می گشتم و هر چی خوشم می اومد برمی داشتم. بیشتر از همه ی بچه های کلاس کتاب تحلیل کردم.
پیتر بعدش چی؟ بازم این کارو ادامه دادی؟
نه دیگه. دیگه آخه اون معلم از مدرسه ی ما رفت یه جای دیگه. ولی خیلی معلم خوبی بود!
خب پیتر می تونستی خودتم بعدش این کارو ادامه بدی. بری کتابخونه. کتاب برداری و شروع کنی به تحلیلش!.. نظرت چیه الان این کارو بکنی! بیا توی قفسه کتابخونه ی ما بگرد. کلی کتاب هست. ببین از کدومش خوشت میاد!
من و پیتر رفتیم سمت قفسه و موضع کتابهای هر طبقه رو بهش معرفی کردم و بیشتر به سمت کتابهای داستانی و شعر هدایتش کردم. خودش هم از همین طبقه بیشتر استقبال کرد. یه اسکن کلی انجام داد و کتاب «صد و یک قصه ذن» رو برداشت. باز کرد و نگاه کرد:
این خوبه. داستاناش کوتاهه. ولی خیلی کوتاه نیست؟ ببین این داستان یک صفحه است!
آره خب بخونش ببینیم چیه.
بعد یه کمی در مورد اون داستان صحبت کردیم.
000
فهمیدم که باید دنبال داستان های کوتاه باشم براش که قصه های جالب تر و یه کمی با هیجان بیشتری داشته باشه. یه کتابی از زمان بچگی داشتیم با عنوان «برایم قصه بخوان» که قصه های تخیلی و کوتاه داشت. اونو بهش پیشنهاد کردم.
شروع کرد به خوندن. داستان اول. داستان دوم… سوم و … همین طور تا داستان ششم رو خوند!
داستان ها به نظرش خیلی ساده بودن و این خوب نبود چون سعی می کرد آخر قصه ها رو حدس بزنه و سادگی باعث میشد حدس ها اکثرا درست از آب دربیاد اما با این حال از خوندن و دنبال کردن قصه لذت می برد. جالبه وقتی قصه رو می خواست شروع کنه اول نگاه می کرد که چند صفحه است! وقتی می دید سه چهار صفحه بیشتر نیست می گفت خب خوبه می خونم! در حالی که شش تا داستانی که خوند مجموعا بیست و خورده صفحه ای شده بود و اگه یه داستان بیست صفحه ای جلوش می ذاشتم ترغیب به خوندن نمی شد! داستان رو هم خیلی سریع می خوند و دوست داشت زود تموم کنه و به آخرش برسه. گاهی مغزم واقعا نمی تونست با سرعت خوندنش جلو بره و چند بار امتحانش کردم ببینم خودش کاملا متوجه چیزی که داره می خونه میشه که دیدم بله کاملا می فهمه و می خونه.
حین خوندن گاهی بعضی کلمات رو متوجه نمی شد. مثلا کلمه ی «غربیل» که گفتم بیا سرچ کنیم و متوجه شدیم که معنیش همون غربال یا الک هست.
گاهی ابهام های نگارشی باعث میشد سخت بخونه. مثلا «در ِخانه» با «در خانه» معمولا یکجور نوشته میشن. یا «مردِ زاهد ِ گوشه گیری…» رو «مرد زاهد، گوشه گیری…» می خوند اولش. به نظرم همه این سکته ها با اصلاحش شیوه ی نگارش می تونه برطرف بشه و تجربه ی لذت بخش تری رو برای بچه ها رقم بزنه.
سر آخر هم وقتی می خواستن برن پیشنهاد دادم که کتاب رو اگه دوست داری با خودت ببر و بقیه اش رو بخون بعد برام بیار، که با خوشحالی قبول کرد و گفت : آره بابا من اینو سریع می خونم تموم می کنم بهت میدم! این جور کتابا باحالن اینا رو دوست دارم ولی از اون مدل کتاب های علمی و اون طوری خوشم نمیاد!
یه شخصیت از یه کتاب که فک میکنی شبیهشه یا یه وضعیتی مشابه اون رو پیدا می کنی و هی بهش میگی« فلانی هم عین تو …»
شخص مورد نظر کنجکاو میشه و میره کتاب رو میخونه
من نمی تونم کتابم رو به کسی امانت بدم
آخه ممکنه خرابش کنه یا برام پس نیاره
بیشتر سعی می کنم پیشنهاد بدم و اینکه خودم از کتابخونه امانت بگیرم تا از جای دیگه
چون کتابا واسه صاحباشون خیلی ارزشمندن
خب از اون وری میشه بگم که چه جوری کسی من رو بیشتر کتابخون کرده!
دبیرستان که بودم سر کلاس هر دبیری به صورت شخصی سازی شده و با توجه به روحیاتش بلد بودم که چه جوری روی اعصابش راه برم و اذیتش کنم
و خب این کار خوبی نبود بگذریم.
یه بار که من به این کار ها مشغول بودم سر کلاس آیین نگارش با آیین جان! دیگه او تاب نیاورد و من رو فرستاد بیرون و من هنوز داشتم از بیرون به آزار دادن ادامه میدادم که معاون مدرسمون من رو صدا کرد و گفتش که این بنده خدا نویسنده هست و مگه نمیدونی چقدر خفنه و رماناش چاپ نشدن و بهش اجازه چاپ ندادن … . که البته خود آیین هم چنین چیزی رو انکار کرد و کللن عنصر صحت در حرفهای معاون جون خیلی کمیاب بود.
و البته گفتش که ما کلاس آیین نگارش رو بنابر حرف و توصیه خود رضا امیرخانی گذاشتیم و اینا که خب تو اینم شک دارم.
خب اون قضیه گذشت و اینا و من طبق عادت اسم آیین رو گوگل کردم و دیدم تو داستان همشهری نوشته.
یه روزم اومد تو کلاس یه بخش از بنفش چرکتاب آخر داستان همشهری رو که اون موقع ایمان صفایی به صورت دنباله دار می نوشت برامون خوند تا یکم شاد بشیم و کمی ازش هم موند گفتش که بعدن میخونه و من دووم نیاوردم رفتم داستان همشهری رو خریدم و اون رو خوندم
بقیه مجله رو هم خوندم، و کللن دنبال کننده مجله شدم. بعدشم از طریق اون مجله بیشتر با نویسنده ها و آثارشون آشنا شدم و اینجوری شد که خیلی یهو مطالعم بیشتر شد.
خب با اینکه زیاد شد اما نمیدونم چجوری میشه واسه بقیه به کار ببریمش
سلام دوستان من تجربه ای داشتم که خود عمل کتاب خوندن تاثیر زیادی روی اطرافیان می گذارد من در دوره ی کارشناسی در خوابگاه که بودم تو اتاق مطالعه می کردم هم اتاقی هام من رو که می دیدن تشویق می شدن به مطالعه و یکی از اون ها که زیاد اهل مطالعه نبود بعد یکی دو سال که دوباره بنده رو دید گفت که چند تا کتاب خریده و در حال مطالعه است.
این خیلی نکته جالبی بود، اتفاقی هست که تو گروه خوره کتاب به صورت کمرنگ تر میفته، و در ضمن چیزی هست که باعث شده خیلی کتاب های دیجیتال رو دوست نداشته باشم (چون حاشیه نویسی توشون حال نمیده).
به نظرم میرسه ایده ی نقل قول نویسی و یا یادداشت گذاری در سایت های کتاب هم از اینجا ناشی شده. ولی قشنگی حاشیه ها در این هست که طرف برداشتش رو مینویسه و فقط به هایلایت کردن کتاب راضی نمیشه.
و در ضمن حاشیه های کنار کتاب، دقیقا کنار متن کتابی هست که داری میخونی.
خیلی ایده ی محشری بود معمولا در جمع دوستان با شخصیت های فانتزی این کار رو میکنیم! البته نه پیش خود فرد، بلکه در غیابش و به شوخی و گاهی که به گوش افراد میرسه میرن تحقیق میکنن ببینن دقیقا منظورمون کی بوده. و این روش میتونم بگم بی برو برگرد کار میکنه.
میخوام سرتونو درد بیارم اما با راهکارهایی که خودم به شخصه نتیجه مثبتشو دیدم!
می تونیم از ابتدا آدم های کتاب خونی بار بیاریم!
خُب من یک خواهر هفت ساله دارم که امسال کلاس اولشو تموم کرد، اردیبهشت ماه باهم نمایشگاه کتاب رفتیم و کتابای مناسب سنش رو براش خریدم. تابستونش که شروع شد براش یه قلک خریدم و روش نوشتم “قلک کتاب” قرار شد هر داستانی که میخونه خلاصه اش رو برای من بگه و در ازاش من پنج تومن بندازم تو قلکش تا بتونه آخر تابستون هر چی دوست داشت بخره با پول هاش! باورتون نمیشه چقدر انگیزه داره کتاب بخونه و این طگری پیش بره من تا آخر تابستون ورشکست میشم
انگیزه بدیم به ملت!
من خودم همیشه کتاب خوندن رو دوست داشتم اما دنیای محدود کتابای فانتزی دایره مطالعه من رو تشکیل میداد، همیشه فکر میکردم چه فایده کتاب بخونم اما نتونم نظرمو در موردش بگم، یا نظر مردم رو بدونم; دوست داشتم یه جا جمله های خوب کتابو بنویسم و همه بخونن یا کتاب هامو دسته بندی کنم، تا وقتی که اتفاقی با سایت goodreads.com آشنا شدم و هم دنیای کتابام عوض شد و هم کلی انگیزه گرفتم برای مطالعه بیشتر، انگار یه جوری آدم رو نسبت به کتاب خوندن حریص میکنه و نه تنها من بلکه وقتی به خیلی از دوستانم که مطالعه کمی داشتن سایت رو معرفی کردم حسابی کتاب خون شدن!
خلاصه بگم حتما به این سایت سر بزنید!
اینم منم https://www.goodreads.com/mohad3_z/
بحث در مورد کتاب!
تصور کنید وارد جایی شدید که همه دارند از یه کتاب صحبت می کنند و تمجیدش میکنن شما چه بخواهید چه نخواهید مشتاق میشید بیشتر در مورد اون کتاب بدونید و اگر اون جمع برای شما اهمیت داشته باشه حتی میرید برای هم صحبت شدن و هم فکر شدن باهاشون کتاب رو مطالعه می کنید. به شخصه تجربه کردم وقتی با چند تا از دوستانم دمورد کتابی بحث میکنم، بقیه هم مشتاق میشن بیشتر در مورد کتاب بدونن و بخونن. در واقع میشه عمدا گروههایی تشکیل داد تا از یه کتاب خوب صحبت کنن و کنج کاوی بقیه رو تحریک کنن و اونا رو سوق بدند به مطالعه اون کتاب.
پی نوشت: یکی از اتفاقایی که تو اون سایتی ک معرفی کردم میوفته اینه که ی دفعه یه کتاب همه گیر میشه و هی می بینی همه میخونن و تعریف میکنن ازش و تو هم ترغیب میشی بری سراغش!
سلیقه افراد رو بشناسید!
کتاب هدیه دادن خیلی خوبه اما وقتی نمی دونید فرد مقابل چی میخونه، با این هدیه فقط پولتونو حروم کردید. خیلی ها نوشتن کتاب هدیه میدیم اما به نظر من کتاب هدیه دادن قلق داره! مثلا من وقتی کتاب به کسی میدم اولا که کادوش نمیکنم دوما با کلی تعریف و زمینه سازی کتابو بهش میدم و سوما میگم بخونش دوسش نداشتی بهم پسش بده یا به شوخی میگم اگر یه ماه دیگه بپرسم در مورد کتاب و بهم نتونی جواب بدی پولشو ازت میگیرم در واقع طرف مقابلمو تشویق میکنم کتاب رو بخونه.
پی دی اف فوروارد کنیم!
خواهر من، برادر من! من و شما شب تا صب، بعضا صب تا شب این همه پیام تو تلگرام و این ور و اون ور میفرستیم خب یه کتابم بفرستیم!
من قبول دارم که حق نویسنده ضایع میشه و به شخصه طرفدار سفت و سخت نسخه چاپی کتاب ها هستم اما خب یه سری اصلا حال کتاب دست گرفتن ندارند و غرق فضای مجازین! ماشالله یه عالمه کانال هم هست که توشون گیشه پی دی اف کتابا رو پیدا کرد. هفته ای یکبار یا ماهی یکبار می تونید یک کتاب خوب تو گروه دوستان یا خانوادتون بفرستید، شاید این کار شما حداقل یک نفر رو مشتاق مطالعه کنه!
استوری اینستاگرام بذارید!
کتابی که می خونید یا جمله های جالبشو تو اینستاگرام استوری کنید. من خودم به شخصه هزار بار این کار و کردم و نتیجه مثبتش رو دیدم! شما دو بار از یک کتاب استوری بذاری بار سوم و چهارم می بینی استوریات ریپلای شده و در مورد کتاب ازت پرسیدن، اون وقته که باید تا تنور داغه کتابو بندازی به طرف