سیرجان
4اردیبهشت98
مریم می پرسد هیچ فکر می کردی که روزی به سیرجان بیایی؟ نقشه ی روی دیوار را به خاطر می آورم. گفته بودم باید تمام این سرزمین را سفر کنم و هر جایی که رفتم روی آن علامتی بگذارم. باید می آمدم اما نمی دانستم به چه بهانه و چطور! آن روز من چطور می اندیشم و چه چیزی مرا به آن دعوت می کند.
وارد دبیرستان شبانه روزی عشایری حضرت مریم می شویم. دیر کرده بودیم. خیلی منتظر مانده بودند. من غصه دار بودم. چرا که کمی اش به خاطر من بود. همیشه وقتی به چیزها فکر می کنم خود را کمی گناهکار میبینم. شاید آدم ها همه اینطور باشند.
با یحیی وارد کلاس می شویم. صندلی ها فبکی چیده نشده اند. فکر می کنم هر چند ما دیر کرده بودیم، اما آنها فرصت داشتند مقدمات را آماده کنند. خودمان دست به کار می شویم.
-اسم من یحیی است. اگر می خواهید چیزهای بیشتری بدانید، از من سوال کنید. هر کس چیزی می پرسد.
یحیی ادامه میدهد فکر می کنید مهم ترین چیزی که باید درباره ی من بدانید، چیست؟
و می گوید حالا شما پرسشگری را می آموزید و همین طور از این رهگذر یاد می گیرید با دانش آموزان در کلاس درس، متفاوت از همیشه مواجه شوید.
اهل کجا بودن، تحصیلات و شغل چیزهایی بود که معمولا آدم ها دوست دارند درباره ی دیگران بدانند. من فکر می کردم چرا زادگاه مهم است!؟ آیا واقعا مهم است؟ به نظر من آنقدر مهم است که تنها حس کنجکاوی مان را سرجایش بنشاند. در نظرم به عنوان سوال سوم و یا چهارم خوب است، چرا که اگر ندانیم انگار نمی توانیم آن فرد را در جی پی اس ذهنمان سرچ کنیم و یک حلقه ی گمشده داریم.
من اولین پرسشم را ترجیح میدهم از علایق افراد بپرسم. چرا که علایق مان است که ما را فرد متفاوتی می کند. و بعد شغل اش و بعد اینکه اوقات فراغت شان را چطور پر می کنند.
تفریحات هر کس معمولا منحصر به فرد است و دوست دارم بدانم.
باید از 3 پیشنهاد یکی را انتخاب کنیم:
یک پرسش
یک جمله
یک داستان
هر کس یک بار می تواند رای بدهد.
من و خیلی ها به داستان رای می دهیم. داستان شهری که همه ی اهالی آن دزد بودند نوشته ی ایتالو کالوینو خوانده می شود. یک دقیقه وقت داریم فکر کنیم این داستان درباره ی چه بوده و مهم ترینش را بگوییم.
گروه بندی می شویم و قرار است از میان مفاهیم یکی را انتخاب کنیم. و بعد تمام آنها را روی تخته نوشته و رای می گیریم. گفتگو آغاز می شود. قرار است بر سر مفهوم فرهنگ بحث کنیم اما چطور بدون گوش دادن می توان بحث کرد؟ یحیی چندبار گوش دادن را چک می کند و بعد توضیح می دهد که می شود گوش نداد و فهمید؟ می شود نفهمید و آدم بود؟ و اینطور می شود تربیت کرد؟
می گوید سرآغاز فلسفه برای کودکان این است که مهارت گوش دادن را یاد بگیریم. ما گوش می دهیم برای اینکه بفهمیم، استدلال کنیم، مخالفت کنیم. ما مردمانی هستیم که به خاطر اینکه گوش نمی دهیم، به هم چنگ می اندازیم و تو فقط منتظری تا پاسخی بدهی، بدون اینکه گوش داده باشی!و از این منظر بسیار خسارت دیده ایم.
وقتی شما نمی توانی گوش دهی، بد انتخاب می کنی!زن انتخاب می کنی یا مرد، خونه یا ماشین، بد انتخاب می کنی. نباید به این گرفتاری خندید. ما ایرانی ها خصلتی داریم و این باعث شده در تاریخ بمانیم؛ ما به دردهایمان می خندیم. جدی نمی گیریم. گوش دادن سرآغاز زندگی انسانی است.
دوباره به بحث برمی گردیم و با اکبر ادامه می دهیم. باز کردن پرانتزهایی در بحث و دوباره بستن آنها در نظرم تمرکز و توانایی بالایی می طلبید.
تعریف او از فرهنگ پذیرفته نمی شود. یحیی می گوید این کلاس در این زمان و با عقلی که الان داریم، این را نمی پذیرد. دیگران یاد می گیرند حرف هاشان را به گونه ای بزنند که قابل رد کردن نباشد.
تعریف دیگری را بررسی می کنیم. همزمان یحیی گوش دادن را چک می کند. سه نفر گوش نداده اند. همه می خندند. یحیی می گوید: عجیب است که وقتی کسی گوش نمی دهد به او می خندیم. در فبک متفاوت است. من نه خندیدم و نه سرزنش کردم. اینکه ما گاهی نتوانیم گوش دهیم اشکالی ندارد. اینجا شما تشویق می شوی گوش دهی. اگر شما خندیدی و اگر شاگردی گوش نداده باشد، نمی تواند اعلام کند، چون از مسخره شدن می ترسد.
ما داریم کلاس را تشویق می کنیم کمک کار هم باشند. در فبک فقط معلم مسئول یادگیری شما نیست. فرق کلاس فبک با سنتی این است. پس از آن دو تعریف دیگر از قاسم و رضا را هم بررسی می کنیم و هر کس در دو جمله می نویسد:
از این کلاس چه آموختم؟
در این کلاس چه احساسی دارم؟!