علی قنواتی یادداشتی تحت عنوان «هیس! مردها فریاد نمیزنند» نوشته که به مسئلۀ خشونت خانگی و مردان ستمدیده توسط زنان پرداخته. آمار طرح بالا هم گویا از گاردین گرفته که البته محدود به خود انگلستان است. به هر صورت و آماری، در اطراف خودتان هم جستوجو کنید، نمونههای مشابه خواهید یافت. امیدوارم سریع موضع نگیرید. پیشفرضهایتان را کنار بگذارید، کسی منکر خشونتهای فراوان علیه زنان و پدرسالاری و مردسالاری و غیره نیست امّا برای خود من این مسئله عجیب بود و نمونهای از پساحقیقت. مدعای آن ندارم که چرا رشتۀ مطالعات زنان هست و مطالعات مردان نیست، فمینیسم هست و منیسم نیست، مشخصاً از تبعیض سیستماتیک خبر دارم امّا برای تعادل چه راهی وجود داره؟ چرا خشونت علیه مردان صدای بلندی ندارد؟ خود مردها بهایی نمیدهند یا اصلاً اینها را مصداق خشونت نمیدانید؟
یه نکته ای وجود داره: قانون مخصوصا در ایران به نفع مردها هست، و این وسط اگه مردهایی که مورد خشونت قرار میگیرن به قانون مراجعه کنن، به راحتی میتونن حقشون رو بگیرن. و اگه خشونت علیه مردها صدای بلندی نداره، شاید دلیلش اینه که خود مردها به هر دلیلی ترجیح میدن سکوت کنن.
مثلا در خاطراتی که در یادداشت «هیس! مردها فریاد نمیزنند» مطرح شده، اگه اون اقایی که خانمش بهش هی متلک میگه برای طلاق اقدام کنه، هیچ کی جلوشون رو نمیگیره و میتونن به راحتی طلاق بدن.
یا به همین سبک اون اقایی که از خانمش عکس داره، و … .
این مردها تقریبا خودشون انتخاب کردن که خشونت بهشون ادامه دار شه، نه برای ساختارهای قانونی موجود، بلکه احتمالا به دلیل های اجتماعی یا فردی.
پرسش
در مواقعی که به مردها خشونت میشه، ایشون به چه دلیلهایی ممکنه به قانون مراجعه نکنن؟
من محدود به ایران نگفتم، وگرنه اظهر من الشمسه که در ایران قانون به نفع مردهاست.
بهنظرتون خانمها نمیتونن به این شکل حقشون رو بگیرن؟ شاید سختیهایی باشه، حتی از دستگاه قضایی درخواست مصالحه بشه امّا قانوناً میتونن. نمونههای زیادی رو از وکلا شنیدم. امّا دربارۀ حق مرد، شاید بتونه از حق طلاق استفاده کنه ولی اینکه به واسطۀ اثبات خشونت بخواد طلاق بگیره برام تصورش سخته، با این جنس قاضیهایی که ما میشناسیم، نمیخندن بهش؟
مسئله اینه راهکارهای قانونی برای زوجین معمولاً آخرین مرحلهست، خشونت هم کم و زیاد داره و خیلیها تحمل میکنن امّا اگر صدایی برای این مسئله وجود داشته باشه، مثلاً در رسانهها، شاید گشایشی به دست بیاد. شاید پاراگراف آخر «هیس! مردها فریاد نمیزنند…» بتونه بهتر توضیح بده.
گاه فاجعه، زخمزبانهای ریزی است که آهسته و پیوسته روح فرد را شمعآجین میکند و در طول سالیان، بردهای مطیع و رام و آرام از او میسازد. گاه فاجعه، شکنجههای ناپیدا و پیوسته در رختخواب است که شور و جوانی فرد را میخشکاند و او را به وسواس جنسی مبتلا میکند؛ به موجودی بیقرار، آشفته، فاقد تمرکز، سرکوبشده و کنترلپذیر. اگر سرکوبگری و خشونت پنهان علیه زنان را بهسختی میتوان اثبات کرد، خشونت پنهان و خردکننده علیه مردان را بهدشواری میتوان دید. گول این هیکلهای درشت و سینههای ستبر را نخورید؛ با این ستارههای مغرور حلبی که به سینه میزنیم! مردان آسیبدیده چند بار بیشتر و بیشتر قربانی میشوند: یک بار در دل رابطه زخمگین و موهن و استثمارگرانه، یک بار در ذهن درونگرا و کمالگرایشان که نمیتوانند خود را در موقعیت قربانی تشخیص دهند، یک بار در پیشفرضهای اطرافیان که تصویر مرد را در جایگاه مظلوم نمیپذیرند، و یک بار هم در ذهنیت جامعه که مسئولیت شکست یک رابطه را بر دوش مرد میگذارد و او را به بیعرضگی متهم میکند.
سوال مهم و چالش برانگیزیه که هروقت موضوع خشونت علیه زنان بولد میشه به ذهن و فکر خیلی از مردا وارد میشه. شاید اگه به کامنتای زیر این یادداشت هم دقت کنین متوجه بشیم که با یه مقاله و یادداشت تاثیر برانگیز ذهن و مدل فکر ما چقدر خطی عمل میکنه. تقریباً اکثر نظرات همراستا با خشونت علیه مردان نوشته شده بود و نه با درنظر گرفتن اثر جمعی جامعه.
- دختری در کودکی از طرف اطرافیان مرد خود مورد خشونت قرار میگیره، و در بزرگسالی به صورت نرم اشخاص دیگری رو مورد خصومت و آزار قرار میده. چه بسا در زندگی این اطرافیان هم کمی تحقیق بشه با تقریبی نزدیک، سرمنشا این خشونت رو بشه پیدا کرد.
البته به نظرم خود نویسنده جواب این پرسش رو داده: با مطرح کردن موارد، کم کم به چرایی ماجرا نزدیک بشیم!
شاید قابل توجه ترین نکته این یادداشت واسه من این بود که برا اولین بار با خوندن تجاربی از جنس خشونت علیه مردا با مدلای مختلفی از این مورد برخورد کردم.
فکر کنم مهمترین دلیل پنهان موندن واقعیات جامعه از این لحاظ، نرم بودن جنس خشونت علیه مردا باشه. به نظرم یکی از سختترین کارها توضیح دادن موارد انتزاعی و میزان خشونتی هست که به شخص تحمیل میشه.
در مورد خانمها هم حدسم اینه چون در ابراز کردن موارد حسی بهتر عمل میکننو در کنارش هم چون همواره خشونت علیه شون با خشونت فیزیکی همراه بوده توجه بیشتری رو به خودش جلب کرده.
به نظرم این صحبت خودش از جنس خشونت علیه مرداس. چرا وقتی زنان سکوت میکنن، این جبر جامعهس که باعثش شده ولی واسه آقایون به دلیل انتخاب و ترجیح بوده؟
شاید یکی از دلایلی که من به عنوان مرد به دنبال بروز دادن خشونتهای مختلف علیهم نبودم این بوده که نخواستم در جامعه مردسالار ایران فرصتی برا سواستفاده از جو بوجود بیاد. تقریباً میتونم حدس بزنم که اگه این موضوع بیشتر به چشم بیاد اصل موضوع که نه به خشونته به حاشیه کشیده میشه و حتی ممکنه خشونت فیزیکی علیه زنها کمتر دیده بشه
برای اینکه مطمئن باشم نظرم کامل منتقل شده و اگه دارم بر علیهتون خشونتی میکنم حداقل به درستی انجامش بدم یه بار دیگه قسمتی از نظر قبلیم که بهش اشاره کردین، رو تکرار میکنم:
(به نظرم میرسه) مرد برای اینکه قوی دیده بشه یا ضعیف به نظر نیاد سکوت میکنه، ولی زن برای اینکه دستش به جایی نمیرسه سکوت میکنه (یا حتی سکوت هم نمیکنه ولی چیزی هم به دست نمیاره). این دو کمی جنسشون با هم فرق میکنه. در اولی کافیه به مرد آموزش بدی که سکوت نکردن معادل ضعیف بودن نیست. ولی در دومی لازمه ساختارهای قانونی و قانون اساسی یه کشور رو تغییر بدی.
البته هر دو کار سختی هست، ولی خب اگه جامعه اهل یادگیری باشن، اولی با چالش کمتری روبرو هست.
مثلا همون طور که میتونین مشاهده کنین زن ها در طی زمان اموزش دیدن که سکوت نکنن و با اینکه قانون به نفعشون نیست تونستن صداشون رو به گوش من و شما برسونین. حالا حساب کنین مردها اگه سکوت رو بشکنن چی میشه (با توجه به اینکه قانون هم همراهشون هست).
یه مثال برای شفاف شدن بحثم:
مردی زنش رو میزنه، زن اگه موقع ازدواج حق طلاق نگرفته باشه، تا وقتی آسیب لازم و کافی رو نبینه نمیتونه طلاق بگیره.
زنی به مردش با متلک و زخم زبون آزار میرسونه، مرد میتونه طلاق بگیره و حتی نیازی نیست دلیل اصلی برای این کار رو به کسی ارائه بده (با دلیل های جانبی میشه طلاق گرفت). و یا کمی بدتر، مرد حتی نیازی نیست طلاق بگیره و میتونه دست به ازدواج مجدد بزنه؛ بدون اینکه قانون جلوش رو بگیره.
صحبتم این نیست که به مردان هیچ آسیبی از سمت جامعه نمیرسه، صحبتم اینه که مردا کافیه «انتخاب کنن» تا آسیبی که بهشون میرسه سریع جلوش گرفته بشه. و دوباره پرسشم رو تکرار میکنم:
در مواقعی که به مردها خشونت میشه، ایشون به چه دلیلهایی ممکنه به قانون مراجعه نکنن؟
چرا میپرسم؟
-
قانون اصلا وظیفه ش همینه که جلوی بی عدالتی ها رو بگیره و با تنظیم رفتارهای مناسب، یه جامعه رو پایدار و سالم نگه داره. اگه بخوایم در مواردی که قانون براش وجود داره به قانون مراجعه نکنیم، اصلا چرا قانون بذاریم؟
-
بعید میدونم بدون دونستن دلیلهای سکوت و تحمل خشونت، بشه راه مناسبی برای شکستن چنین سکوتی پیدا کرد.
به نظرم خیلی از خشونتها هستند که ما اصلا آنها را خشونت نمیدانیم. همیشه وقتی میگوییم خشونت، ذهنمان به سمت خشونت فیزیکی میرود. اما مردهای خیلی خیلی زیادی را میشناسم که سالیان سال با خشونتهای کلامی همسرشان زندگی کردهاند و تا آخر عمر تحقیر شدهاند.
مردها به نوعی بهای تمام ظلمهایی که از طرف جامعه به زنان تحمیل شده است را میپردازند. برای مثال هزینههای گزافی که یک مرد باید برای رسیدن به دختر مورد علاقهاش بپردازد (در ایران و برخی کشورهای عربی) به قدری زیاد است که کمر هر آدمی را میشکند. به نظرم رابطه معناداری بین تعداد طلاهایی که از زنان یک جامعه آویزان است و ظلم به زنان در آن جامعه وجود دارد.
مردها بر خلاف چیزی که به نظر میرسد بسیار حساس و احساساتی هستند. حتی بعضی از مردها به قدری احساساتی هستند که به نوعی احمق به نظر میرسند. برای مثال پسری را میشناسم که به زندان رفته، تمام مهریهاش را پرداخته، بارها از خانواده زناش کتک خورده، بارها پایش به دادگاه خانواده باز شده اما به خاطر علاقهای که به دختر داشته تمام این ظلمها را تحمل کرده است به این امید که روزی همسرش به خانه برگردد. به نظرم @lolmol به درستی اشاره میکند که چنین شخصی با داشتن یک وکیل خوب میتوانست از این اتفاقات پیشگیری کند و بدون هیچ دلیلی طلاق بگیرد اما این نگاه منطقی است. اتفاقی که در واقعیت میافتد این است که آن پسر بیچاره بعد از گذشت سالها هنوز هم مبهوت اتفاقاتی است که برایش افتاده است و مطمئنا تا آخر عمر با آن خاطرات تلخ زندگی خواهد کرد.
و اما این داستان که دختری با پسری ازدواج میکند و به محض این که پایشان به خارج از ایران باز میشود طلاق میگیرد، به قدری در اطراف من تکرار شده است که اگر کسی برای من تعریف کند به راحتی قبول میکنم. نتیجه آن که خشونت علیه مردان واقعا وجود دارد. اتفاقا در جوامعی که خشونت علیه زنان بیشتر است، خشونت علیه مردان به اوج میرسد. این خشونت لزوما فیزیکی نیست بلکه کلامی و عاطفی است و گاهی به صورت فشارهای اقتصادی بروز میکند.
بعضی گفته ها برام عجیبه، ولی انگار واقعا رخ میدن.
مثلا اینکه دختری با پسری ازدواج کنه و به محض رسیدن به خارج جدا شه، تو ذهنم نمیگنجه. اگه بخوای بری خارج خوب میری دیگه، چه کاریه این همه سختی ها و هزینه های ازدواج رو به خودت بدی؟! تازه کسی که میره خارج معمولا از درد تنهایی رنج میبره و با یه همراه خارج بودن خیلی بهتر از تنها بودنه. و تازه احتمال اینکه یه نفر ویزاش جور بشه خیلی بیشتر از احتمال این هست که دو نفر ویزاشون جور شه!
البته ممکنه پسر و دختر در اثر تغییر محیط، رفتارشون تغییر کنه و یا موقعیت مکانی دو نفر طوری باشه که نتونن به زندگی مشترکشون ادامه بدن، ولی اینها رو نمیشه جز خشونت در نظر گرفت. و فکر میکنم منظور از خشونت وقتی هست که دختر نقشه میکشه که ازدواج کنه تا بره خارج و بعد جدا شه (این رو نمیفهمم!).
به نظرم میرسه اون چیزی که برای کاهش چنین خشونت هایی نیازه مهارت های کلامی هست. یه مقدار از این خشونت هم ممکنه از سبک تعامل غیرمستقیم در ایران و فرهنگهای شرقی ناشی بشه، که خب چنین چیزی برای انگلیس که امارش اورده شده کار نمیکنه.
بله باورش سخته. حتی موردی را دیدم که خود خانواده دختر انگشت به دهان مانده بودند که چرا دخترشان از دامادشان طلاق غیابی گرفته و حق را به دامادشان میدادند.
مسائل مالی و محدودیتهای اقتصادی. گاهی اوقات هم موقعیت مناسب شوهر که شانس خروج را بیشتر میکند.
اگر شخص جدیدی را پیدا کند این مشکل برطرف میشود.
نحن نحکم بالظاهر…
من حرفم رو با مثال میزنم شاید راحتتر منتقل بشه. فرض کنیم یه حکومت کمونیستی با استبداد شدید سالها در قدرت بوده ، اما درگیر انقلاب میشه و انقلابیون جدید تحت عنوان آزادیخواهی با تصرف قدرت شروع میکنند به اعدام گسترده هرکسی که کمونیستی بوده یا گرایشی به باور کمونیستی داشته! در چنین موقعیتی عمدتا خشونت خونین انقلابیون جدید محکوم نمیشه چرا که ستم انقلابیون قبلی توجیهی برای ستمگری فعلی است.
تقریبا وضعیت اینجوریه !! مرد سالها متهم خشونت فیزیکی ، اجتماعی و روحی علیه زن بوده در نتیجه در زمانه فعلی کسی صدای خشونت معکوس رو نمیشنوه و میل به نشنیدن وجود داره با این عنوان که مرد خیلی بیشتر و دیرپا تر در مقام اعمال خشونت بوده یا اینکه اصلا منکر وجود چنین خشونتی میشوند.
نهایتا به قول هگل بشر باید به این سنتز برسه که خشونت علیه هرکسی غلطه و باید باهاش مقابله بشه چه زن چه مرد.