من امروز کاملا طعم این شکست رو چشیدم چندتا مساله وجود داشت:
درگیری ذهنی خودم قبل از تدریس و مشکلات بیرونی
عدم همکاری دانشآموزان و هماهنگ بودنشون با معلم
مشکل جسمی
استرس دانش آموزان به دلیل حضور ناظرین در کلاس
یک نکته اینجاست که کار رو خوب شروع کردم اما چندتا نکته باعث شد که حین کار تدریس را رها کنم و نااامید بشم:
خیلی آدم کمال گرایی هستم و دوست دارم هر کاری دقیق و طبق اصول اش انجام بشه اگر ایرادی پیش بیاد، کار رو ناقص می بینم و قیدشو زود می زنم. دوست دارم از ابتدا و دوباره شروع کنم که خب خیلی وقت ها شرایط اش نیست و باید همون شرایط و جمع و جور کنم.
بعد اینکه وقتی ذهنم درگیره و تمرکز ندارم،حافظه ام کار نمیکنه و چشمامم نمیبینه. مثلا وقتی دبیرستان بودم و از معلم ناراحت، سوالاتشو نمی تونستم جواب بدم و اصلا درس شو نمی گرفتم. تو این شرایط اگر منو می برد پای تخته بدترین اتفاق ممکن می افتاد و من حتی بدیهیات رو هم جواب نمیدادم. اما اگر حالم خوب بود و تمرکز داشتم، نخونده کتاب و کنفرانس میدادم.
اما دانشآموزانم هم بدترین عملکردشون را داشتند که ناظرین اظهار کردند به خاطر فضای کلاس و حضور اونها بوده.
خلاصه که امروز بدترین تدریس ممکن را داشتم.به نظرتون با وجود این مسائل چکار میشه کرد؟
این چیزی که میگی در تناقض با کمال گراییه هیچوقت شرایطش نیست که بتونی لحظه ای رو برگردی به عقب و بهبودش بدی. رازش اینه که همیشه توی هر لحظه بتونی بهترین حالتی که امکانش هست رو بسازی و ناامید نشی نسبت به شکست لحظه ای یا اولیه. اینکه کل مسیر رو تلاش کنی و ببازی خیلی قشنگ تر از اینه که کم بیاری و ببازی. تلاش کردنت بهت یاد میده که بهتر بشی. خوب ها برنده میشن. تا وقتی خوب نباشی احتمال باختت بیشتره. وقتی تلاشی نکنی همیشه بازنده ای اما وقتی ادامه بدی یه روزی انقدر خوب میشی که همیشه برنده خواهی بود.
به عنوان راه حل ۲ تا نفس عمیق و یکم آب خوبه البته ۲ ۳ تا چک به خود درونت هم بزنی حسابی سرحال میای. در لحظه حالت رو عوض کن و برگرد به موضوعت و ببین چطور میتونی مدیریتش کنی. حالا که شرایط وخیم شده دست به تجربه بزن. یه چیز جدید امتحان کن که بازخورد بگیری برای یه دور کامل برنده شدن. حالا که اول راهت خراب شد و حس میکنی بازنده ای به این فکر کن که از این باخت (که باخت نیست حس تو اینجوریه نسبت بهش) چطور تجربه بدست بیاری.
تجربه شکست در تدریس چون زیاد تدریس نکردم نداشتم واقعا اما تدریس رو بیشتر از درس دادن، ارتباط گرفتن با دانش آموز میدونم. این ارتباط میدونم سخته اما شدنیه و وقتی ارتباط شکل گرفت شاگرد میخواد که بیشتر یاد بگیره انگیزه پیدا میکنه امید پیدا میکنه آینده رو میبینه و طلب میکنه و توی کلاس تلاششو بیشتر میکنه چون فهمیده که میتونه سود کنه.
من دنبال تحلیل و توصیف دقیقتری از ماجرای شکست هستم، پس چنتا نکته و سوال:
به جز مورد چهارم، مسائلی که (به عنوان دلیل شکست) مطرح کردید، ممکنه در جلسات دیگهای هم وجود داشته باشن، هریک جداگانه یا دوتا یا سه تا از آنها، درسته؟
ممکنه حضور ناظران به طور ناخودآگاه توقع شما رو از خودتون و بچهها بالا برده و استرس بیشتری به خود شما هم وارد کرده باشه!؟
دیگه اینکه چطور تدریس رو نیمه کاره رها کردید؟ شرایط رو بیشتر توضیح بدید.
جالبه که خود ناظران استرس ناشی حضور خودشون رو باعث عملکرد بد بچهها میدونن و شما خودتون رو مقصر، اینو چطور میبینید؟
خوب اینطوری که توصیف کردی، تدریسهای من کلا شکست بوده! بخصوص اینکه من به شدت در انتقال مطالب بد عمل میکردم. ولی یک نکته بوده که خیلی به نتیجه بهتر کمک میکرد: بیرون از کلاس و برای کسانی که علاقه داشتن همیشه وقت میزاشتم تا هم به خودم فرصت بدم تا این ضعف رو جبران کنم و هم به هدف انتقال بهینه مطالب نزدیکتر بشم.
البته سطحها و محیطها خیلی فرق میکنه (بیشتر کلاسهایی که داشتم با دانشجوهای ارشد و دکترا بوده) ولی پیشنهادم اینه که به جای اینکه فکر کنی چرا این اتفاق افتاده و در آینده هم احتمالا خواهد افتاد، به این فکر کنی که «چه امکانی میتونم برای خودم و دانش آموز یا دانشجو فراهم کنم تا ضعفهای احتمالی در تدریس رو بتونم پوشش بدم؟» مثلا وقت محدودی بعد از کلاس رو به همین اختصاص بدی یا هر امکانی با توجه به شرایط محیطی.
منظورم این بود که کمال هر چیزی و می خوام و به کمتر از اون راضی نمیشم. حالا نمی دونم تونستم منظورم و برسونم یا نه.
چند تا مساله که وجود داشت، این تدریس مربوط به درس پژوهی ما بود و من خودم انتظارم از خودم خیلی بالاتر بود. یعنی اصلا به ذهنم خطور نکرده بود ممکنه این تدریس بد از آب در بیاد، لذا انتظارشو نداشتم.
تو این تدریس رفتار بچه ها برای خود من خیلی عجیب بود مثلا در ابتدای ارزشیابی تشخیصی قرار بود یک کلمه بنویسن دو تا از دانش آموزان نوشته بودند شهر . در حالیکه نشانه ه را یاد نگرفتند و تا امروز هم سابقه نداشته این ها کلمه ای بنویسند که هنوز تدریس نشده و دل معلمشان را شاد کنند ( در درس پژوهی مهمه که درس مورد نظر تدریس نشده باشه و این رفتار این گمان را ایجاد می کنه که قبلا این تدریس انجام شده)
یکی از دانش آموزان از کلاس رفت بیرون و من متوجه نشدم. در حالیکه این هم باز بی سابقه بوده و همیشه اجازه میگیرن
زمان معرفی نشانه خودم خوب توضیح ندادم و تبیین نکردم.
موقع ارزشیابی پایانی عملکرد بچه ها باز اصلا راضی کننده نبود، البته این مورد بیشتر به عدم توضیحات کافی من برمیگشت.
ارائه تکلیف رو فراموش کردم.
تجربه های زیادی در شکست در تدریس داشتم، بعضی هاش رو تونستم ختم به خیر کنم و بعضی رو متاسفانه نه! از یکی از خوبهاش شروع میکنم:
یه تدریس ناموفق: حد و اندازه شاگردات رو درست بشناس!
اولی مربوط میشه به یه کلاس ۶ نفره، موضوع درس رو به شدت دوست داشتم و تسلط بالایی روش داشتم. چون خودم در اون حوزه اعتماد به نفس و توانایی بالایی داشتم، از شاگردام انتظار بالایی داشتم و باهاشون بیشتر از حد و توان اونها کار میکردم.
تقریبا جلسه های ششم یا هفتم بود که بریدم؛ متوجه شدم کلاس پابه پای من نمیاد و نمیتونم بیشتر از این بکشونمشون. این احساس بهم دست داده بود که دارم برای در و دیوار تلاش میکنم و عملا این بچه ها صرفا از سر اجبار زمانه س که سر کلاس هستن و تمایلی به یادگیری ندارن.
بعد از اون جلسه از کلاس، تو کلاس موندم و چشام رو بستم که کمی آروم شم و بتونم فکر کنم. بعد از تقریبا ۱۵-۲۰ دقیقه که چشام رو باز کردم متوجه شدم که دو تا از بچه ها نرفتن و واستادن یه گوشه منتظر!
متوجه شدم که نگرانم هستن و تقریبا حس و حالم رو درک کردن. این کمی حالم رو بهتر کرد، کمی گپ زدیم و تازه دوزاریم افتاد که اشتباهم کجاست و چقدر سر کلاسام بهشون حس ناتوانی میدم (به دلیل اینکه در سطح خودشون کار نمیکردم).
بعد از اون جلسه انتظاراتم رو مدیریت کردم و سطح آموزه ها رو با سطح کلاس منطبق. کلاس خیلی پرشورتر و توانمندتر از قبل به یادگیریش ادامه داد.
مدل درس پژوهی ما که من سه ساله مشتاقانه توش شرکت میکنم، جوریه که از کلاس عادی خودم بیشتر دوستش دارم، جز اینکه ممکنه بچهها به خاطر دوربین کمی خود طبیعیشون نباشن، خوبیای زیادی داره: تو این مدل همکارا کار همو میبینن، چیزی که به ندرت در حالت عادی پیش میاد، تازه مدیریت کلاس هم با حضور همکارا آسونتر میشه.
بعد فرصت اجرای مجدد وجود داره و معمولاً تو اجرای دوم میشه جبران کرد.
در واقع ما ناظر نداریم سه تا همکاریم که تیم میشیم و معمولاً پیشنهاد موضوع و نوشتن طرح درس و تدریس با منه و دو همکار دیگه نظر میدن و نقد و اصلاح میکنن.
اتفاقاً برای منم امسال پیش اومد با اینکه مبحث رو رد کرده بودم که بعداً بگم، وقتی نزدیک به آخرای فیلم اول به بچهها گفتم تمرین رو تو کتاب ببینید و حل کنید، گفتن: خانوم اینو که حل کردیم! منم شوکه شدم ولی با این جمله که عیب نداره دوباره بررسی کنیم، کار رو تموم کردم. اما به خاطر همین دوباره کار رو انجام دادیم و اول اجرای بعدی به بچهها (گروهی متفاوت) گفتم که این درس رو رد کرده بودیم و کتاباشونم چک کردم که نوشته نباشه، نه اینکه حالت طبیعی نداشته باشه ولی آمادگی لازم رو ایجاد کردم و این جزئی از تدریسه، هرچند اتفاقای پیش اومده هم جزئی از طبیعت تدریسه.
ما غیر از همکارای خودمون چهار تا ناظر داشتیم: راهبر آموزشی، کارشناس ابتدایی، سرگروه آموزشی پایه اول و رابط درس پژوهی اداره
برای نقد کار حضورشون خیلی خوبه و کمک میکنه. دقیق تر نقد می کنن.
انتخاب موضوع ما معمولا گروهی انجام میشه و همینطور نوشتن طرح درس. البته اولویت با معلم همون با پایه اس. بعد با هم طرح درس و بررسی می کنیم و نقد و بررسی.
منم در درس پژوهی سال قبل دو تدریس رو انجام دادم و امسال هم از مدرسین بودم که موفق نبودم البته پیشنهاد می کنم مشاهده گری رو هم امتحان کن. دیدن تدریس همکاران هم لذتی دارد
قربونشون برم کلاس اولی ها مخصوصا پسرای من نمیشه روشون حساب کرد. همون دانش آموزان خوبم هم سکوت پیشه کردند.
خیلی خوبه، اگه برای ما هم اینجوری بود کارها کمتر به سمت تکرار و کلیشه و ماستمالی میرفت و انگیزهها از کسب امتیاز صرف فراتر.
موافقم ولی به دلایل زیادی بین همکارام انگیزه بالایی نیست، رو این حساب منم اینجوری ازین فرصت استفاده میکنم که بعضی درسا رو که باید بدم، برای همون سال پربارتر کنم، یا تجربه بهتری بشه برای سال بعدم.
تجربهی من
چند روزی بود درگیر برخی مشکلات خانوادگی بودم. اما با خودم فکر کردم اگر تو کاری تخصص داشته باشی نباید این مسائل تو کارت تاثیر بزاره. باید بتونی تفکیک شون کنی باید تمرکز کنی نباید بهش فکر کنی
تمام سعی امو کردم چندتا چک به خودم زدم ،به خود درونم اما …
خوب بودم ،همه اومده بودن ،بچه ها به صف پشت در کلاس منتظر بودن
کار رو شروع کردم ،به هر نفر یک کارت دادم و خواستم کلمه رو بخونن و سر جاشون بشینن . اولین نفر امیر ایستاده بود. شلوغ و ضعیف
نگاه کرد. نتونست بخونه. به من نگاه کرد و خنده ای کرد و رفت
به همه کارت دادم . دو نفر اضافه تو صف ایستاده بودند. گفتم شما بفرمایید بچه ها . نمی تونید بیایید. و در کلاس رو بستم. چه حس بدی داشت
امیر شروع کرد که خانم این اشتباه نوشته و این اشتباه نشسته و وو …شروع کرد به راه رفتن و خندیدن .مثل احمق ها شده بود
گفتم بشین من چک می کنم و او انگار نه انگار
احساس کردم فقط امیر به تنهایی تمام تمرکز و وقت منو می گیره
کار از دستم در رفت
گفتم بچه ها کارت هاتون رو بزارید روی میز ببینم درست نشستین یا نه
اما کارهای امیر جلو چشمم بود
باید ازشون می خواستم که پشت کارت کلمه بنویسن اما رفتم سراغ داستان
دیدم اصلا تمرکز ندارم
گفتم معذرت می خوام میشه فیلم و نگه دارین و از همه عذرخواهی کردم و گفتم امیر تمرکزمو به هم ریخت میشه ببریدش بیرون
کارشناس ابتدایی گفت منم می خواستم بگم فیلم و نگه دارین
این جا هم خارج کردن امیر از کلاس واقعا ناراحت کننده بود
بعد یک دانش آموز دیگ جایگزین شد
دوباره بچه ها به صف ایستادند
خوب پیش رفت اما بسیار ضعیف بودند . کلمات را نمی توانستند بخوانند از طرفی دانش آموزی بود که نوشته بود شهر ،با اینکه ه را درس نداده بودم
تا به حال نشده بود آنها کلمهای بنویسند که من آموزش نداده باشم ، اما امروز مثل اینکه قرا بود عجیبترین ها اتفاق بیفتد
کارت ها را گرفتم. و به سراغ تدریس رفتم
شروع کردم به ارائه داستان و کتاب را برداشتم و گفتم یکی بود، یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود
در را باز کردم تا گروه نمایش که قرار بود پشت در منتظر این جمله من باشند وارد شوند، اما واقعا هیچ کس نبود ،گروه نمایش نبودند!!
دیگر واقعا کلافه شده بوددم
از کلاس خارج شدم و به گروه نمایش که در اتاق دیگری بودند اشاره کردم که بیایند
اوووف، این همه بی نظمی و عدم هماهنگی نوبر بود
مجبور بودم ادامه دهم ،نمایش و داستان هر طور بود تمام شد
حالا وقت ارائه درس بود خیلی سریع رد شدم ،دوست داشتم سریع تر تمام شود
حین تدریس بعد از فعالیت بچه ها از آنها به خاطر اینکه کارشان را درست انجام دادند تشکر کردم
آقای فیلمبردار ناگهان گفت: خانم مرادی بچهها کلمات را اشتباه چسبانده اند
زوم کردم دیدم
بدتر از این نمی شد. اصلاح کردم.
گفتم کتاب ها را روی میز بگذارید ،شنیدم که یک نفر گفت من کتاب ندارم
اما دیگر هیچ…
برگشتم تا کتاب ها را چک کنم ،نبود! از کلاس خارج شده بود و من متوجه نشده بودم ، همیشه اجازه می گرفت، اما این بار آرام و بی صدا از کلاس خارج شده بود و من هم نفهمیده بودم! این دیگر خیلی وحشتناک است!در نظر من نهایت بی توجهی است
برگشت .نگاهی کردم و هیچ نگفتم
نوبت ارزشیابی پایانی بود ،پای تخته آمدند .به سختی کلمات را خواندند و چسباندند. نمی توانستند .نمی توانستند و این یعنی این تدریس شکست خورده بود.
گفتم می تونید کتاب ها رو ببندید و بروید بیرون
همکارم اشاره کرد تکلیف
گفتم یک لحظه صبر کنید و توضیح کوتاهی دادم و برگه ها را دادم و تمام
صندلی را کناری کشیدم و گفتم تا به حال تدریسی به این افتضاحی نداشتم بغض گلویم را گرفته بود ،اما سعی کردم خوددار باشم!
عجیب بد بود!
منظورم اینه که از این یک تجربه جالب بساز. ازشون بپرس، بچهها روراستن معمولا. بعد میتونی با کمی توضیح یا حتی انگیزش (مثلا اگر کسی درس خوب بخونه، جلوی دوربین ازش تقدیر میکنم)، این مسئله رو به یک وسیله انگیزشی-آموزشی تبدیل کنی.
من متاسفانه شخص بی حوصله ای هستم و زمانی این بی حوصلگی به اوج میرسه که شخصی که بهش تدریس می کنم در جهل مرکب باشه و حتی یه مقدار آی کیو و ادعاش با هم تناسب نداشته باشه.
و خب من اون شخص رو تحقیر نمی کنم. بلکه تخریبش می کنم.
و دست بزن هم دارم سر کلاس های دانش آموزا.
یه بارم رفتم واسه المپیادی ها درس بدم که سوالی که طراحی کرده بودم اشتباه بود و حواسم نبود.
بعدش تدریس رو گذاشتم کنار. الان شاگرد دارم ولی تدریس نمی کنم. فقط راهنمایی می کنم. همین.
کلا معلم خوبی نیستم.
مخاطبان شما دانش آموزان دوره ی ابتدایی هستن و این کارهایی که ازشون سر زده برای این سن طبیعیه. شاید بهتر بود برای هماهنگی دانش آموزا از قبل یه جلسه تمرینی داشتید یا از یه همکار یا اولیای دانش آموزان میخواستید تا گروه نمایش رو زمانی که باید، به سمت کلاس هدایت کنن. البته شما هم به علت حضور ناظرین و میل به عالی از آب در آمدن تدریس و با توجه به مشکلات و شرایطی که داشتید از استرس برخوردار بودید، من هم اگر جای شما بودم شاید دستپاچه میشدم ولی بهتر است به این فکر کنید که نباید زیاد هم سخت گرفت. اگر به خودتان سخت نمی گرفتید و از قبل میدانستید که ممکن است هر اتفاقی بیفتد چون این یه فیلم از قبل ساخته و پرداخته شده که نیست لایو و زنده است، هر کدام از این اتفاقها رو به گونه ای طبیعی جلوه میدادید و ازش رد میشدید و آنقدرها هم به چشم نمیامد و تمرکزتون رو هم از دست نمیدادید. از طرفی میتوانستید یه لیست از کارهایی که باید انجام بدید رو تو یه کاغذ کوچیک بنویسید و داخل کتاب درسی بگذارید و هر از گاهی یه نگاه به آن بندازید و با انجام هر مرحله در ذهن خود آن را تیک بزنید و برید سراغ مرحله بعد که موردی از قلم نیفتد. به هر حال آن روز هم جز یکی از روزهایی میشه که سپری شد. دیگه بهش فکر نکنید. برای دفعه بعد هماهنگی ها رو از قبل صورت بدید و فکر نکنید همه چی باید گل و بلبل باشه، چون در واقعیت هیچگاه اینطور نیست. به خودتون اطمینان داشته باشید که هر اتفاقی بیفته شما به یه نحوی عادی جلوه اش میدهید و کنترلش میکنید.
پیروز و موفق باشید
چه داستان تجربه تون رو قشنگ تعریف کردین، بهتون حسودیم شد، از اینکه لحظه به لحظه ش رو ثبت کردین. و مطمئنم خود این کمک میکنه مسیر یادگیری از این شکست رو سریعتر طی کنین.
اونجا چی کم بود؟ چی میتونست بهتر باشه؟
چی اگه میبود ممکن بود بچه ها از همون اول حال شما رو بهتر درک کنن و شرایط رو بیشتر متوجه بشن؟
اگه امیر رو جابجا میکردم تا اولین نفر بتونه موفق کارش رو انجام بده چی میشد؟
چی اگه میبود امیر موفق تر میتونست پیش بره و در ادامه کمتر اذیتم کنه؟
اون احساس بد بعد از خارج کردن دو نفر از صف ناشی از چی بود؟ چطور میتونستم حس رو تعدیل کنم؟
چی اگه میبود گروه نمایش پشت در منتظر میموندن؟
…؟
دلم میخواست اونجا میبودم و بغلتون میکردم، و میگفتم که من هم چنین روزایی تو تدریسم داشتم. و چقدر لذت میبرم از صبر و خودداری که به خرج میدین ، هر چند فکر میکنم یک معلم هم گاهی حق داره به احساس عصبانیتش اجازه بروز بده.
تجربه ی بعد از شکست در تدریس فیزیک به دانشجوهای بیولوژی
این یکی تجربهی شکستم رو دقیق یادم نیست متاسفانه، بچه های رشتهی بیولوژی بودن و من قرار بود بهشون بعضی مفاهیم فیزیک رو یاد بدم. چالش کار نبود یه زبون مشترک بینمون بود. تنها چیزی که از تجربه به خاطرم مونده بغضی بود که بعد از کلاس داشتم؛ این هم با خوندن داستان خوب شما یادم اومد.
کاری که بعد از اون جلسه از کلاسم کردم این بود که رفتم پیش باغبون دانشگاه و ازش خواستم بهم کاری بده انجام بدم. بهم یه قیچی داد و گفت برو اون گل های اون سمت رو هرس کن. خودش هم اومد و چند نمونه بهم نشون داد تا یاد بگیرم.
بعد یه ساعت گل هرس کردن خیلی بهتر بودم، و مصمم برای کلاس های بعدی و بعضی روشها که برای انتقال موضوع به بچه ها هنوز امتحان نکرده بودم.