خانواده نمیپذیرد که شما منزلی مستقل داشته باشید
نگران رفتوآمدها و گروه دوستان شماست
فرصت سفر کردن مستقل را به شما نمیدهد
نگران است دیگران به چشم دیگری به شما نگاه کنند
جامعه و اطرافیان هم به آنها فشار می آورند که کنترل بیشتری را اعمال کنند
در زمینه استقلال فردی، چه از لحاظ فکری و چه از لحاظ تجربی؛ تجربه های زیادی دارم که به مرور منتقل میکنم. نکته ی اول استقلال این هست که با این سوالهای ساده به شکل صادقانه ای مواجه بشین:
لطفا قبل از اینکه بگیم آره من میخوام مستقل باشم، کمی فکر کنیم. هزینه های احتمالی رو لیست کنیم و مثلا با خودمان حساب کنیم اگه همین حالا، هیچ کدوم از کارها و امور زندگیم رو قرار نبود به کسی بسپرم، چه چیزهایی به دوش خودم میفتاد؟
شاید چیزی که میخواهیم استقلال ذهنی و تجربی نیست، بلکه کمی دخالت کمترِ دیگران و یا کمی همراهی بیشتر ایشان در مسیر زندگی هست.
مثال میگم، شما ممکنه بگین من میخوام مستقل باشم و به اولین چیزی که فکر میکنین مکان زندگی هست. در حالی که حتی حاضر نیستین به تصمیمتون پافشاری کنین و این تصمیم رو خودتون در ته دلتون قبول ندارین. به عبارتی کمی سختگیرانهتر، جرات انجامش رو ندارین و نیاز دارین کسی شما رو به انجامش هول بده و تشویق کنه[1].
استقلال در مرحله اول، در تصمیمگیری و ذهن افراد هست. آیا توانایی فکر کردن مستقل، انتخاب کردن برای خودتان، و پای انتخابهایتان واستادن را دارید؟
که خیلی هم طبیعی هست. به هر حال هیچ کدوممون از اول موجودات مستقلی نبودیم و برای شروع حضور یک یا چند همراه مایه ی دلگرمی هست. ↩︎
شاید به نوعی من درگیر این سوال بودم و مسالهی اصلی من این بوده که چنین پرسشی مطرح کردم. چه مشکلاتی در این مسیر وجود داره؟ چه هزینه و فایدههایی رو میشه لیست کرد؟ و آیا من میتونم مسئولیت اینها رو بپذیرم یا نه؟
آنچه که در مستقل نشدن از دست میدم اینهاست:
زمان زیادی رو مجبورم با مهمانهای ناخوانده بگذرونم
فرصت زیادی برای مطالعه از دست میدم.
برنامههای تفریحیام و سفرها رو محدود کنم.
پوششی دلخواهم رو ندارم
به لحاظ فیزیکی محیط مورد نیاز در اختیارم نیست.
همراهی دوستانم و تعاملاتی رو از دست میدم.
آنچه که من رو مردد میکنه:
مقاومت پدرم و واکنشش وقتی که مطرح کردم: تا وقتی من زندهام همینجا زندگی میکنی
تنهایی برا خودم واقعا کمی سخته که به همخونه فکر کردم، بهتر از خونواده اس. تو مدیریت هزینهها و تهیه خورد و خوراک هم به صرفهاس.
از آنجایی که من سبک زندگی خوابگاهی رو دوس دارم، خیلی برام سخت نیست. اما این نکته خیلی مهمه که واقعا جرات انتخاب و پذیرشش رو دارم یا نه! اون چیزی که من رو مردد می کنه و این جرات رو ازم میگیره همین فشار جامعه و نگاهشون به یک زن مستقله که قراره تنها زندگی کنه و پدرم که بسیار برام عزیزه و میدونم که کنار اومدن با این تصمیم من براش دشواره.
و نکتهی دیگ اینه که من باید شهر محل زندگیمو تغییر بدم و صرفا تغییر مکان در یک شهر کوچک خیلی برام اهمیت نداره.
چطور میشه تحمل این قضیه رو برای خانواده تسهیل کرد؟
البته بعضی چیزها هم اجتناب ناپذیره.
پ.ن:فکر می کنم پاسخم صرفا از نوع بلند فکر کردن بود.
خیلی خوشحالم که این موضوع براتون مهم بوده و مطرحش کردین. مطمئنم خیلی سریع به راهکارهای خوبی هم برای این خواسته ارزشمند میرسین این رو خیلی میپسندم که دخترها و پسرها تو سن ۱۸ سالگی از خونواده جدا شن و دیگه برای اقامت به خونه پدری برنگردن و یا از لحاظ مالی-ذهنی مستقل باشن. اصلا به نظرم سلامت جامعه (چه سلامت من و چه سلامت مادر-پدر من) در گرو چنین تصمیمات دشواری هست که به بلوغ آدم کمک میکنه.
بعضی نکات تکمیلی در ادامه بحثتون که به نظرم رسید رو مطرح میکنم:
یه نکته ظریف اینجا وجود داره: الان تمرکز ذهنتون روی خواست و تایید خانواده س، در حالی که استقلال یعنی رسیدن به این باور که من، کسی هستم که میتونم و خوبه برای زندگیِ من تصمیم بگیرم. البته من، برای انجام بهتر تصمیم گیری، حتما به تجربیات و دیدگاه افراد مجرب گوش میدم، ولی در نهایت این خودم هستم که تصمیم رو میگیرم، مسئولیت انتخابم با خودم هست و وقتی تصمیم گرفتم، دیگه نگران تایید یا رد دیگران نیستم.
هر موقع به این باور رسیدیم، خانواده و عزیزانمون حتما باهامون همراهی میکنن و دیگه تحمل تصمیمات ما برای ایشون سخت نیست. چون ایشون دیگه خودشون رو مسئول تصمیمگیریهای ما نمیدونن و متوجه شدن که ما زندگیمون رو بر اساس تصمیمات خودمون پیش میبریم.
این قابل بحثه. زندگی مستقل غیردانشجویی، شباهت کمی به زندگی خوابگاهی داره! تو خوابگاه، شما در جمعی از افراد با وضعیت خیلی مشابه خودتون هستین؛ کمتر مورد قضاوت قرار میگیرین و بعضی نیازهاتون خود به خود از طریق جمع افراد پاسخ داده میشه. از دید جامعه، تو دوران زندگی خوابگاهی، شما چیزهای مهمی مثل خانواده رو فدا کردین تا به هدفی که از نظر جامعه والا و ارزشمند هست، یعنی تحصیل بپردازین. در حالی که تو دوران زندگی مستقل غیردانشجویی، میانگین فکری جامعه اطرافتون حول این پرسشه: این فرد چه مشکلی داره که دور از خانواده ش زندگی میکنه؟!
خوبه که تصویر درستی از زندگی مستقل غیردانشجویی داشته باشیم و مطالعه و فکر به بعضی پرسشهای قبلی رو پیشنهاد میدم:
این موضوع نگرانی نداره. خانواده، مخصوصا پدرها و مادرها و پدربزرگها و مادربزرگها؛ همیشه صلاح بچه و نوهشون رو میخوان و در ضمن شادی ایشون رو. اگه پدرتون چنین چیزی گفتن، معناش اینه که ایشون فکر میکنن صلاح و شادی شما در این انتخابه. و کافیه شما به ایشون نشون بدین که در موقعیت مورد انتخاب خودتون در بلندمدت شادتر هستین.
شاید کمی رقیقتر. چون در این صورت هیچگاه محقق نمیشه.
بیشتر نگاهم این بود که پذیرش این مساله براشون راحتتر بشه. مثلا فکر کردم احتمالا میشه با ادامه تحصیل در شهر دورتری شروع کرد و در این مدت هم مستقل شدن رو تمرین کرد. احتمالا بعد از اون پذیرشش براشون راحتتر باشه. نمیدونم دارم لقمه رو دور سرم میچرخونم یا نه؟ چون به نظرم واقعا یک مهارته و من نیازش دارم و باید یاد بگیرم
شاید کمک کنه: به عنوان یک پسر، در حالت مجردی داشتن خونه مستقل در شهر خودم تقریباً با مخالفت روبرو میشه. چون
از دید فامیل ممکنه به عنوان یک خانواده دچار مشکل دیده بشه. شاید به این خاطر که زندگی فرد مجرد در خانواده در ایران عادی هست و عکس اون غیرعادی.
از دید خانواده ممکنه داشتن خانه مجرد به معنای اصطلاحاً داشتن مکان تلقی بشه و این هم باعث مخالفت بشه.
من خودم زندگی مستقل رو به خاطر فضای آزادتر خانه مستقل، مثلاً برای کارهای سادهای مثل آواز خواندن، داشتن حیوان خانگی و احتمالاً داشتن انرژی بیشتر و آزادیهای دیگه دوست دارم.
از طرف دیگه بودن در خانواده به من آرامش میده. فکر نمیکنم فعلاً از پس مخارج داشتن خانه بر بیام. به همین دلیل هم بودن در خانه رو ترجیح میدم.
من فکر میکنم مهمترین فاکتور در مستقل شدن اینه که به خودمون و تواناییهامون واقعا باور داشته باشیم و وقتی خودمون به این باور برسیم مطمئن باشید که خانواده و دیگران هم این رو میپذیرن و به بهمون اعتماد میکنن چون رفتار و عملکرد ما رو در برابر مشکلات میبینن و میفهمن که ما میتونیم از پس خودمون بر بیایم و دیگه نگران مسائل اینچنینی نمیشن. فقط باید اعتمادشونو به خودمون جلب کنیم. این رو هم بگم که شاید توانایی مستقل شدنو هر کسی نداشته باشه، یه سری از افراد ذاتا شخصیت قوی و مستقلی دارن و یه سری هم بر عکس شخصیت متزلزلی دارن و مثل درخت بیدی هستن که با هر بادی میلرزن. مسلما دسته دوم اگه تو این فکر باشن که مستقل باشن اشتباه محضه. پس باید اول خودمونو بشناسم…
بله نکتهی بسیار مهمیه. من فکر میکنم تنها با عمل کردنه که به باور خودمون میرسیم. نمیشه ابتدا خودمونو و باور کنیم و بعد عمل. خودباوری ما در عمل شکل میگیره.
در مورد تاثیر تیپ شخصیتی باهاتون موافقم.
موافق این گزاره نیستم. توانایی مستقل شدن یه مهارته که هر کسی که بخواد میتونه با تمرین به دست بیاره، یه چیز ژنتیکی مثل رنگ چشم یا گروه خونی نیست. مهارت مستقل شدن ارتباط مستقیمی با مهارت تصمیم گیری داره و اگه بپذیریم هر انسانی لزوما نمیتونه مستقل باشه، یعنی فکر میکنیم هر انسانی لزوما نمیتونه برای خودش انتخاب کنه و تصمیم بگیره، یعنی هر انسانی لزوما از یکی از مهم ترین مشخصه های انسان بودن[1] برخوردار نیست.
نظر شما متین، بله درسته میشه به عنوان یک مهارت بهش نگاه کرد اما من فکر میکنم تا حدودی ذاتی هم هست مثلا خیلی از بچه های کوچیک رو میبینیم که که نمیتونن در مقابل هم سن و سالاشون از خودشون دفاع کنن و همیشه نیاز به کسی دارن که ازشون پشتیبانی کنه، یه سری هم هستن که اینجور نیستن و به خودشون اتکا میکنن. طبیعتا یه بچه ی کوچیک زمانی برای یاد گرفتن این واکنش به عنوان یه مهارت نذاشته.
در تاریخ یکشنبه ۱ مارس ۲۰۲۰، ۱۵:۲۸ لاله ملا از پادپُرس [email protected] نوشت:
به عقیده من مشکل اصلی نگاه جنیستی. این مشکل جهانی است و برخلاف برخی ادعاها ، در حال تشدید شدن است.
نگرشی که به زن به عنوان موجودی فعال ، دارای تواناییهای خاص و ابتکار عمل نگاه نمیکنه و هر اقدام زنان رو جنسیتی توضیح میده. حتما یه برنامهای داره ، یه هدف خاصی داره و … متعاقب (مخصوصا در کشور ما) پدر و مادر هم محدودیتهایی ایجاد میکنند چرا که از «مردم چی میگن» میترسن زیرا مردم صحیح و منطقی تفسیر نمیکنند. اکثرا روی همان نگاه خاص اقدامات دختر رو توجیه میکنند.
این نگاه علاوه بر تفسیر فعالیت زنان. در برخورد با زنان هم وجود داره. باز هم به همین دلیل پدر و مادر (خصوصا در کشور ما) رفت و آمد دخترانشون رو بیشتر کنترل میکنند. شهر دوری نره (شهر غریبهها) ، فریب نخوره و الخ. اینها تفکراتی است که پدر و مادر همیشه دارند و به خاطرش همیشه سعی میکنند اوضاع رو کنترل کنند.
به همین علت متاسفانه برخی زنان برای موفقیت مجبورند با این نگاه و اون ایدهآلهایی که ترسیم میشه همخوانی پیدا کنند. پذیرش از سوی غریبهها ، طرد شدن از سوی خانواده!!
تا تحقق یک انقلاب فکری کامل و مطلوب این مشکلات همیشه در مسیر مستقل شدن وجود داره. اما جامعه تا جامعه این کلیشهها شدت و ضعف پیدا میکنند ولی اون اصل مطلب همه جا یکسانه و تقریبا جهانی است. البته به جز جوامع ماقبل انقلاب کشاورزی که به گواه برخی ادله ، جوامع زن سالار بودند و نگاه به زن دقیقا معکوس نگاه امروزی بوده. آخرین بقایای این تفکر در خدایان مونث یونان و مصر قابل مشاهده است. جایی که نگرش ماقبل کشاوری با نگرش جدید در تقابل قرارگرفت. خدایان مونثی با این نگاه و خدایانی دیگر با آن نگاه نگریسته و توصیف شدند.