هرچند فکر میکنم باید سوال رو یه مقدار دقیق تر بنویسیم. چون صرف نظر از هر حوزه شما برایی شروع یه استارت اپ میازمند یه سرمایه اولیه ایی هستید حداقل به اون میزان که بتونید اونو برایی دیگران محسوس کنید. این میتونه یه سرمایه باشه یا اعتبار. اما من میخوام در یه غالب یک استارت اپ یکی از مسخره ترین وسایل ممکنه رو به شما بفروشم. من میخوام تو مترویی تهران کتاب بفروشم. ایده کلی رو دارم میدونم که ادمها تو مترو خیلی نمی تونن داستانها یا رمانهایی خیلی گنده رو دنبال کنند پس کاری که میکنم اینکه سعی میکنم داستانهایی کوتاه بفروشم. از اونجا که مردم خیلی ممکنه حوصله هم نداشته باشند از طنز شروع میکنم. ( قبلا دیدم که فال فروشهایی داخل مترو از یه استراتژی جالب استفاده میکن(اونها یک ابتدا پاکتهایی فال رو در اختیار افراد قرار میدهند و بعدش میان جمعش میکنند. خیلی از ادمها به ناخوداگاه از روی کنجکاوی بسته رو باز میکنند و میخونند). من قسمتهایی کوتاه و جذاب کتابهایس مختلفی رو که دارم در اختیار مردمی که نشستن میگذارم و بعد از چند دقیقه اگر کسی اون کتاب رو خوسات به اون میفروشم. شاید با این ایده بتونم در طول روز بیست تا سی جلد از یک کتاب رو بفروشم یا حتی پنجاه تا( البته به مرور احتمالا ذائقه مردم در روزهایی مختلفم دستم میادش). حالا من رویی هر کتابی یتونم هزار تونم سود کنم و در روزم به صورت متوسط بیست تا کتاب بفروشم. این یعنی من در طول ماه بیست هزار تومن فروختم و ماهی شیشصد هزار تومن درامد خواهم داشت و حتی میتونم تا ماهی به یک میلیون و هشتصدهزاز تومنم برسونم. این بدین معنیه که در بهترین حالت استارت اپ تنها تونسته خرج روزمره من رو تامین کنه. حالا مثلا فرض کنید من ایده اصلیم از این استارت اپ یه سایت خیلی جالب نقد و بررسی کتاب و کلا کتابفروشی و حتی انتشاراته. با این روند روبه رشد تعداد کتاب فروخته من در بهترین حالت میتونم مقداری از کمینه چاه پتاسیل سرمایه ام منحرف بشوم ولی هرگز از اون خارج نخواهم شد. حال فرص کنید که حالا که شما تجربه کتاب فروشی رو دارید با یک سرمایه گذار صحبت میکنید. در اینصورت شما میتونید یک یا دو نفر دیگه استخدام کنید که به جایی شما به فروش کتاب بپردازند و شما در عوض به ساخت خلاصه کتابهاا و البته تبلیغات شبکه هایی اجتماعی می پردازید. در این شرایط شما امکان طراحی بهتر برایی اینده شرکت خواهید داشت و این باعث میشه که موسسه توانسته از اون پول بیشتری تولید کنه و البته به شما این اجازه رو میده که با فراغ بال طراحیی بزرگتر بکنید و به روند گسترش شرکتتون بپردازید.
پس اینکه چقدر درامد دارید الزاما به رشد سریع استارت اپتون ختم نمیشه.
من همه اول میخوام از تجربه خودم در استارتاپ داستان بگم. داستان با یک ایده خوب و یک تیم خوب شروع شد.
اما کم کم مسیرش تغییر کرد و خیلی ها از اون تیم اولیه (یکیش خود من) جدا شدیم. چرا؟ بنیان گزارها (3 نفر بودیم من و 2 نفر دیگه) که اون دو نفر دیگه تفکر کارخانه ای داشتند. استخدام مورچه های کارگر و اعمال مدیریت به اون ها! این یعنی چی؟
- یعنی پرداخت حقوق بالا به رده های مختلف در شرکت و افزایش نیاز به پول.
- عدم همبستگی و همفکری بین اعضای گروه و احساس نا امنی.
- و معمولا کارمندها در این حالت احساس می کنند مدیر کار انجام نمی ده (چون واقعا فکر میکنه کارش فقط مدیریت کردنه) و اون ها تبدیل شدند به موجوداتی که خرده فرمایش های اون ها رو انجام میده.
بعد از یک مدت تیمی که با تفکر کار گروهی آغاز کرده بود تبدیل به شرکتی بدون پول شده بود. در صورتی که با تخصص های خوبی که هر کدوم از ما داشتیم می شد بدون نیاز به جذب سرمایه تولید سرمایه کنیم.
- تخصص من گردشگری، تولید محتوا
- تخصص راه اندازی کافه و رستوران و برندهایی مثل نوتلا بار
- تخصص بازاریابی های شبکه ای
- تخصص بازی سازی
- برنامه نویس
این آدم ها از نظر من با فعالیت های جانبی مثل تولید بسته های بازاریابی برای کافه ها و برندهای غذا می تونست برای خودش پول تولید کنه!
اما به جاش چیکار کرد؟ به جذب سرمایه فکر کرد. از یک سری متخصص هاش یک سری کارمند ساخت که در ازای کار مشخصی حقوق مشخصی دریافت کنند. (حس همبستگی و کار گروهی که منشا یک استارتاپ هست رو با این کار از بین برد)
در کنار هم قرار گرفتن چند تخصص مختلف کنار هم معمولا می تونه منجر به تولید خدمات یا کالاهای زود بازدهی بشه که به پیشرفت کار اصلی که دلیل شکل گیری اون تیم بوده کمک کنه.
کارهایی مثل:
تولید محتوا برای کسب و کارهای بزرگ تر که به تازگی وارد بحث تولید محتوا شده اند.
برعکس تفکر عمومی شرکت های بزرگ که جدیدا وارد بحث های دیجیتال مارکتینگ شده اند، با یکی دو هفته پیگیری می تونند مشتری های خوبی در این مباحث باشند.
بسته به نوع کسب و کارتون شروع به تولید خدمات یا بسته های کوچک و زود بازده کنید.
مثلا در حوزه گردشگری برگزاری تور کمک زیادی به هدف اصلی می کنه. در حوزه آی تی تولید بازی های خیلی خیلی ساده و یا نوشتن برنامه های درون سازمانی برای سازمان های بزرگ تر و یا تولید سایت و ارائه خدمات دیجیتال مارکتینگ به کسب و کارهای بزرگ و خیلی پیشنهادات دیگه که باهاش میشه برای کسب و کار اصلی پول در آورد.
و نکته آخر این که …
فم تریپ به معنای سفر ارزان نیست! فم تریپ سفرهای آشنایی و یا سفرهای بازاریابی هستند. فم تریپ ها در همه جای دنیا 100 درصد رایگان برگزار می شند و از اینفلوئنسرها و بلاگرها و فعالین در صنعت گردشگری مثل مدیران آژانس های مسافرتی خارجی دعوت میشه تا از یک مقصد و کشور دیدن کنند و در شبکه های اجتماعی خودشون به اشتراک بگذارند تا افراد دیگه به اون مقصد جذب بشند. بازگشت سرمایه فم تریپ ها معمولا بلند مدت هستش. این کار معمولا با جذب سرمایه گذار و اسپانسر و جمعی انجام میشه و اگر توسط یک شرکت انجام بشه باید هزینه زیادی براش دیده باشند.
کاری که شما میخواید بکنید همینه اما این سرمایه رو دارید؟ تا زمانی که به نتیجه بشینه چطور کسب درآمد می کنید؟ فم تریپ نمی تونه یک مدل درآمدی باشه!
و پایان
حداقل دو جا دیدم افراد، @baratii.nazanin @msallehhejini، از پروژه های جانبی و پتانسیل تیم برای درآوردن دخل و خرج تیم میگن. یعنی تیم استارتاپی رو به تیم برونسپاری (outsourcing) تبدیل کنیم تا درامدی دربیاره که بعد هزینه های مورد نیاز استارتاپ رو بپردازه.
با این کار خیلی مخالفم، و به نظرم تیم استارتاپی اگه وقت بذاره برای زدن مخ سرمایه گذار خیلی کار بهتری کرده! چون حداقل با اون کار، مخ زدن و متقاعدسازی یاد میگیره.
یه تیم استارتاپی بزرگترین سرمایه ش زمان افرادشه. و اگه بخواد این سرمایه رو روی کارهای دیگه سرمایه گذاری کنه، دیگه چه کاریه؟! خب استارتاپ رو تعطیل کنه و وقتی سرمایه کافی داشت بیاد سروقت استارتاپش.
به نظرم حتما میشه راهکارهای دیگه ای برای رشد موثر استارتاپ پیدا کرد.
سپاس از اشتراک ایدهها. ولی ایده قسمت رشد:
عملا به این معنیه که رشد رو حذف کنید تا به سرمایه نیاز پیدا نکنه. هنوز سئوال چالش باقی میمونه که اگر بخواید رشد داشته باشید، چطور میتونید بدون سرمایه بیرونی به این هدف برسید؟
ممنون از توضیحات در مورد جذب سرمایه، بخصوص مورد بوت استرپ به نظر جالب میاد. سئوال هنوز باقی میمونه که اگر نخواید از این روشها استفاده کنید، چه راهکاری میشه در پیش گرفت؟ در واقع در بازی چالش جذب سرمایه به هیچ روشی مجاز نیست
این نکته جالبی بود البته تمام سرمایه برای بازاریابی نیست که بشه با روش زیرو-مارکتینگ حذفش کرد. چه جاهای دیگهای به جر مارکتینگ، در رشد نیاز به سرمایه پیدا میشه و به چه روشهایی میشه بر این نیاز غلبه کرد؟ این سئوال کمی عمیقتر میتونه کمک کنه به ایدهپردازی جامعتر.
به نظرم خیلی خوب پیش رفتی. بخصوص در عمیق شدن در جاهایی که نیاز به سرمایه پیدا میشه:
جدا از تجربه شخصی که به اشتراک گذاشتی، میشه روی این فکر کرد که چطور میشه بر نیاز به سرمایه در این حوزهها غلبه کرد؟ (البته حوزههای بیشتری در کل باید در نظر گرفته بشه، مثلا خود محصول هم میتونه نیازمند سرمایه باشه!)
در پارگرافهای بعدی توضیح دادم که هدف از فم تریپ چی هست.تمامی نکاتی که فرمودین گفته شده.
منظورم سفر ارزان میست بلکه ترکیب بندی کلمات رو از نظر واژه گفتم.
بازگشت سرمایه همیشه ودراکثر کارهای استارتاپی یک روزه نیست وبه زمان احتیاج هست.
قبل ازشروع فم تریپ قطعا من شغل ثابت خودم روخواهم داشت.ودرحین فم تریپ میتونم کارهایی رو که
هم درآمد دارند وهم به فم تریپ کمک میکنند روادامه بدم.
.چرافم تریپ نمیتونه مدل درآمدی باشه؟
اگر دعوت شونده ها کارخودشون رو به خوبی انجام بدهند،قطعا منطقه یاکشور مورد نظر میتونه شناخته بشه.در صورتی به سرمایه گذاری هنگفت احتیاج هست که:
1_میزان خدماتی که برای گردشگری لازم هست وارداتی باشه.
2_محصولات وفرآورده های مادی گردشگری در توان تولیدی در داخل نداشته باشند.
گردشگری به علت بازده زودهنگامی که در سرمایه دارد میتواند سرمایه گذار داخلی یا خارجی باشدودر کشورهای درحال توسعه که سرمایه گذار داخلی تمایلی برای سرمایه گذاری ندارد،میتوان از سرمایه گذارخارجی بهره گرفت.این سرمایه گذاری ماندگاری دارد ومثل دیگر سرمایه گذاری ها خروجی ندارد.
اینکه فم تریپ توانایی بازدهی سرمایه داشته باشه،تنها سودآوری موفق،به جذب گردشگران ختم میشه.
مبنای استفاده از سرمایه و نیروی کار وخدماتی که ارائه خواهد شد،همگی در بازدهی سرمایه اولیه تاثیرگذار خواهدبود.
من تجربه حضور تو دو تا فم تریپ بین المللی که به ایران اومدن رو داشتم. بازاریابی بین المللی خصوصا برای ورود گردشگری به ایران خیلی دیر بازده هست و به هیچ عنوان شما نمی تونید به چشم یک بازاریابی زودبازده بهش نگاه کنید! زیر این تاپیک جای این بحث نیست به نظرم یه موضوع جدید باز کنیم
از دیروز دارم عمیقا به حرف هات فکر میکنم و یاد یک تجربه شخصی افتادم. یک زمانی به شدت نیاز به پول داشتم و می خواستم سریعا به پول برسم. باید کاری می کردم و از توانمندی هام پول در میاوردم. شروع کردم تولید محتوا کردن روی صفحه شخصی اینستاگرامم یعنی میشه گفت یجورایی بازاریابی توانمندی های خودم رو کردم.
من از بازار گردشگری به خوبی اطلاع دارم و خیلی خوب می دونم آژانس ها دقیقا چه نکاتی رو از مسافر پنهون می کنن که مسافر پول بیشتری بپردازه تا خدمات مد نظرش رو بگیره. من شروع کردم به اطلاعات دادن به مخاطبینم در حوزه آگاهی هایی که از دید اون ها پنهون می مونه. بعد از یک مدت بازخوردهای خیلی خوبی گرفتم. آژانس ها به من به شدت اعتراض کردند (در صورتی که من فقط چند تا قانون و حقیقت رو درباره آژانس ها گفتم) و مخاطب های عادی شروع به سوال پرسیدن کردند و تو همون مدت چند تا تور فروختم و از سود فروش تورها پول مدنظرم رو به دست آوردم. یعنی به نظرم در هر کسب و کاری که باشیم در دنیای امروز که مشتری مدام در معرض تبلیغ هست، اگر برای افراد ایجاد ارزش کنیم، به مشتری نشون بدیم که ما باهاش صادقیم و هدفمون در مرحله اول کمک به اون هاست و بعد کسب درآمد، تو مدت خیلی کوتاهی می تونیم رشد کنیم.
تمرکزمون رو از فروش و تبلیغات سنتی باید به همراه کردن مخاطب ها تغییر جهت بدیم
گاهی محصول اصلی ما مورد استقبال قرار نمیگیره اما یک بخشی از اون بیشتر دیده میشه. نمونه این رو می تونیم تو اپ وینک ببینیم. هدف وینک در مرحله اول فروش اجناس شخصی دسته دوم بود اما بخاطر این که مخاطب ها لباس رو بیشتر دیدند و خرید و فروش ها بیشتر روی لباس انجام می شد، تمرکزش رو روی لباس گذاشت و همین باعث شد سریع تر رشد کنه چون انرژی اش رو روی بخش درآمدزای خودش گذاشت.
بازآفرینی کار و تمرکز روی بخش درآمدزا می تونه باعث بشه ما سریع تر به پول برسیم.
و فعلا همینا!
به نکته خیلی خوبی اشاره کردین نازنین خانم،
به مشتری نشون بدیم که ما باهاش صادقیم و هدفمون در مرحله اول کمک به اون هاست و بعد کسب درآمد
خودم بارها اینو تجربه کردم
یکی از اصول دیجیتال مارکتینگ هم همین هست.
همیشه وقتی یه چیزی رو درست می کنیم یا وقتی می خوایم چیزی رو بفروشیم باید رضایت کاربر رو در اولویت کار قرار بدیم.
شاید بحثم مستقیما مرتبط نباشه. اما خوندنش ضرر نداره. من معتقدم ابعاد ریشه ای خیلی مهم ترن
کلامم خلاصه ای از صد ها مطلبیه که خوندم، اما نیاز داره به همفکری و جست و جوی شما برای تکامل و نتیجه گیری تمام و کمال:
همیشه نوشته هام بی مقدمه بود!
همشون ذهن غالب منطقی داشتن و نیمکره ی راستشون تو چنگشون بود
در این مورد یکم باید تو بحث شناختی و مغز وارد بشم. ببینید مغز ما از دو نیم کره تشکیل شده. نیم کره ی راست و چپ. نیم کره ی چپ ، ذهن هشیار، کلامی ، ترتیبی زمانی و منطقی ماست. احساسات حالیش نیست. منطق رو میبینه. در مقابل نیم کره ی راست در احساسات، موسیقی، هنر ، نیاز های انسانی ، گشتالت(کلی نگری) و اموری از این قبیل در طول تاریخ و انتخاب طبیعی نسل ها(ژن گزینی طبیعی، یعنی ژن هایی که با شرایط و محیط سازگار ترند، به نسل های بعدی انتقال بیش تری پیدا می کنن و در واقع افراد دارای این ژن ها در انتقال این خصوصیات به نسل بعد موفق ترند) تکامل پیدا کرده.
قریب به اکثر تمام افراد موفق از دید اجتماعی و خاصی مثل ادیسون، استیو جابز، گراهام بل، استیون هاوکینگ، انیشتن و… نیم کره ی چپ مغزشون بر راست غالب بوده.
چرا؟ اکثر این افراد توی علوم فیزیکی و ریاضیاتی تبحر خاص داشتن، احساساتی از قبیل سر خوردگی و اعتماد به نفس پایین و نا امیدی و غیره که به جرااااات می تونم بگم حاصل عوامل بیرونی و علی الخصوص پدر و مادر هستند، اونا رو فلج نکرد. در واقع نیم کره ی راست و دیگه بخش های مغز مثل دستگاه لیمبیک و هیپوتالاموس اجزای مغلوب بودند.
از طرفی پدر و مادر خیلی مهمن، تربیت کودکی مهمه. انقدری که میتونم بگم ما از خودمون اختیاری نداریم مگر با این علومی که میگم اشنا بشیم! می دونم اخماتون ممکنه بره تو هم و در صدد مخالفت بر بیاین. اما می تونم توجیه و دفاع کنم
خیلی بحث گسترده ایه و بهتره خودتون بخونید در بارش اما در حد توان کوتاهش می کنم.
دوران کودکی بسیار مهمه. توی این دوران مغز کودک علل رفتار هایی که از دیگران دریافت می کنه تفسیر نمی کنه.مثلا کودکی که مورد بی مهری پدر و مادر قرار می گیره،توجهی بهش نمیشه، یا احمق و دست و پا چلفتی خطاب میشه(از طرف پدر و مادری که سلامت روانی ندارن) مطمئنا با خودش نمی گه پدر و مادر من مشکل، دارن، بلکه میگه «من بد هستم که پدر و مادر من رو دوست ندارن»،«من به اندازه ی کافی مورد قبول نیستم»،«اگر پدرم میگه من یک احمقم، پس هستم». این پنداره توی ذهن این کودک نقش میبنده و به شدت پایدار میشه در ذهن ناهشیارش که در نیمکره راست و دستگاه لیمبیک مغز قرار داره. و همین میشه که وقتی در بزرگ سالی در یک قدمی موفقیت می ایسته خودش همه چیز رو خراب میکنه، برای مثال توی یک قدمی به دست اوردن یه کار فوق العاده، زمانی که میخواد قرار داد رو امضا کنه، مست به محل مقرر میره.چرا که ذهنش دنبال پدیده های اشنا و ملموسه ، دنبال تصدیق چیز هایی که در کودکی باهاشون بیشتر در ارتباط بوده.اگر کودن و احمق خطاب شده پس مغزش به سمت این حس اشنا سوق پیدا می کنه.یا یا یا…تمام این ها توی کتاب کشف غریبه ی درون دکتر ار. جوزف هست.ازتون خواهش می کنم بخونیدش و نظرتون رو بگید. از خوندنش پشیمون نمیشید
این ها شاید مرتبط به سوالت نبود اما ریشه ی همه ی این موفقیت ها و چرا که نه هاست
برید درباره ی این شخصیت ها سرچ کنید.
ادیسون: فردی بود که کار خودش رو می کرد از کودکی، حرفای دیگران براش اهمیتی نداشت. یک بار به علت این که دیده بود پرنده ها کرم از رو زمین بر میدارن و پرواز می کنن، چند تا کرم له کرد و توی اب ریخت و به دختر همسایشون داد بخوره و بعد تماشا کرد که ایا می تونه پرواز کنه یا نه. هر چند از پدرش کتک خورد، اما افسردگی نگرفت. به کارش ادامه داد. رفتار بقیه مهم نبود. با این که از مدرسه طرد شده بود اما نسبت به کتاب تنفر پیدا نکرد. طوری که با خوندن یه کتاب که با الکتریسیته و ازمایشات ارتباط داشت ، کل وسایل ازمایش رو جمع می کرد و وسط خونه انجامشون میداد. مادرش هم مجبور شد براش زیر زمین رو اماده کنه که ازمایش ها رو اونجا انجام بده(نقش والدین، سرکوب نکرد ریخت و پاش پسرش رو، نگفت نکن، این احمق بازیا چیه.بلکه مکان براش فراهم کرد)
استیو جابز: پدر و مادرش اون رو از دوران نوزادی به پدر و مادر جوان دیگه ای به فرزند خواندگی سپردند. و مسلما اون هایی که استیو رو پذیرفته بودند بچه دوست داشتند حتما. استیو از توجه پدر و مادر برخوردار بود و تا ۲۷ سالگی از واقعیت خبر نداشت. استیو هم ذهن ریاضی ای داشت.توی کار مکانیک ماشین کنار پدرش کار می کرد. احساسات برش غالب نبود. جرقه های بزرگ زندگیش به علت خلاقیت های نویی بود که به ذهنش می خورد. چون کارش رو دوست داشت. شکست خورد اما بلند شد. چون احساسات اون رو در سیطره ی خودش در نیورده بود. یکی از خلاقیت هاش ساختن ای پاد بود. یه ام پی تری پلیر قابل حمل و جذاب. زندگینامه کاملش رو می تونید در سایت زومیت مطالعه کنید
خیلی نمونه ها هست. خیلی زیاد
و اما مقصود و حرفم. تمام این افراد که جرات «چرا که نه» ها رو داشتن ویژگی های جالبی داشتن که ما هم با خودشناسی و بالا تر بردن اگاهیمون می تونیم به علل خیلی از موضوعات انگیزه ای و روانی پی ببریم و دنیا رو جور دیگه ای ببینیم:
- اغلب در کودکی از طرف والدین مورد بی مهری و طرد شدگی قرار نگرفته بودن
- احساسات مخرب فلجشون نمی کرد. حرف های مردم براشون مهم نبود.
- خلاقیت داشتن. و تنها علتش علاقه به انجام دادن کار هایی بود که دوست داشتن. تقلید نمی کردن.تفکر می کردن. تجربه ها و حرفای مردم رو نشخوار نمی کردن، می جویدن و هضم می کردن(کتاب جز از کل)
- شکست تو دایره لغاتشون حضور نداشت. این ما انسان هاییم که تعاریف و قوانینی رو میسازیم و به بچه ها از دوران طفولیت یاد میدیم.پدر و مادر. تو نمی تونی. نکن. تو فعلا برای این کار ضعیفی. عقلت فعلا نمیرسه و…این افراد از طرف پدر و مادر غالبا اینجور خطاب قرار نگرفتن.
- تلاش جور دیگه ای معنا داشته براشون. برای اون ها تلاش یعنی در گیر شدن با مسئله ای که واقعا دنبال جوابشن و دوستش دارن.کاری می کنن که به اون عشق دارن.برای همین درد تلاش زیر پای اشتیاقشون له میشه.اما برای عامه ی مردم تلاش یعنی زجر برای رسیدن به هدف هایی با منشا های غالبا بی مورد (رجوع به:اگر مجبور به انجام یه کار لج درار باشید، چی کار می کنید برا قابل تحمل کردنش؟ - #4 توسط alirezah91 پاسخ alireza91 )
بچه ها. ما ها هم فرقی نداریم. گاهی قربانی پدر و مادر و تربیت، جامعه و در نتیجه ناهشیار شکل گرفته ی درونمون میشیم. خودمون برای خودمون مانع می تراشیم. نا خوداگاه خودمون رو به سمتی سوق میده که با دستای خودمون موجبات شکست رو فراهم می کنیم. چون «والد درونمون» میگه که تو نمی تونی و « کودک درونمون» که از اوان کوچیکی شکل گرفته اینو میپذیره. این یه واقعیت تلخه. همه ی ماها یاد گرفتیم که بدونیم به اندازه ی کافی خوب نیستیم. همین حرفای رایج بین پدر مادر ها حتی گفتن واژه ی«نکن» یعنی تخریب. کودک اینجور براش معنی میشه که به اندازه ی کافی خوب نیستم برای انجام دادن فلان کار. پس باید بهتر شم که پذیرفته شم. خب این خواستن درونی نیست.
پر چونگی کردم. اما اگه تا آخر این متن اومدی ، تو هم بخون، سرچ کن ، درباره ی مسائل شناختی. به اشتراک بذار.شاید لحظه ای به ذهن یکی مون جرقه ای خورد که ممکنه کل زندگیتو تغییر بده و با انتشارش زندگی افراد دیگه رو- هر چند کوچیک-تحت الشعاع قرار بده
مانع تراشی نکنیم. قربانی نفس خودمون نشیم. بحث رو نمیخوام مذهبی کنم. اما امام علی راست می گفت:« دشمن ترین دشمن تو نفس توست»
یا علی! ببین می تونی در مقابل این کودک و والد درون و این احساسات بازدارنده قیام کنی و شاخ به شاخشون بذاری یا نه!
پ.ن: بچه های ویراستار. شرمنده با عجله نوشتم. یکم شاید نیاز به قالب بندی بهتری داشته باشه. ممنون میشم اگر ایرادی دیدید راست و ریستش کنید
ایدهها و تجربههای خوبی مطرح شد. سپاس از پادپُرسیهای چالشدوست برای مشارکت خوبشون
در حال جمع بندی راهکارهای مطرح شده هستیم و به زودی نتیجه چالش رو ارائه میدیم. تا اون موقع حتما از دوستانتون دعوت کنین تا این تجربهها و راهکارهای خوندنی رو از دست ندن . به قول صاحب چالش، باهم تواناتریم .
فعلا تا اونجایی که رسیدم بخونم، یه سوال کوچک برام پیش اومده بود. اینکه دو جا اشاره شد که از کمک دیگران استفاده کنیم:
این راه چه قدر قابل اتکاست؟ یعنی وقتی تیمی درون خودش تخصصهای لازمی که نیاز داره رو نداره، چه قدر میتونه اتکا کنه روی کمک دیگرانی که توی تیم نیستن؟ در حالی که هر زمان ممکنه به هر دلیل این کمک قطع بشه. آیا این به داشتن برنامه ریزی قابل اتکا، لطمه نمیزنه؟
یک مشکل ِ دیگه که توی این مدل کمک گرفتن، اگه پی در پی باشه، به نظرم میرسه اینه که ممکنه وقت و انرژی زیادی از آدم بگیره در مقایسه با کار کردن با یک یا چند شخص ثابت. مثلا خودم مواردی بوده در مورد کارهای داوطلبانه، از افرادی که اعلام علاقه یا تخصص در زمینه ای کردند، کمک گرفتم ولی از کیفیت کارشون راضی نبودم. این باعث شد خیلی وقت تلف بشه. این مشکلات ضرر به استارتاپ نمیزنه؟
درسته، اگه حساب نشده و بدون برنامه کمک بگیریم حتما ضررش بیشتر از سودش هست! تجربهی خودمون رو بخوام از کمکهایی که گرفتیم بگم:
- کمک تخصصی: افرادی بودن که مهارتی رو داشتن که نیاز داشتیم، ولی خودمون نداشتیم و این مهارت تو دسته مهارتهای نرم میگنجه که داشتنش برای هر کسی ضروریه؛ مهارتهای سازمانی، ارتباطی، … . معمولا از این افراد به این شکل کمک میگرفتیم که ازشون در عمل مهارت رو یاد میگرفتیم. مثلا:
فلانی برای برنامه ریزی فلان کمپین مارکتینگ امکانش هست باهامون باشی تا هم ازت برنامهریزی یاد بگیریم و هم کمپین موفقتر برگزار شه؟
-
کمک اجرایی: گاهی نفر-زمان کم میاوردیم! این جور وقتا به افراد دور و نزدیک پیام میدادیم برای همراهی داوطلبانه اگه براشون ممکنه در یه زمان محدود و در نقش مشخص همراهی مون کنن. این نقش چارچوب کاریش مشخصه و تا الان هر جا بهمون کمک داوطلبانه شده، به شکل خیلی حرفهای پیش رفته.
-
کمک فنی: برای تهیه کردن بعضی نیازهای کار که خودمون نداریم، مثل کارت اعتباری.
-
کمک مشورتی: بعضی مهارتهایی که به دست آوردنش توسط خود تیم اصلی در بلندمدت نیاز نیست و باید براش دنبال همتیمی باشیم ولی فعلا تو اولویتها نیست رو از طریق سواد گوگلی و مشورت با افراد متخصص در اون حوزه رفع میکردیم.
اگه برای کمک گرفتن از دیگران،
- برنامه داشته باشین،
- بدونین دقیقا کجا و به چه شکلی میتونین از کمکشون بهره ببرین،
- در ضمن فقط به عنوان منبع جانبی و نه منبع اصلی کار، به این کمکها نگاه کنین؛
ضرر خاصی استارتاپت رو تهدید نمیکنه.
پاسخ خانم لاله ملا خیلی خوب و درست بود به نظرم. ببینید اصلا به نظرم نمیشه یه نسخه برای همه استارتاپ ها پیچید که مثلا این کار ها رو کنید تا نیاز به سرمایه گذارتون کم بشه. این مواردی که من در اون پست گفتم یا مواردی که دوستان گفتن میشه به نوعی جعبه آچار ما.
ممکنه کاری که ما میخوایم رو یکی از آچارها بتونه انجام بده و بقیه آچارها اصلا به کار ما نیاد. این موارد یه لیست (ناقص) از آچارها بود که خلاقیت آدم ها میتونه بهش اضافه کنه. چه بسا آچاری رو خودتون اختراع کنید که قبل از شما کسی به فکرش نرسیده باشه و از راهی هزینه تون رو کم کنید که به گوشتون هم نخورده باشه و خودتون ابداعش کردید.
در نهایت چیزی که مهمه اینه که شما کارتون رو کامل بشناسید و این که ذهنتون رو همیشه باز نگه دارید برای فکر های نو برای صرفه جویی در هزینه ها. واقعا فکر کردن در شرایط محدودیت بودجه فکر آدم رو به کار میندازه اما آگاهی از این که چه آچارهایی وجود داره خودش یه قدم به جلوست و زحمت رو تا حدی کم می کنه. جذب سرمایه گذار در اوایل کار نمیشه گفت خوبه یا بد. اون هم بستگی داره به نوع کار اما در کل برای کسب و کار های کوچک به نظرم سرمایه گذار بهتره اوایل کار وارد نشه چون شما تبدیل میشید به کارمندش و عملا برای اون کار می کنید بدون داشتن سهم قابل توجه.
یه نکته خیلی مهم هم اینه که زندگی نامه کارآفرینان مختلف را بخونیم. خیلی ایده های جالبی دارند و راه هایی که برای حل مشکلاتشون چه از نظر سرمایه یا فروش و بازارایابی و … داشته اند خیلی میتونه مفید باشه. کتاب هایی مثل مدیریت ماتسوشیتا، سنگفرش هر خیابان از طلاست، زندگی نامه استیو جابز، ساختن برای ماندن و شبیه این کتاب ها که زیاد هم هستن.
موفق باشید:+1:
طرح مسئله
در این سالها گروههای مختلف شروع کردند به نشان دادن راههای موفقیت و روشهای رشد استارتاپها، بعد کم کم شروع کردند به ساختارمند کردن رشد یک استارتاپ، که این هم قطعا کار درستی بود که باعث میشود اشتباهات کمتری رخ دهد، اما اشکالی در این کار دیده میشد:
کمکم یک الگوی ذهنی شکل گرفت …
الگوها این ذهنیت را برای ما ساخت که راه مشخص است و تغییر توی این مسیر غیرممکن است، بنابراین همه تبدیل شدیم به پیروان مسیرهای مشخص، در حالی که بسیاری از این مسیرها برای الگوی اقتصادی کشور ما طراحی نشده بودند و یا اینجا کارایی خودشان را از دست دادند.
به عنوان مثال، جذب سرمایه؛ این روزها با هر کارآفرینی صحبت کنید قسمت بزرگی از فکر و ذهنش درگیر جذب سرمایه است، حتی آنهایی که فروش خوبی دارند و یا آنهایی که هنوز به بلوغ کافی نرسیدهاند.
گویی هدف را گم کردیم و به جای رشد و کسب درآمد، هدفمان به جذب سرمایه تبدیل شده است.
از طرفی در این شرایط اقتصادی، جذب سرمایه هر روز سختتر میشود.
ولی آیا در گذشته و پیش از اینکه کارآفرینی را استارتاپ صدا کنیم، راه رشد یک کسب و کار همین بوده؟ آیا کسب و کارهای ایرانی بزرگی که امروز نه در ایران که در دنیا خوب میفروشند، همین مسیر را از pre-seed تا series A رفتند؟
ذات استارتاپ طی کردن مسیرهای جدید است، اشتباه کردن و شکست خوردن است، رشدِ خارج از الگوست. هدف استارتاپ باید رسیدن به درآمد باشد و نه جذب سرمایه.
این باعث شد باشگاه کارآفرینی تیوان، چالشی را مطرح کند و به کمک جمع پادپُرسیها به جستجوی سایر مسیرهای رشد یک کسب و کار بپردازد.
در این چالش به یک شرط به ظاهر تغییرناپذیر برای شروع و رشد یک کسب و کار پرداختیم تا ببینیم آیا روشهایی برای گریز از جذب سرمایه در مرحله رشد وجود دارد یا نه. پادپرسیها در طول یک هفته در چالشِ «کسب وکار بدون سرمایه اولیه» به جنبههای مختلف این مسئله پرداختند و دیدگاههای متنوعی را مطرح کردند.
در ادامه و در این جمعبندی دیدگاههای مطرح شده را در کنار هم قرار دادیم تا تصویری جمعی از راهکارهای ارائه شده و مسیرهای ممکن برای چالشهای آینده به دست آید.
چرا به سرمایه نیاز پیدا میکنیم؟
برای غلبه بر چالشِ نیاز به سرمایه، بهتر است اول به این مسئله نگاه کنیم که چرا به سرمایه اولیه نیاز پیدا میکنیم؟ حتی اگر به دنبال جذب سرمایه هستیم، باید قبل از آن به این پرسش جواب داده باشیم که سرمایه را برای چه مصرفی میخواهیم؟ بدون جواب دادن به این پرسش، سرمایه جذب شده به شدت خطرناک خواهد بود و به سرعت از دست خواهد رفت، چیزی که در فضای استارتاپی امروز ایران کم نمیبینیم.
پس قبل از هرچیزی بهتر است به دقت و با جزئیات برای کسب وکار خودتان به این پرسش جواب دهید که چه میزان سرمایه برای چه بخشی و با چه هدفی لازم دارید؟
به طور کلی، سرمایه مورد نیاز برای رشد به سه بخش اصلی قابل تزریق است:
- گسترش و پشتیبانی تیم
- تولید محصول
- بازاریابی
در هر بخش نیازهای متفاوتی برای استارتاپهای مختلف وجود دارد و میتوان با درک این نیازها و پیدا کردن راههای جایگزین هم به رشد نسبی رسید و هم جذب سرمایه را به تاخیر انداخت.
در بخش گسترش و پشتیبانی تیم معمولا میتوان با جذب افراد مشتاق و جاهطلب، یا کمکهای تخصصی از افراد علاقهمند و تاثیرگذار بر نیاز به سرمایه برای گسترش تیم غلبه کرد. اگر بتوانید سرمایههای انسانی را به خوبی مدیریت کنید و بدانید در بخش از کار به چه مهارتی نیاز دارید، این نیاز را به سادهترین روش میتوانید رفع کنید و مانع بزرگی برای رشد به حساب نمیآید.
در بخش بازاریابی ، روشهای مختلفی در دسترس است، از جمله:
- روش زیرومارکتینگ با استفاده از تکنیکهای ساده برای برندسازی از طریق اعضای استارتاپ
- روشهای دیجیتال مارکتینگ از طریق محتوا و گوگل که با ارتقای مهارت تا حد زیادی قابل انجام است.
روشهای غلبه بر هزینه بازاریابی هنوز هم به عنوان یک مانع برای رشد باقی میماند و معمولا نیاز به خلاقیت در این زمینه وجود دارد. در این زمینه خوب است به این پرسشها هم فکر کنیم:
- آیا من به عنوان کسب و کار باید همواره دیگران را از بازار خودم دور نگه دارم؟
- آیا میتوان با کسب وکارهای مکمل، بازارها را شریک شد تا هم ابعاد بازار گسترش پیدا کند و هم ماندگاری افراد بیشتر شود؟[1]
چالش دیگر اکثر استارتاپها، نیاز به سرمایه برای تولید محصول و بالا بردن توانِ آن برای ورود به بازار است. معدود روشهایی برای غلبه بر نیاز به سرمایه در قسمت تولید مطرح شد:
- استفاده از فضاهای و موارد بدون هزینه مثل فضای کار اشتراکی و یا حتی خانه و گاراژ خانه به سبک فاندرهای سیلیکونولی.
- تولید محصول با کمترین هزینه ممکن و استفاده از بازگشت درآمد از این طریق برای رشد.
- استفاده از توان تیم برای انجام خدمات و محصولات قابل فروش برای تامین هزینه محصول اصلی.
نقد و بررسی چالش: قرار بود کجا برویم و به کجا رسیدیم؟
پرسش اصلی چالش تا حد زیادی بدون پاسخ باقی مانده است و در جمعبندی بالا به این پرداختیم که اساسا ایدهها و نظرات بیشتر به مواردی مشهود میپرداخت یا بعضی از موارد برعکس، ایدههایی برای پیدا کردن سرمایه مطرح شده است. قبول داریم چالش سادهای نیست بنابراین انتظاراتی معقول از این چالش بسیار سخت داریم. پرسشهای متنوع و باز در این مسیر فراوانند و امیدواریم در آینده نزدیک در قالب چالشی با مسئلهی قویتر به این مسئله بپردازیم.
باید به یاد داشته باشیم که برای حل مسئلهی نیاز به سرمایه، نباید روشهایی که به رشد ضربه شدید میزند را در دستور کار قرار دهیم. در اینصورت عملا صورت مسئله را پاک کردیم تا نیازی به حل نداشته باشد!
چرا برای کشف مسیرِ «کسب و کار بدونِ سرمایه» ایدهپردازی کنید؟
دیدگاهی رایج از کسب و کار همه چیز را مثل یک راز در دل خود حفظ میکند و افراد تلاش میکنند کمترین اشتراک تجربه را با دنیای بیرون داشته باشند. چرا؟ چون حس میکنند اگر تجربیات و ایدههای خودشان را به دیگران عرضه کنند، برای خودشان رقیب میتراشند.
بازارهای سنتی برعکس این دیدگاه رایج، با بینش بلندمدت بر این دیدگاهِ بخیل غلبه میکردند. چرا که میدانستند سود کل بازار و در نتیجه سود فرد بازاری در توسعهی همزمان قسمتهای مختلف بازار است.
ما نیز به نگاهی جدید نیاز داریم، لازم است به خود یادآوری کنیم که کمک به دیگران برای غلبه بر چالش کسب وکار، به سود همه خواهد بود! چرا؟
-
با خودتان فکر کنید: اگر نیاز به سرمایه اولیه دست و پای شما را نمیبست، آیا دنبال کارهای موجود میرفتید یا ایده جدیدی را راه میانداختید؟ به همین شکل، اگر با به اشتراک گذاشتن فکر و تجربیاتمان کمک کنیم فردی توان ریسک بالاتری به دست آورد، به دنبال ایدههای جدید میرود و بازار دیگر در کسب و کارهای آزموده شده، اشباع نمیشود.
-
رشد کسب و کارهای متنوع، همراه با رونق فضای اقتصادی خواهد بود: تحرک بالاترِ بازار معادل مشتریهای بیشتر و متنوعتر برای محصول شما و از همه مهمتر نیازهای متنوعی در بازار خواهد بود که قسمتی از آن توسط کسب و کار شما رفع خواهد شد.
معقتدیم صرفِ وقت و خلاقیت برای چنین مسئلهای یک سرمایهگذاری معنوی پرسود برای همهی ما خواهد بود. در روزگاری که کمتر ساختار رسمی به فکر بنیانهای اقتصاد در کشور است، این تلاش جمعی ارزشی دو چندان دارد، چرا که حربههای انحصار را به سختی در هم میشکند.
خدمات متنوعتری در بازار ارائه میشود و در نتیجه فرد نیازی نمیبیند برای به دست آوردن محصولی خاص به بازار دیگری سر بزند! ↩︎
در کتاب خلق ثروت (Creating wealth) نوشته لِستِر تارو (Lester Thurow) کارآفرینی به چهار دسته تقسیم شده:
- خودساخته یا بدون بهره گیری از سرمایه اولیه بیرونی (Boot-strapped)
- استفاده از سرمایه گذاری خطرپذیر (VC-Funded)
- سرمایه گذاری شرکتی (Corporate entrepreneurship)
- سرمایه گذاری دولتی (Government)
چند شرکت بزرگی که از کارآفرینی خودساخته بیرون آمده اند عبارتند از: مایکروسافت، اچ پی، سیسکو، دِلی و …
من خودم هم-بنیانگذار یک استارتاپ بوت استرپ در حوزه مهندسی هستم و به کمک تیم ام مشغول توسعه محصول هستیم. پیدا کردن تیم مناسب رو چالش مهمی می دونم به این صورت که شما باید خیلی با افراد تیم تون راحت باشید و حرف همدیگه رو بفهمید و امکان پیش بردن کار به انعطاف پذیرترین شکل ممکن وجود داشته باشه چون تقریبا همه افراد حاضر در پروژه ها؛ به جز استارتاپ، مشغولیت های کاری دیگه ای هم دارند.
بعد از اونکه
1- بر اساس علایق و توانمندی های خودتون و نیازسنجی اولیه ای از بازار ایده ای رو برای کار انتخاب کردید…
2- به روش هایی فهمیدید که امکانات فنی توسعه ایده رو دارید…
3- تیم مناسبی برای خودتون جور کردید و همه با هم متفق القول علاقه مند به همکاری، وقت گذاشتن و توسعه محصول (به مدت چند ماه) بودید…
من مهمترین چالش رو اجرای درست چرخه بساز - اندازه بگیر - یاد بگیر (Build-Measure-Learn) برای یک کمینه محصول پذیرفتنی (MVP: Minimum Viable Product) و همچنین محصول های تکمیل شده تر می دونم.
چون MVP چیزی هست که شما از طریق اون به یادگیری معتبر (Verifiable Learning) می رسید. بر اساس اون شما اصولا می فهمید که مشتری حاضر هست چیزی که به بازار ارائه دادید امتحان کنه یا نه؟ و اگر پاسخ مثبت بود بر اساس اون نیازهای مشتری تون رو می شناسید و ویژگی های محصول تون رو توسعه می دید یا حتی در صورت لزوم چرخش می کنید.
در استارتاپ های بوت استرپ هزینه ای که شما می کنید وقتتون هست و هزینه ای که ممکنه لازم باشه به توسعه دهندگان فنی تون بدید و شاید هم در مواقعی لازمه نباشه ولی خوب به هر حال خود این هم هزینه بسیار مهمی هست که در حال خرج کردنش هستید و باید تا جای ممکن از بروز اتلاف ها در کارتون جلوگیری کنید.
یکی از اتلاف های مهم در فاز توسعه MVP هست. MVP رو باید تا جایی توسعه بدید که بتونه پاسخگوی سوال های موردنظر شما برای سنجش رفتار مشتری نسبت به محصولتون باشه و اضافه کردن هر زلم زیمبو (ویژگی اضافی) دیگه ای در اون فاز اتلاف منابع خودتون هست.
به نظر من اگه این چالش ها با موفقیت حل بشه و محصول مناسبی (پاسخ گوی نیازهای مشتری) در زمان مناسب قابلیت عرضه به بازار داشته باشه پیدا کردن سرمایه گذار برای توسعه بیشتر محصول کار به مراتب ساده تری هست.
بخشی از مطالبی که گفتم تجربیات خودم و بخشی هم برگرفته از کتاب نوپای ناب (Lean Startup) نوشته اریک ریز بود.